Sonntag, 15. März 2009

درود بر این روز

درود بر این روز

شعر از خانم الیزابت الکساندر: Eliezabeth Alexander
ترجمه از ملیحه رهبری
این شعر در مراسم انتخاب چهل و چهارمین و نخستین رییس جمهور سیاهپوست آمریکا در برابر میلیون ها جمعیت مشتاق خوانده شد. نام آن درود بر این روز است و بی مناسبت ندیدم که ترجمه آن را امروز و و در این روز بزرگترین پیروزی متحصنین در بروکسل و در خروج از لیستی که ناعادلانه نام مقاومت را درآن گذاشته بودند به یاران و خانواده مقاومت که دوشا دوش خواهران و برادران خود، بار سنگین این مبارزه حق طلبانه را با رنج بسیار بر دوش کشیدند و آن را به سرمنزل رساندند، تقدیم کنم.
*
هر روز به دنبال کار خود
از کنار یکدیگر عبور می کنیم
گاه در چشمان هم می نگریم
و گاهی هم نه!
دلمان می خواهد که چیزی به یکدیگر بگوییم
گاه نیز حرفی می زنیم.
همه چیز
در دور و بر ما شلوغ پٌر غوغاست
همه چیز
در دور و بر ما پٌر غوغا و جدا از هم است.
هر یک از پدران ما
بالاخره
به ما و پسران ما
چشم(امید) دوخته بودند.

سوراخی در اٌنیفورمی فرو شده است
کسی ریسمانی می آورد
تا تعمیر کند
آنچه را که
باید تعمیر شود.

کسی در جایی تلاش می کند
تا آهنگی بنوازد.
زیرا باید آهنگی نواخته شود.
با قاشق های چوبی
بر پوسته ای کوبیده می شود.
نت ها، هارمونی، ترانه..

زنی با پسرش در انتظار اتوبوس ایستاده است.
سرزمینی به خود می آید،
نگاهی به سوی آسمان پٌرتلاطم می افکند.
معلمی به شاگرانش می گوید:
قلم های خود را بیرون آورید،
شروع کنید!

در قالب کلمات
با یکدیگر آشنا می شویم.
کلماتی که مهربان هستند
کلماتی که به نرمی و آهستگی بیان می شوند.
کلماتی که در آنها اصطکاکی نیست.
کلماتی که آدم باید درباره آنها بیاندیشد
کلماتی که انسان در باره آنها باید
دوباره بیاندیشد.

خیابان ها و اتوبان های کثیف
گویی که خواسته و اراده کسانی
این را می گوید.
اما
هستند کسان دیگری که
می گویند:
باید از نو فکر کنم
که در آنسوی دیگر چیست؟
من می دانم
اگر ادامه دهم
حتما در آنسوی خیابان
چیز بهتری خواهم یافت
باید جایی بیابم
که در آنجا ما مطمین تر باشم.
ما پیش می رویم
به سوی مقصدی که
هنوز نمی توانیم آن را ببیینم
اما باید به روشنی ببینیم
که برای دیدن چنین روزی
بسیاری جان خود را نهاده اند
به نام جان باختگانی که
تحقق این روز را برای ما محقق کردند
کسانی که برای ساختن جاده ها
کسانی که برای ساختن پٌل ها
کسانی که در مزارع پنبه یا کاهو کار کردند
کسانی که آجر به آجر
آسمانخراش ها را برافراشتند
بعد پاکیزه کردند
و یا در آنها کار کردند.
درود برآنهمه رنج و مبارزه
درود بر روز
درود بر هر اثری که نشان از کار و دستهای انسانی دارد
چه آنانی که حاصل کارشان بر روی میز آشپزخانه آمد
یا آنانی که با انگیزه های دیگر زیستند و
یا آنانی که گفتند:
برو و بردار
حتی بیش از آنچه که لازم داری
ولی به کسی رنج و عذاب نرسان.

چه می شد اگر
چگونه بود اگر
قدرتمندترین کلمه عشق بود
عشق
عشق جاودان
عشق بی ریا
عشق به کودک
عشق به ملت
آن عشقی که
با آن روح روشنایی
خلق شود.
آنچه که به طورخاص
انسان بتواند نشان دهد
در چنین هوای زمستانی
همه چیز ممکن است
و
بگذار که غیر ممکن ها
ممکن شود!
اکنون می تواند کلام دوباره زاده شود
نخستین کلام و دنباله کلام
درود باد!
برای دروازه های این روشنایی
که در پیش روی ما
گشوده گشته است!
درود باد!
با توجه به اینکه شعر را از منبع آلمانی( نه انگلیسی) ترجمه کرده ام. برای کم و کاستی های ممکن در ترجمه پیشاپیش از خواننده پوزش می خواهم.
ملیحه رهبری
23 ژانویه
2009

Freitag, 13. März 2009

پوتین ا تا 4

ترجمه از ملیحه رهبری

روسیة و پوتین
چگونگی شکل گیری قدرت در روسیه پس از فروپاشی نظام سابق تا انتخابات اخیر.


ولایمیر پوتین و بنای مجدد روسیه ای قدرتمند.
پوتین کیست؟
گاری کاسپاروو= قهرمان سابق شطرنج جهان:
خلاصه و مختصر می توان گفت:« پوتین یک مقام عالیتربه سابق کاگ ب است که در قله یکی از بالاترین پٌست و مقام های جهانی جلوس کرده است و او همه کاری خواهد کرد و تمام متدها را به کار خواهد گرفت تا در قدرت باقی بماند.
گریگوری لاوینسکی رییس حزب جابلوکو= از اٌپوزیسیون:
پوتین خواهان دوباره سازی یک روسیه قدرتمند و حاکمیت برآن است. به خاطر این حاکمیت هم حاضر به استفاده از هر متدی است. حنگ با چچن و استفاده از گاز به عنوان ابزار برای فشار براٌکرایین و سرکوب اٌپوزیسیون و کنترل وسایل ارتباط جمعی( تلویزیون و رادیو و مطبوعات..) و رابطه خاصش با ایران و کمک به ایجاد نیروگاه هسته ای ..... والی آخر.
*
در ماه مآی 2000 پوتین مأمور سابق کاگ ب در حالیکه فرش قرمز و طولانی کاخ کرمل در زیر پایش گسترده شده است ، رییس جمهور جدید روسیه می شود. او در صدد متحد و یکدست نمودن مجدد روسیه است.
پوتین در لنین گراد که امروز و دوباره سان پترزبورگ خوانده می شود، به دنیا آمد. او در محیط کوچکی بزرگ شد و سمبل و قهرمان ایده آلی او در دوران کودکی یوری گاگارین بود ولی حالا او این قهرمانی را در یک روسیه قدرتمند در ریشه تزارها دنبال می کند. آیا پوتین می تواند روسیه را از هرج و مرجی حاصل از فروپاشی نظام قبلی نجات دهد.
پوتین یک وطن پرست است. در حالی روسیه تزاری و قدرتش برای او جاذبه دارد که او خود پرورش یافته نظام کمونیستی و ضد تزاری است. اما اراده او بر ایجاد کشوری سربلند و پٌرافتخار مانند ادوارگذشته است و به نظر می رسد نظام کمونیستی سابق و آنچه در آن دوران گذشته است، به کلی به دور انداخته شده است و یا رو به فراموشی می رود. پس از فروپاشی شوروی بسیاری در روسیه نگاهی به تاریخ عقب تر و دوران قدرتمندی روسیه تزاری را در مد نظر خود قرار دادند یا دوباره سازی آن را به نوعی در اندیشه پروردند.
پوتین در سن 23 سالگی و در سال 1975 به خدمت کاگ ب گماشته شد. در این زمان رییس کاگ ب یوری آندره یوف است که جانشین بعدی لیونید برژنف است. آنده یوف با مشت آهنین خود بر شوروی غالب است ولی به این نقطه نظر رسیده است که بدون رفٌرم اقتصادی روسیه در انتهای خود است. ضرورت این رفٌرم همان دلایل پایه ای است که در برابر گورباچٌف قرارگرفتند. حتی امروز هم پوتین برای شخصیت رییس قبلی خود(آنده یوف) احترام فراوان قایل است و طرح های رفرم او برای پوتین هنوز هم واقعی و دنبال کردنی و درست هستند.
پوتین به مدت ده سال در سان پترزبورگ در سازمان امنیت خدمت می کند و بعد به آلمان شرقی و به شهر درسدن منتقل می شود. وظیفه او درآلمان شرقی و در غرب استخدام جاسوس و جمع آوری اطلاعات و همچنین زدن کلید کنتاکت مخفی با افراد با نفوذ مانند دلالان تجاری آلمانی و یا فروشندگان اطلاعات جاسوسی و حتی مافیا ... در کل اروپا است. [همین آشنایی ها و برقرار شدن ارتباطات، بعدها در شرایط خطیر فروپاشی روسیه و مشکلات اقتصادی منجر به کمک های بزرگی به او شدند.]
در نوامبر 1989 فروپاشی دیوار برلین اتفاق افتاد. به دنبال آن دنیای واقعی پوتین و ارزش های ایدیولوژیکی او و سایر بلندپایه گان کاگ ب فرو می ریزد. او تقاضای دخالت ارتش سرخ روسیه را می کند اما مسکو پاسخ نمی دهد و سکوت می کند. پوتین احساس می کند که به ایده آل های کشورش خیانت شده است. او به سان پترزبورگ باز می گردد. احتمالا در همین سال است که در اندیشه او چشم انداز آینده روسیه و ساختارهای نجات کشورش شکل می گیرند. در این سال او به کمک دوستش آناتولی زوب چاک که پروفسور در رشته حقوق در دانشگاه و از نزدیکان یلتسین است، موقعیت می یابد که در کنار بوریس یلتسین قرار گیرد.
پوتین برنامه انتخاباتی زوب چاک را پشتیبانی می کند و او شهردار شهر سان پترزبورگ می شود. از این زمان و از این فاز است که پوتین وارد دنیای سیاست( ضد و بندهای سیاسی و انتخاباتی) می شود و فرازهای موفقیت را یکی بعد از دیگری پشت سر می نهد.
پوتین برای زوب چٌاک یکی از بهترین معاونین است. زیرا او به تمام و کمال به امور جاسوسی وارد است. می داند چگونه بقیه رقبای سیاسی را تحت نظر داشته باشد و چگونه در برابر دشمن نیرنگ تطبیق و راه فریب پیش گیرد و از همه مهمتر اینکه در دور و بر خود هیچ حساسیتی برای سیاسیون وقت بر نمی انگیزد.
در آگوست 1991 آواز انقلاب و فریاد آزادی و دموکراسی مردم در همه جای روسیه به گوش می رسد. در حالی که شوروی تحت رهبری گورباچف در حال فروپاشی است یلتسین یک دموکرات و یک رفٌرمیست است که رهبری را در دست خودگرفته و رقیب خود پوچ را هم از سر راه برمی دارد. در راستای رفرم و اصلاحات است که سازمان کاگ ب نیز متلاشی می شود و مقامات وفادار کاگ ب به حزب کمونیست دستگیر می شوند. پوتین برای آنکه موقعیت و موفقیت خود را خراب نکند از کاگ ب جدا شده و در نزد زوب چٌاک به عنوان رفرمیست باقی می ماند. در حالیکه عمیقا و در اندیشه به نظام کاگ ب( به ضرورت این نوع سیستم برای جامعه ) ایمان دارد. در پایان سال 1991 بوریس یلتسین پایان حکومت شوروی را اعلام می کند.گورباچف استعفا می دهد. بعدها پویتن از این حادثه و فروپاشی نظام سوسیالیستی شوروی به عنوان بزرگترین خطر و بلای ژیوپولتیک قرن بیستم یاد می کند. سیستم و ساختار سازمان جاسوسی کاگ ب هم در روسیه مورد حمله و فروپاشی قرار می گیرد اما در اثنای آن سازمان امنیت جدید تشکیل شده و مخفیانه عمل می کند.
در سن پترزبورگ پوتین جانشین شهردار است و مسؤلیت اصلی او حل و فصل مشکلات اقتصادی و معیشتی مردم است. در زمستان 1990 و 1991 قحطی وگرسنگی روسیه را تهدید می کند. در این زمان پوتین از روابط دوستانه و گذشته خود در زمینه های اقتصادی با دلالان آلمانی و تاجران مواد قاچاق و .... که از قبل می شناخته، استفاده می کند و یک سیستم تبادل کالا در برابر مواد غذایی را برقرار میکند. او صادرات نفت در برابر مواد غذایی را پیشنهاد می کند. چه بسا از همین زمان است که او پی می برد که انرژی تا چه حد جدی و از ارکان قدرت است. در همین ایام که پوتین در سن پترزبورگ جانشین شهردار است، افتضاحات دزدی و تقلبات و سوء استفاده های کلان از اموال دولتی برسر زبان هاست. در مورد پوتین از ارتباطات او با مافیا(واسطه های مافیایی) برای معاملات قاچاق و ارتباط با تاجران و دلالان آلمانی در بنادر برای فروش نفت خام به گوش می رسد. مافیا و دلالان خارجی کنترل بنادر و تبادلات را در دست خود گرفته اند و در این زمان عدم امنیت اجتماعی و هرج و مرج و دزدی و جنایت به اوج خود در سان پترز بورگ می رسد.
پوتین مسؤلیت برقراری امنیت اجتماعی و برقراری نظم را هم عهده دار می شود. در یک مصاحبه مطبوعاتی او می گوید:« ما باید متناسب با رشد اعمال خشونت آمیز و جنایت و تهدید امنیت اجتماعی وارد شده و عمل کنیم. تنها راه ما و پلیس این است که متمرکز و بدون کمترین رحمی و با به کارگرفتن شدت عمل علیه تهدیدات و امنیت اجتماعی عمل کنیم، تا کنترل شود. در صورتیکه جنایتکاران به ما حمله کنند، در برابر یک پلیس که کشته شود، ده نفر از جنایتکاران باید به مجازات برسند.» بعد اضافه می کند که البته در کادر قانون.
پوتین مأمور سابق کاگ ب و رفرمیست فعلی عنان و افسار اوضاع را به خوبی در دست دارد و درست در همین زمان است که اقتصاد کشور در حال نابودی است و دولت تحت فشار برای سپردن صنایع و کارخانجات دولتی به سرمایه داری خصوصی است. در این شرایط شروع به فروختن کارخانجات و صنایع دولتی به سرمایه داران شخصی به قیمت ارزان( زمین ورزش) می کند. شخصی کردن صنایع دولتی مثل نفت و گاز و فروش آن به صاحبان شخصی، به سرعت به شکل گیری نظامی اقتصادی شبیه به یک اٌلیگارشی داخلی و قدرت سرمایه شخصی منجر می شود. در فاصله زمانی کوتاهی در اثر شخصی شدن صنایع نفت وگاز، افراد محدودی سرمایه های میلیونی و بعد هم میلیاردی به هم می زنند. شخصیت های بزرگ و صاحبان صنایع و قدرت اقتصادی ظهور می کنند که مهمترین آنها سه نفر به نام های:
گوسینسکی و آبراویتچ و برزو ویسکی هستند.که شاهرگ های اقتصادی و به دنبال آن ارگان های سیاسی را تحت اختیار یا نفوذ خود دارند.
در اکتبر 1993 اوضاع کشور ناآرام و مردم ناراضی هستند زیرا متوجه شده اند که نفعی از تحولات کشور و رٌفرم نصیب آنها نشده است و به دنبال آن در همه جا اعتراضات مردم و درگیری با قوای انتظامی دیده می شود. در همین زمان یلتسین در جدال دایمی با پارلمان است و می خواهد قانون اساسی را عوض کند که پارلمان روسیه مقاومت می کند. یلتسین تانک می فرستد و پارلمان را به گلوله می بندد. این اولین گام است که در مسیر پایان بخشیدن به دموکراسی پس از فروپاشی شوروی برداشته می شود. پس از این حادثه و سرکوب مردم و پارلمان، پوتین در می یابد که قوانین جدید برای دموکراسی را یلتسین دیکته می کند.
ولادیمیر بوکوسکی از دگراندیشان سابق:
زمانی که شوروی در سال 1991 فرو پاشید، دموکراسی خواسته مردم و بر سر زبان ها بود. دو سال بعد مردم می گفتند که این دموکراسی را نخواستیم.[ خواهان بازگشت به نظام قبلی بودند.
خانم نینال خروشچف= تاریخ شناس در نیویورک : مردم به دموکراسی جدید فحش می دادند و از شدت فقر و بدبختی وگرسنگی و بیکاری خواهان بازگشت به سیستم قبلی بودند.
*
در سان پترز بورگ پوتین مجددا کمپانی انتخاباتی برای شهردار زوب چاک را سازماندهی می کند. یلتسین می داند که اگر چاک برنده شود رقیب انتخاباتی او برای ریاست جمهوری است بنا بر این او تلاش می کند و از اٌلیگارشی( سرمایه داران داخلی) می خواهد که چاک را در انتخابات حمایت و پشتیبانی نکنند. زوب چاک انتخابات را می بازد. پوتین از نفوذ الیگارشی بر امور سیاسی و انتخابات ناراضی است. بعد از حذف شدن زوب چاک، آمال پوتین برای کار با او پایان می یابد. او باید حالا با شهردار جدید کار کند اما او آینده روسیه یا آینده سیاسی خودش را نه در سن پترزبورگ بلکه در مسکو دنبال می کند. اسب قدرت یا سیاست درآنجا می تازد و سن پترزبورگ دیگر تعیین کننده نیست. پس به مسکو می رود. درآنجا شخصیت مورد پسند او آناتولی چوآیز است. پوتین به او نزدیک می شود. او همکار سابق زوب چاک و فردی صاحب نفوذ در مسکو است.
در سال 1996 پوتین موفق می شود در دفتر اداری لنینگراد در کاخ کرمل منصب و موقعیتی بیابد. قبل از انتخابات دور دوم ریاست جمهوری است. یلتسین در موقعیت خوبی نیست ولی کمونیست ها در موقعیت خوب انتخاباتی هستند.
دنباله دارد...
8، مارس، 2008

مطلب از:
Von Jean-Mischel Carre
und Jill –Emery
Dokumentationskanal www. Phonix.de
نام ها و اصطلاحات به آلمانی:
Putins Rusland

Garri Kasparow
EX-Schach weltmeister Schaf
Bündnis“ das andere Land.“

Grigori Lawinski
Vorsitzender der Jabloko-Parti

W. Gussinski
B.Abraowitsch
B. Beresowski

Wladimir Bukowski
Ex- Dissident.London

Ninal-Chruscht schow
Historikerin- Neu York
***

ترجمه از ملیحه رهبری

روسیة پوتین 2

چگونگی شکل گیری قدرت در روسیه پس از فروپاشی نظام سابق تا انتخابات اخیر.ولایمیر پوتین و بنای مجدد روسیه ای قدرتمند.
بوریس بروزوسکی= اٌلیگارش سابق در لندن: «بدون پشتوانه سیاسی و بدون اتکاء به قدرت سیاسی، سرمایه دار خصوصی یا داخلی نمی تواند اطمینان برای سرمایه اش داشته باشد. این مطلب را قبل از همه ثروتمندان روسیه( به ثروت رسیدگان) به خوبی دریافتند. پس به عنوان سمبل های ملی و حافظان روسیه نو، مسؤلیت های سیاسی کشور را هم بر عهده گرفتند و گفتند که همه با هم متحد شویم تا یلتسین انتخابات را ببرد. بدون ما یلتسین نمی تواند کمونیست ها را متوقف کند.[ متقابلا حیات سرمایه های شخصی آنها به وجود یلتسین در رأس قدرت سیاسی بستگی داشت.]
*
اینکه چگونه اٌلیگارشی(سرمایه داری داخلی) توانست از شرایط خطیر شکست سیاسی یک پیروزی برای یلتسین خلق کند، پوتین در کرمل آن را از نزدیک تجربه کرد.
پول و تلویزیون، وسایل و ابزارکارآنها هستند. یلتسین بروزویسکی از سرمایه داران بزرگ را مسؤل تلویزیون ملی و سراسری روسیه می کند. او بودجه مالی تلویزیون ن ت فا را تأمین می کند. در برنامه های تبلیغی برای انتخابات یلتسین او به مثابه منجی و نجات دهنده و سمبل ملی و احیاء کننده دوران اقتدار گذشته روسیه و دوست خلق ها در شوهای مختلف تلویزیونی ظاهر می شود. به هرکجا که او قدم می گذارد و در سفر به اقصا نقاط کشور همه خوشحال و خوشبخت هستند و برنامه های رقص فٌلکلور برپاست و حضور در میان خلق ها تبلیغ می شود. یلتسین خود را حامی نسل جدید وجوان و ارزش های غربی آن نشان داده و در یک برنامه جاز جوانان چاچا می رقصد... بدینگونه یلتسین پیروزی خود در انتخابات ریاست جمهوری را مدیون تبلیغات تلویزیونی و پشتیبانی مالی اٌلیگارشی است.
یلتسین نمی تواند برای دور سوم خود را کاندید ریاست جمهوری کند زیرا قانون اساسی آن را محدود می کند.
به همین دلیل جستجو برای جانشین او مطرح است. پول و بودجه اٌلیگارشی باید پیروزی انتخابات بعدی را نیز پیشاپیش تضمین کرده باشد. تأمین بودجه مالی انتخاباتی را شرکت نفت برزویسکی است، ماشین تبلیغاتی تلویزیونی برای انتخابات را برزویسکی کنترل می کند. یلتسین به شدت مریض است. همه چیز آماده است و تنها کمبود، جانشین یلتسین است. اٌلیگارشی می خواهد که قدرت سیاسی را از یلتسین به فرد دیگری منتقل کند. در این مقطع قدرت تصمیم گیری را برزویسکی به آبرویویچ منتقل می کند. بازی آنها با پول و قدرت در امور سیاسی ادامه دارد. اطرافیان و نزدیکان یلتسین بر تمام کشور مسلط هستند. آنها به مثابه یک فامیل یکدست و متحد برای امور تصمیم می گیرند. آنها برای جانشینی یلتسین کسی را که جوان تر از او و دارای توانمندی های بالقوه در امور سیاسی باشد، جستجو می کنند.که پوتین را برای مقاصد خود مناسب و ایدآل می یابند. او را که مثل یک عروسک خیمه شب بازی تا به حال برای مقاصد خود استفاده کرده اند.اف اس ب رییس سازمان امنیت کرد. پوتین می بایست حنگی را که تحت عنوان اصلاحات درسازمان امنیت جدید جریان داشت، متوقف کند. جنگ اصلاح طلبان در سازمان امنیت، علیه یلتسین نیز فعال است و جناحی در سازمان امنیت، علیه او نیز جاسوسی می کنند.
پویتن پس از انتخاب خود به عنوان رییس سازمان امنیت در نظام نو، در یک سخنرانی تلویزیونی ابراز می دارد. او می گوید: « در این چهار دیواری (رییس سازمان امنیت جدید) من خود را در خانه و در میان خانواده خود( روسیه نو) حس می کنم. از اعتماد رییس جمهور و دولت سپاسگزارم.»
16 سال قبل پوتین یوری آندره را الگو قرار داده بود. اٌلیگارشی امیدوارند که پوتین اف اس ب و سازمان امنیت جدید را مطابق هدف آنها پیش ببرد. آنچه آنها به کا گ ب (کنترل= اهرم قدرت) جدا نکرده است. پوتین به قوت به رسالت خود ایمان دارد. با حوصله در انتظار رسیدن ساعت مناسب برای خود است. در پناه سیاسیون ( مانند یلتسین و..)= اٌلیگارشی(سرمایه داری خصوصی) غرق در تجمل و زندگی مافوق مرفه و با برگزاری مجالس عشرت خاص ثروتمندان با حضور سرمایه داران و شرکای غربی و ... در راستای پٌرکردن فاصله های خود با الگوی سرمایه داری غربی است. فامیل، به ثروت افسانه ای دست یافته است که روزانه نیز برآن افزوده می گردد که به سرمایه گذاری در خارج می پردازند. و این در شرایطی است که بسیاری از مردم چیزی حتی برای خوردن در اختیار ندارند. میلیاردها دلار از ثروت کشور در کانال اصلاحات گم و مفقود می شود. افتضاحات مالی در کاخ کرمل و خبرٍ سرمایه گذاری های یلتسین و فامیل، در خارج و انعکاسات مطبوعاتی آن چنان بالاست( در اثر فعالیت های اٌپوزیسیون) که دادستان کل مسکو اسکوراتوو دادگاهی برای رسیدگی به آن راه می اندازد. دادستان شکایتی علیه مقامات بالای دولتی و فامیل اٌلیگارشی مطرح می کند که مبلغ بیست میلیارد دلار اختلاس شده است. این شکایت دادستان کل برای یلتسین و اطرافیانش بسیار خطرناک است.
اسکوراتوو= دادستان کل: « بازرسی و رسیدگی به این پرونده محال و غیرممکن بود. را ه های تحقیق بسته بودند زیرا مستقیم یلتسین را مورد خطاب قرار می داد.»
یلتسین نمی توانست مانع از این پیگیری قانونی شود و دادستان کل را از موضع مسؤلیتش در قوه قضاییه حذف کند زیرا قدرت دخالت در قوه قضاییه را نداشت. به همین دلیل از پوتین می پرسد که آیا راهی وجود دارد وکاری می توانی بکنی؟
پوتین پاسخ می دهد که بله عالیجناب، هیچ مشکلی نیست. بعد کا گ ب یک تله می گذارد. و اسکورانوو را با دختران روسپی و به هنگام همبستری فیلمبرداری می کند و تلویزیون سراسری روسیه تحت عنوان آزادی مطبوعات درکشور، تمام آن را نشان می دهد. ولایمیر پوتین رییس سازمان امنیت اف اس ب در یک مصاحبه مطبوعاتی اعلام می کند که افتضاحات ویدیو پخش شده اصل است و این دادستان کل( لوری= اسکورانوو) است و ویدیو ساختگی نیست.
اٌلگ کالوگین= ژنرال سابق کا گ ب= واشنگتن دی سی:
اسکورانوو باید استعفا دهد. خطر رفع می شود.
یلتسین فکر می کرد که پوتین هیچوقت به او خیانت نخواهد کرد و به او اعتماد مطلق داشت. پوتین نیز اینکار را نمی کند و بر سرعهد خود با او می ماند. او به خوبی می داند که چطور باید سلسله مراتب نگه دارد و با بالاتر از خود رابطه اطاعت مطلق و در نتیجه آن اعتماد مطلق وجود داشته باشد. او هیچوقت یلتسین را لو نمی دهد. این ویژگی و جدی گرفتن سلسله مراتب بخشی از شخصیت اوست که شکل گرفته از دوران تشکیلات سابق است.
9 آگوست 1999
پوتین رییس سازمان امنیت که از بوته این آزمایش [ خدمت به یلتسین و فامیل و خیانت به ملت و ممانعت از رسیدگی به پرونده 20 میلیارد اختلاس،] سربلند بیرون آمده و اٌلیگارشی و فامیل و رییس جمهور را نجات داده است، پاداش خود را نیز دریافت می کند. به زودی یلتسین در یک سخنرانی پوتین را به عنوان جانشین خود معرفی می کند:« من اکنون مردی را معرفی می کنم که او از صلاحیت برخوردار است که کشور ما، روسیه را رهبری کند. او ولاییمیر پویتن است! »
انتصاب پوتین برای ریاست کشور و جانشینی یلتسین را فامیل (اٌلیگارشی) تصمیم گرفته است که بهتر از هرکس سرسپردگی او را می شناسد و از مردم کسی او= رییس قبلی کاگ ب را نمی شناسد.
بلافاصله بعد از انتصاب پوتین و در فاصله چند روز یک عملیات انفجاری و تخریبی در مسکو به وقوع می پیوندد که 300 کشته به جا می گذارد. عملیاتی که نه هرگز عاملان آن شناخته و نه کسی دستگیر شد. با این حال دولت، مبارزان چچن را مسؤل عملیات معرفی کرد. تا خشم و نفرت افکار عمومی را علیه چچن برانگیزد. پوتین از این حادثه استفاده می کند تا خود را نزد مردم معرفی و محبوب گرداند. او در سخنرانی و موضعگیری خود می گوید:« افرادی که چنین کاری کردند، بوعی از انسانیت نبرده اند. آنان حیوانات درنده هستند و همینگونه نیز با آنان قاطعانه برخورد خواهد شد.»
کلب پاوولسکی= مشاور رییس جمهور(پوتین) در روابط اجتماعی و افکار عمومی :
طبقه متوسط به شدت عصبانی و جریحه دار است و پوتین موضعی موردپسند آنها اتخاذ میکند. او با رفتار وگفتار خود به مردم می گوید:« من یک مأمور کاگ ب در موضع قدرت( نرم یا عاطفی نبودن و مجازات عاملین) اما درست یک انسان( نرم و با عاطفه و به شدت ناراحت از این فاجعه و ) مثل شما هستم.»
در اول اکتبر ارتش روسیه پایتخت چچن(گروسنی) را تحت تسلط خود در می آورد.[ چچن از موقعیت استراتژیک برای عبور لوله های نفت برخوردار است و استقلال چچن مقایر با منافع فروشندگان نفت بود.] با حمایت تلویزیون سراسری روسیه، پوتین باید هیچ ردی منفی از خود باقی نگذارد. پوتین رهبری ارتش را در دست دارد و رٌل یک رهبر پیروز را در جنگ با چچن به نمایش می گذارد و می خواهد با این پیروزی، پیروزی خود در انتخابات رییس جمهوری سال 2000 را تضمین کرده باشد.
در ماه دسامبر 1999 پوتین یک حزب جدید به کمک ثروتمند با نفوذ بروزویسکی تأسیس می کند. ابتدا این حزب شعار وحدت سیاسی می دهد و می خواهد که ایجاد یکدستی و یکپارچگی سیاسی در مسکو ایجاد کند و بعد این حزب می خواهد کشور روسیه را یکپارچه کند و شعار وحدت سیاسی برای روسیه را سر می دهد. اما در اساس این حزب (ابزار قدرتی) در خدمت پیشبرد اهداف مورد نظر پوتین است.
تبلیغات برای پوتین تحت نظر بروزویسکی که تلویزیون ملی و و سایل ارتباط جمعی را در اختیار دارد به راه می اٌفتد و پول این تبلیغات را آبرام اٌوویج که رییس شرکت نفت و از سهامداران شرکت نفت است، برعهده دارد.
در انتخابات مجلس حزب پوتین اکثریت آرا را در مجلس به دست می آورد.
درحالی که در روسیه مردم خود را برای سال نو آماده می کنند، یلتسین در کاخ کرمل روی مدارکی کار می کند که با ارایه آن پیروزی پوتین را در انتخابات قطعی کند.
در 31 دسامبر 1999 بین یلتسین و پوتین ملاقاتی در دفتر کار یلتسین در کاخ کرمل انجام می گیرد. در این ملاقات یلتسین به پوتین چمدانی تحویل می دهد که درآن تمامی اطلاعات سری مملکت و اطلاعات مربوط به بمب اتم وجود دارد. این نشان دهنده اعتماد مطلق یلتسین(کشور و دولت) به اوست که طبعا انجام این عمل (مانور قدرت) به خاطر پیروزی شدن او در انتخابات و حمایت تمام عیار اٌلیگارشی از او در مبارزه انتخاباتی است.
در این ملاقات و در این هنگام که یلتسین باید کاخ کرمل را ترک کند، پوتین در سخنرانی رسمی خود در ضمن ستایش از یلتسین و خدماتش به روسیه و دوران اصلاحات و... از او قدردانی می کند. و به عنوان تشکر از اعتماد او در واگذاری ریاست جمهوری به او متقابلا به او پاداش داده و تضمین امنیتی و مالی ، از جمله بیمه عمر و بازنشستگی برای یلتسین( رییس جمهور سابق روسیه) و خانواده اش را تضمین می کند.
ادامه دارد....
15 ، 03 2008
.
اسامی و نام ها به آالمانی:

Boris-Beresowski
Ex-Oligarch-London
FSB
Skuratow

Iuri Skuratow
Ex-General Stadtsanwalt
.
Oleg Kalugin
Ex-KGB General
Wasdington DC
Cleb Pawlowski
Image Berater Putin
***

ترجمه از ملیحه رهبری

روسیه و پوتین 3

چگونگی شکل گیری قدرت در روسیه پس از فروپاشی نظام سابق تا انتخابات اخیر.

قسمت سوم
در این روز 31 دسامبر 1999 یلتسین به طور قانونی و به دلیل بیماری از مقامش کناره گیری می کند و با ستایشی که پوتین از خدمات او کرده است با تضمینی که برای آینده و دوران بازنشستگی او کرده است، یلتسین هیچ ترسی از پیگیری قانونی به خاطر ( فساد مالی و ثروت میلیاردی) خود درآینده ندارد.[ پوتین قوانین دنیای سیاست و قدرت را به خوبی می شناسد و قیمت به قدرت رسیدن خود را نیز بدین شکل می پردازد.]
چند روز بعد پوتین در چچن است. او به 200 سرباز روسی مدال شجاعت و افتخار عطا می کند. این مدال سرنیزه ای است تیز و برنده وکٌشنده که نشان پیروزی روسیه درجنگ با چچن ( همان نابودی وسرکوبی استقلال طلبان چچن) می باشد.
هم زمان با حضور او درمیان سربازان روسی، مبارزه انتخاباتی شروع می شود. مبارزه انتخاباتی و تبلیغاتی به نفع پوتین شروع می شود.
کلب پاوولسکی مشاور رفتاری رییس جمهور(پوتین):
ایده مورد نظر این بود که مشکلات زمان یلتسین با کاراکتر مریض و ناکارای او نشان داده شود و با دوره زمامداری کوتاه پوتین مقایسه شود. بازدهی و راندمان بالای کاراو وسیله دلگرمی برای مردم برای انتخاب او باشد. یک مرد قوی وقدرتمند که با جت جنگی پرواز میکند و یا در صحنه نمایشی دیگری او قادر به فرماندهی زیر دریایی است و... پوتین خیلی سریع هنر( هنرپیشگی) معرفی و ارایه کردن خود به مردم و جامعه را یاد گرفته و پیش می برد. او در حالی در افکار عمومی خود را جنتلمنی متمدن معرفی میکند که در چچن جنگی بیرحمانه و ویرانگر جریان دارد و اجساد به دارآویختگان بیگناه در خیابان ها برسردار است و اجساد زنان و کودکان در ساختمان های بمباران شده هنوز باقی است و فریاد دلخراش بیوه زنان و مجروحین جنگ و آوارگان به گوش فلک می رسد [و اینهمه جنایت به خطر سیاست نفت و اهمیت انرژی(نفت وگاز) برای قدرت سیاسی است! ]
پا به پای پوتین تنها یک رقیب انتخاباتی رهبر حزب کمونیست گنادی یوکارنف هست. بقیه از هیچ شانسی برای پیروزی در انتخابات برخوردار نیستند.
ولایمر پوشکاوو= سیاستمدار در اٌپوزیسیون:« پوتین تمام ارزش ها و خواسته هایی را که رأی دهندگان خواهان آن هستند با وجود خودش عرضه می کند. او خود را یک اروپایی، یک آسیایی، یک آمریکایی و یک روس عرضه می کند. برای اقتصاد آنتی لیبرال است و از سوی دیگر با بازار سیاه رابطه معاملاتی دارد و حامی سرمایه داری خصوصی است.»
در 26 مارس سال 200 پوتین 42 درصد آراء را در انتخابات ازآن خود می کند. حالا او رییس جمهور جماهیر فدراسیون روسیه است. او سوگند رییس جمهوری یاد می کند:« من سوگند می خورم که حقوق اولیه انسانی را رعایت کنم. سوگند می خورم ازمنافع روسیه و فدرال های آن دفاع کنم.( درحالی که چچن به عنوان یکی از فدرال های روسیه از هیچ حقوق انسانی برخوردار نیست و با جنگ ناعادلانه و سرکوبی وکشتار مردم عادی، عملاً از حقوق اولیه بشر محروم هستند. و فریاد زنان و کودکان به آسمان است.)
درکنار قسم هایی که رییس کاگ ب یاد می کند او قسم می خورد که تمام امکانات خود را به کار خواهد گرفت تا رسالت خود را به پایان برساند و از روسیه، کشوری و دولتی قدرتمند مانند ادوارگذشته تاریخی (تزاری) بنا سازد.
رییس جدید کرمل(کاخ ریاست جمهوری) در راستای این اهداف و درآینده نزدیک در سه مدار موازی این کارها را خواهد کرد: در مرحله اول برکنترل فوق العاده نفت و گاز و شرکت های نفتی چنگ خواهد انداخت. در مرحله دوم وسایل ارتباط جمعی و مطبوعات را کنترل خواهد کرد و از این طریق اٌپوزیسیون خود را سرکوب خواهد کرد و ترس و رعب را بالا خواهد بٌرد( ابزار آن هم سازمان امنیت جدید است.). در مرحله سوم تاحداکثر ممکن ارتش را کمی وکیفی ارتقاء خواهد داد.
چهار سال کافی او در اختیار دارد که چهره روسیه را تغییر دهد و بنیان های قدرت مورد نظر خود را بسازد.
پوتین برای رسیدن به اهدافش، شرکت گاز فٌروم را که از غول های نفتی است ، به عنوان متحد خود انتخاب می کند. این شرکت به فرستنده های تلویزیونی زیادی وام و کردیت داده است و همه به او بدهکار هستند.
رییس جدید شرکت گازفٌروم آلکسی میلا یکی از نزدیکان و افراد قابل اعتماد پوتین است. اما درباره تصمیمات مهم شرکت از جمله معاملات شرکت و دادن وام، پوتین تصمیم می گیرد. برای محکم کردن پایه های قدرت سیاسی و داشتن پشتیبانان مورد اعتماد، پوتین از سان پترزبورگ رفیق قدیمی و رییس کاگ ب آلکسی را به مسکو منتقل می کند. پوتین خواهان قدرتی است که لازم نباشد آن را با کسی تقسیم کند. او می خواهد اٌلیگارشی را هم متلاشی کند. اولین کسی که پوتین ضربه خود را به او وارد می کند، روسین سٍ کی از صاحبان قدرت در رادیو و تلویزیون و صاحب تلویزیون ن ت فا است. او جنگ چچن را مورد تجزیه و تحلیل و انتقاد قرار داده است. او برای برنامه تلویزیونی خود وام و کردیت از گاز فٌروم گرفته است که شرکت گاز از او می خواهد که بدهی خود را بپردازد و او نمی تواند بدهی خود را بدهد. شرکت گاز از او شکایت می کند. او در دادگاه متهم می شود که اگر بدهی خود را نتواند بپردازد، ممنوع الخروج از کشور می شود.
در زیر پوشش ضخیم اصلاحات( درپشت پرده و به بهانه اصلاحات) پوتین تسویه حساب با مخالفین داخلی خود را هم پیش می برد و در این راستا در 28، یولی ، 2000 و در قدم اول کلیه مطبوعات غیر دولتی و غیر وابسته قرار دارند که از پوتین انتقاد می کنند. که ضربات این مرحله شامل حال برزوویسکی نیز می شود. با وجود آنکه او به گونه تمام عیار پوتین را در انتخابات پشتیبانی مالی کرده بود اما حالا با سردی پوتین روبه رو می شود.
او تنها اٌلیگارشی(سرمایه داری) است که پوتین را در ابتدای ورودش به کرمل تحویل نگرفته در یک تسویه حساب ، پوتین برای او خط و نشان می کشد و به او اخطار می کند که سر جای خودش بنشیند و به وسیله تحقیر کردن به او هشدار می دهد اما برای بقیه اٌلیگارشی که کفه سنگین اقتصاد داخلی را در دست دارند، دست آنها را کاملا باز می گذارد تا به معاملاتشان بپردازند به آنها می گوید که مثل همیشه به کسب وکارتان بپردازید و آزادی تجارت در دولت من هم خواهد بود اما هیچ دخالتی در سیاست ندارید.
تحقیرکردن وسیله و طریقی است که پوتین به کمک آن سعی میکند اٌلیگارشی یا سایر رقیبان را در حالت دفاعی و عقب نشینی نگه دارد.
در این مرحله او منویات درونی و خواسته های خود را که تمایلی به تقسیم قدرت سیاسی را با سرمایه داران داخلی ندارد، آشکار می سازد.
آکوست سال 2000 فاجعه انفجار در زیر دریایی اتمی پیش می آید که زیر دریایی در ته دریا سقوط می کند. پوتین در تعطیلات است و روزهای متمادی می گذرند و او برای نجات جان سرنشینان زیر دریایی تصمیم درست و قاطع و به موقع نمی گیرد و تمام 118 نفر کشته می شوند و هیچکس نجات نمی یابد. افکار عمومی در حال انفجار است. خانواده کشته شدگان شاکی هستند و مطبوعات رییس جمهور را متهم می کنند که تصمیم درست نگرفته است. در تلویزیون بروزوسکی که فکر می کند می توان پوتین را با جرﺋﺖ داشتن و انتقاد کردن تحت کنترل خود گرفت، از او انتقاد می کند که در این فاجعه انسانی درست عمل نکرده است و کمترین اهمیتی به زندگی خانواده هایی که همسر یا فرزند خود را با اشتباه او از دست خواهند داد، نکرده است. پوتین این ضربه یا انتقاد را با شدت رد می کند و هیچ اشکالی به کار خود را نمی پذیرد. درست در همین مقطع است که بحث درباره آزادی مطبوعات بالا می گیرد. نیکوسینسکی( ازسرمایه دارن) در ادامه این دعوا موضع می گیرد و انتقاد رییس جمهور به برزووسکی را رد می کند اما بعد در جریان و ادامه انتقاد از رییس جمهور در شرایطی و چنان در تنگنا قرار می گیرد که ناچار از فرار به لندن می شود. گوسینسکی و نیکوسینسکی در پایان کار خود قرار دارند. همکاران تلویزیونی آنها می ترسند که آزادی وسایل ارتباط جمعی به کلی برچیده شود به همین دلیل یک برنامه دیگر تلویزیونی به نام کوکلین موضوع(آزادی مطبوعات) را دوباره در افکار عمومی مطرح میکند. او یک برنامه نمایش کمدی و عروسکی و انتقادی در باره پوتین ساخته و پخش می کند. در یک صحنه نمایشی پوتین وارد صحنه می شود. او از میان تاریکی و به شکل و شمایل یک جاسوس خطرناک ظاهر می شود و خود را به خبرنگاری که با دست و پای بسته پشت میز روزنامه نگاری نشسته است، نزدیک می کند و او را بازجویی می کند. خبرنگار بدبخت، زیربازجویی از پوتین می پرسد:« این کارها چه معنایی دارد؟ چرا مرا به این روز انداخته ای؟» پوتین جواب می دهد:« من مقاله تو درباره خودم را خواندم. من از نقد و مطالب شما خوشم نمی آید.» خبرنگار دست و پا بسته به صندلی از او می پرسد که آیا شما مخالف آزادی مطبوعات هستید؟ پوتین جواب می دهد:« نه من مخالف نیستم ! اما من روزنامه شما را می بندم اگر شما تابع من نباشید!»
یکسال بعد از آنکه پوتین قدرت را به دست می گیرد، گاز فٌروم مسؤلیت برنامه تلویزیون ن ت فا را برعهده می گیرد. در آپریل سال 2001، در یک صبح زود، نیروی مسلح فرستنده تلویزیونی را به کنترل خود در می آورد. وقتی خبرنگاران و ژورنالیست ها می خواهند کار خود را شروع کنند، نفرات پوتین درآنجا نشسته اند. پوتین یکبار تذکر می دهد ولی بعد وارد عمل می شود و بی رحمانه طرف را زیر ضرب گرفته و به کلی از میدان خارج می کند.
مسؤل قبلی این فرستنده (کیس لی یاکوف) با مسؤل یک برنامه دیگر تلویزیونی که بسته شده است به یک فرستنده کوچکتر که تحت سرپرستی برزووسکی است پناه می برند اما درآنجا هم به انتقاد از پوتین ادامه می دهد. در یک برنامه عروسکی، پوتین را در حال خفه کردن خبرنگاری که از او انتقاد کرده است، نشان می دهند. چند ماه بعد این فرستنده هم تعطیل می شود.

ایگورمالا شنکو= اٌلیگارش سابق:« خصوصیات و ویژگی و شخصیت کاگ ب داشتن، خود را با یک کلمه معرفی و مشخص می کند.«کنترل!» مطمین آن است که همه چیزکنترل شود. باید تا سرحد امکان کنترل کرد. اینطوری فکرآدم راحت است و به غیرازاین می تواند خطرناک برای من و برای) قدرت( باشد.»
اٌلگا کٌرکیوسکی= مأور سابق اطلاعات:« چند روز پس از آنکه پوتین به ریاست جمهوری انتخاب شد یک سخنرانی جالب در حضور 800 نفر از مأموران سازمان امنیت کرد وگفت، من بدینوسیله به اطلاع شما می رسانم که یک گروه از سازمان شما اف اس ب به عنوان بخشی از دولت، مسؤلیت خطیر خود را به انجام رساند.»
پوتین نقش خود را به عنوان مأمور کاگ ب که این شغل را دوست دارد نشان میداد و می و می گفت:« به خاطر می آورید! من یکی از شما هستم.»
*
پوتین توجه خود را معطوف به ارزش های گذشته و تاریخی روسیه می کند. فی المثل در مورد سرود ملی روسیه که او با تکس های نو عظمت دوباره دوران استالین را می خواهد در اذهان تداعی کند. او می خواهد بگوید که روسیه دوباره یک قدرت بزرگ است که بقیه دنیا آن را پذیرفته اند و به آن احترام می گذارند. بقیه دنیا ازآن می ترسند و روﺳﻴﮥ پوتین می تواند بربخشی از جهان نفوذ خود را گسترش دهد.
در سطوح اجتماعی، پوتین می خواهد نسل قبلی را و نسل جوان هر دو را پشتیبان خود داشته باشد و در این رابطه هم یک جنبش جوانان هوادار رییس جمهور راه می اندازد که البته این پیشنهادات را مشاوران امور اجتماعی او کرده اند و خود آنان نیز پروژه را به پیش می برند.
یکسال بعد از رییس جمهوری پوتین 10،000 نفر از جوانان در میدان سرخ گردهم می آیند و در سال 2002، بیست هزار نفر و در سال 2003، پنجاه هزار نفر و در سال 2007، صد هزار نفر در میدان سرخ برای پوتین تظاهرات و از او پشتیبانی می کنند. جنبش پوتین و جوانان در مارش است و بودجه مالی آن را شرکت گاز فٌروم تضمین کرده است.
ادامه دارد...

2008 ،März ،23
Wladmir Pyschkow
Oppositionspolitiker

NTV
Kyklin
Igor Malashenko
Ex-oligarch
Olag corkiewski
Ex- Geheimagent

***
ترجمه از ملیحه رهبری
روسیة پوتین 4
چگونگی شکل گیری قدرت در روسیه پس از فروپاشی نظام سابق تا انتخابات اخیر.
ولایمیر پوتین و بنای مجدد روسیه ای قدرتمند
.
قسمت آخر

پوتین قدرت سیاسی خود را بر شالوده قدرت مالی نفت و گاز بنا کرده است به همین دلیل نیز در روسیه در این دو زمینه هیچ رقابت سیاسی را نمی تواند تحمل کند. اما اٌلیگارش «خولوخووسکی» صاحبٍ یکی از قدرتمندترین شرکت های گاز و نفت است. بعد از فروپاشی نظام سوسیالیستی او واردٍ معاملات نفت و گاز شد و یک ثروت افسانه ای به هم زد. حالا او اٌپوزیسیون پوتین را حمایت می کند و اخطار رییس کرمل( پوتین) را که از سیاست خود را کنار بکشد، با بی اعتنایی رد میکند. عکس العمل پوتین اما قابل پیش بینی است. «خولوخووسکی» دستگیر می شود. جرم او نپرداختن مالیات است. او به هشت سال زندان در سیبریه محکوم می شود. اموالش مصادره می شوند و شرکت دولتی رٌز نف کنترل شرکتٍ نفت و گاز این اٌلیگارش را برعهده می گیرد!

ایرنا چاکامادا= مسؤل حزب جهان ما: « با فاجعه خولووسکی، پوتین می خواست این پیام را به سیاسیون روسیه بدهدکه دولت صاحب قدرت است و رییس جمهور از بالا تصمیم می گیرد که چه باید در پایین انجام شود. این سنت روسیه بوده است و تزارها در نوک قدرت قرار داشتند و بقیه نیز اینگونه حکومت می کردند و مخالف دولت( قدرت مرکزی) باید له می شد. تزارها ! قدرت تزارها ! این است آن چیزی که پوتین به آن ایمان دارد.»
پس از این جریان، پوتین اٌلیگارشی را در نشستی در کاخ کرمل گرد هم می آورد. هیچکس جرأت ابراز همدردی با سرنوشت «خولوخووسکی» را نمی کند. برای همه روشن است که هرکس در برابر پوتین بایستد، به پایان می رسد.
پوتین برای اینکه کشور را تحت کنترل خود داشته باشد، یک اٌلیگارشی جدیدی را سازماندهی می کند. بخش اعظم اٌلیگارش جدید از سیاسیون با سابقه و از دوستان سابق پوتین، ازسان پترزبورگ و عده ای دیگر هم ازکاگ ب. سابق هستند. همه اینها مأموران دولتی هستند و همه جزیی از برنامه ریزی جدید او هستند.
کارل کاسپارون= قهرمان سابق شطرنج جهان:« پوتین روسیه را مانند صاحب یک شرکت سهامی رهبری می کند. قیمت را مردم می پردازند و بهره در جیب سرمایه داران شخصی می رود. شرکت گاز فٌروم یک مثال است. گاز مطابق برنامه دولت و توسط شیرگازی که در دست دولت است، جریان پیدا می کند اما پول گازی که مردم می پردازند به جیب سرمایه داران شخصی می رود. این بهترین سیستم برای اٌلیگارشی است. این چنین روشی در تاریخ بشر بی سابقه است اما پوتین توانسته یک چنین سیستمی را عملی کند. هیچ مرزی وجود ندارد. هیچ تفاوتی بین دولت و معامله گران(سرمایه داران) وجود ندارد. پول برکشور حکومت می کند و دولت پول را کنترل می کند.
گریگوری یاوینسکی= مسؤل حزب جاب لوکی:« قانون برای آنها نیست. زیرا آنها قدرت دارند.
آنها قوه قضاییه را هم کنترل می کنندو هرکاری که دلشان بخواهد انجام می دهند. ایدﺋولوژی پوتین این است که از این طریق دوباره یک روسیه بزرگ و قدرتنمد می سازیم.

خانم لی لیا شورووا:« آقایان سٍچین وآقای پاتروشف ومی دانوف و مٍدودٍس و سوکوف، دنیا اینها را نمی شناسد اما روسیه می داند که اینها مأموران رسمی دولت و دستیاران پوتین هستند و بنا به خواست دولت(پوتین) عمل می کنند و غیرعادی این است که اینها مسؤلیت کارهایشان را به عهده نمی گیرند و به هیچکس حساب پس نمی دهند و از حسابرسی آزادند وکسی اجازه ندارد علیه آنها شکایت کند.»
*
در انتخابات ماه مای 2004 پوتین انتخابات را با 71 درصد آرای برنده می شود. چهار سال دیگر پوتین در قدرت خواهد بود. حزب پوتین کشور را متحد و یکپارچه کرده و تسلط کامل برپارلمان دارد. تمام قدرت نیز در کاخ کرمل متمرکز شده و اٌپوزیسیون از هیچ قدرتی برخوردار نیست و نفوذی یا حضوری هم در کاخ کرمل و سهمی از قدرت و حاکمیت ندارد. در این مرحله پوتین شروع به کنترل کشورهایی میکند که از فروپاشی شوروی از روسیه جدا و مستقل شده اند. اما آمریکا هم می خواهد که نفوذ خود را براین دولت ها داشته باشد و روی روسیه فشارآورد. از مهمترین این کشورها اٌکرایین است. ازاٌکرایین نفت و گاز روسیه به سایرکشورهای اروپایی صادر میشود.
در دسامبر 2004 در اٌکرایین انتخابات را ویکتوریوش چینکو برنده می شود. و میخواهد سیاست نزدیکی به غرب را دنبال کند و هرچه بیشتر از مسکو فاصله بگیرد. پوتین می خواهد که اٌکرایین را در حیطه نفوذ روسیه نگه دارد. او میداند چگونه اراده اش را براٌکرایین تحمیل کند.
اول ژانویه 2006 پوتین شیرگاز را به روی اٌکرایین می بندد. بحران سوخت در اٌکرایین پیش می آید، چند روز بعد دولت اٌکرایین به زانو در می آید. رییس جمهور اٌکرایین در ملاقات با پوتین می گوید:« روسیه تاریخا دوست ماست و دوست ما نیز باقی می ماند. از گذشته تا به امروز روابط تجاری ما با روسیه استراتژیک است و ادامه دارد.»
پوتین نیز با لحنی تحقیرآمیز می گوید:« اٌکرایین سالانه از عبور گاز ما منافع دارد. یک و نیم میلیارد دلارآمریکایی از ترانزیت نفت وگاز درآمد داشته است و این بد نیست! هان! این دلیل کافی است که برنامه های اقتصادی بعدی را پیش ببریم.»
پوتین به هدف خود می رسد. بزرگترین منبع گاز جهان در روسیه است. اٌکرایین نمی تواند خود را به غرب نزدیک کند و درحوزه نفوذ روسیه باقی میماند. رییس کرمل از قدرت خود و چگونگی استفاده از اهرم های قدرت خبر دارد. او بزرگترین حوزه های نفتی جهان را کنترل میکند.
در تاریخ سپتامبر 2005 با حضور صدراعظم آلمان شروودا وپوتین یک قرارداد استخراج نفت در حوزه های دریاچه شرقی را امضاء می کنند. درهمین سال روسیه با رؤسای کشورهای ترکیه و ایتالیا قرارداد نفتی می بندد که نفت روسیه تا مرکز و جنوب اروپا را تحت پوشش خود بگیرد. شرکت گاز فٌروم نه تنها می خواهد که با مرکز و جنوب اروپا بلکه با چین و ژاپن و بخش گسترده ای از آسیا وحتی به آمریکای جنوبی هم گاز و نفت بفروشد. هدف پوتین ایجاد یک شرکت نفت وگاز بزرگ بین المللی است که در مرکزآن گاز فٌروم قرار داشته باشد. بدین طریق روسیه می خواهد پاسخی به پیشروی قدرت آمریکا و حضورش در حوزه های نفتی جهان بدهد. و روسیه هم یک حوزه نفتی قدرتمند در نقاط مختلف جهان داشته باشد.[ درچهار چوب چنین استراتژی ای بود که چچن را به خاطر عبور لوله های نفت وگاز به زیر چکمه و تحت کنترل خود گرفت.]
پوتین یک دولت حاکم با اٌتوریته برقرار کرده است که از آزادی تنها نمادهای آن باقی مانده است. آزادی مطبوعات و رادیو و تلویزیون که به کلی برچیده شده است. در دستگاه تصمیم گیرنده دولتی تنها کسانی که مورد اعتماد او هستند و اکثر نیز از کارمندان عالیرتبه سازمان کا گ ب سابق هستند، می باشند. از این طریق پوتین اقتصاد را کنترل می کند.

یوری سامدورو= مدیر مرکز ساداروو:« در دوران ما و نسل ما هیچ کس تصور هم نمی کرد که روزی قدرت نظام کمونیستی(تک حزبی) پایان یابد. و وقتی که پایان یافت من گفتم که دیگر باز نمیگردد. و ترس من این است که این نظام دوباره برگشته است.»
*
در برنامه نظرسنجی که در سال 2006 برگزار شد، پوتین بالای 60 درصد از محبوبیت مردمی برخوردار است.
ولایمیر رٌسنوکوو= ساستمدار از اٌپوزیسیون:« محبوبیت بزرگ پوتین مدیون تبلیغات رادیو و تلویزیون است. همیشه و همواره و هرگاه که چهره پوتین بر صفحه تلویزیون ظاهر شود، یک خبر خوب و یک مژده به ملت اتفاق افتاده است و یک پیروزی برای روسیه خلق شده است. مثل جوک می ماند اما اخبار مربوط به او همه مثبت هستند و هیچ گاه یک خبر منفی از تلویزیون در رابطه با پوتین پخش نمی شود. او مظهرخوبی مطلق است. به یاری بازنشستگان می شتابد. او علیه اٌلیگارشی می جنگد. او در حال ملاقات با رییس جمهور آمریکا یا صدراعظم آلمان یا سایر سران بزرگ جهان است. استالین و برژنف هم سوپراستار بودند. در هر نظام دیکتاتوری یک سوپراستار وجود دارد و الآن هم سوپراستار روسیه پوتین است.
ثروتمندان و طبقه سرمایه داری امروز روسیه نه به گذشته سوسیالیستی کار دارند و نه به سیاست فعلی و نه آزادی مطبوعات و نه آزادی سیاسی می خواهند. آنها خوشبخت در کاخ های ثروت و شوکت افسانه ای خود غرق خوشگذرانی هستند و مذهب آنها مصرف است. پول حاصل از فروش نفت و گاز به پایتخت سرازیر می شود و یک جامعه سرمایه داری جدید با ویژگی های فرهنگی و مصرفی اش که مسکو آن را سمبولیزه می کند با سرعتی بی نظیر پایتخت سایرکشورهای غربی را پشت سرگذاشته است. در هیچ پایتخت کشور اروپایی به اندازه مسکو میلیونر وجود ندارد.
از رشد سرمایه و تغییرات روسیه یک قشر معدودی بهره مند شده اند. چند کیلومترآن طرف تر از مسکو، ساختار جامعه چندان تغییری نکرده است و فقری سیاه در همه جا دیده می شود. هنوز مردم در خانه های سوسیالیستی سابق زندگی می کنند که سالیان سال است که تعمیر نشده اند و تقریبا مخروبه هستند و وسایل و امکانات زیستی آن ناچیز است.
پوتین می داند که در انتخابات ریاست جمهوری سال 2008 اجازه شرکت ندارد و قانون اساسی این اجازه را نمی دهد. اما تلاش و برنامه ریزی خواهد کرد که قدرتمندترین مرد روسیه باقی بماند.
خانم لی لیا شورووا:« پوتین قدرت خود را با هوشیاری و نبوغ بالا سازماندهی کرده است. او خود را با منافع گروه های مختلف پیوند زده است. اگر او وابسته و متعلق به یک گروه میشد، قادر به حیات سیاسی و غیروابسته کردن خود نبود و تا به حال نابود شده بود. تنها در موقعیت یک داور و میانجی که طعمه ای را بین سگ ها تقسیم می کند، بدینگونه امکان ادامه به بقا و قدرت سیاسی خود را تضمین کرده است.»
پوتین می خواهد که موقعیت خود را برای همیشه تضمین کند. اولین قدم انحلال پارلمان در دسامبر 2007 می باشد و انتخاب نمایندگان جدید است. پوتین و سه حزب مورد اعتمادش باید برپارلمان تسلط کامل داشته باشند. اگر پوتین بتواند تظاهر به دموکراسی سیاسی و پارلمانی کند، اٌپوزیسیون هیچ شانسی نخواهد داشت. تظاهراتی را که مخالفین او در اعتراض به انتخابات پارلمان انجام می دهند، پلیس بیرحمانه سرکوب می کند. پوتین و متحدینش( شرکای پارلمانی او) دو سوم از آراء را ازآن خود می کنند. آنها قادر خواهند بود که در هرآن قانون اساسی را تغییر دهند.
چند روز بعد او درکرمل قدم بعدی را بر می دارد و در حالی که همه غافلگیر شده اند او جانشین خود را درمقام ریاست جمهوری معرفی می کند:« دیمیتری مٍدیتیف»! او 42 ساله است و وکیل است و 17 سال است که با پوتین آشناست. در سال 2002 پوتین او را به سمت رییس شورای نظارت شرکت گاز فٌروم می کند. در سال 2005 او معاون نخست وزیر است. این وکیل برجسته، یک خادم ایده آل برای اهداف پدر خود پوتین است. او یک کاندید ایده آل است که به شخصه استقلال عمل ندارد و درونمایه قدرت ندارد و متکی به پوتین است. حالا قدم سوم فرا می رسد. دیمیتری سخنرانی می کند و اعلام می کند؛« در طی مدتی که او رییس جمهور است، پوتین نخست وزیر او خواهد بود.» با این بازی ماهرانه پوتین سوار قطار بعدی شده است. پوتین برای آینده کنترل پارلمان( دٌما) و رییس جمهور و افراد صاحب نفوذ در کرمل را در اختیار دارد و بدینگونه قدرت او تضمین می شود.

کارل کاسپارون= قهرمان سابق شطرنج جهان:« از دست دادن قدرت به این معناست که در بهترین شق خود، ثروت خود را از دست بدهی و امکان هم دارد که سر از زندان هم در بیآوری. این افراد می جنگند که بتوانند به بقای خود ادامه دهند. تنها عاملی که آنها را از اجرای عدالت و جریمه و زندان در حقشان حفظ می کند، این است که کاخ کرمل را از دست ندهند. بدینترتیب هیچگاه مشخص نخواهد شد که ثروت های میلیاردی خود را چگونه و از چه راهی به دست آورده اند. و اگر غیر از این باشد(کرمل و قدرت سیاسی را از دست بدهند.) شک نیست که دادگاه و محاکمه و سؤال و جواب برای ثروت ها میلیاردی در انتظارشان باش!.»
پایان !
آ 2 آپریل 2008
ملیحه رهبری
منابع وآرشیوها:
Von Jean-Mischel Carre
und Jill –Emery
CTV,Filmofnd Lenfilm studio,Frontline Club.
Gasprom Media,LRT,Mosfilm Cinema Concern,
Nasi,NDR, Ojsc NTV Broadcasting Company,
Rgakfd Funds Krasnogorsk, St. Petersburg DOCfilm, TekhnoVID
.US.Botschafts Paris
Eine Koproduktion von Films Grain De Sable
Jean-Michel Carre
Coproductions internationales
Jill Emery
In zusammenarbeit mit
France 2
und internationale Media center.CTV,CBC´Radio
Canada,SBS.TV Australia,SVT,
Planete,RTBF-Television Belge,
Television Suisse Romande (TSR)...

Dokumentationskanal www. Phonix.de
اسامی و نام ها به زبان آلمانی:
Irina Chakamada
Vorsitzende der Partei Unser Welt
.
Lilija Schewzowa
Carnegis Stiltung Moskau

Ost See
Juri Samodorow
Direktor Sadarow Zentrum
Wladimir Ryscnkow

Oppositionspolitiker

Karrl Kasparon
Ex- Schachweltmeister



Dienstag, 10. März 2009

CIA

 ترجمه: ملیحه رهبری
 
قسمت اول تا ششم
 
تاریخچه سیا

CIA
قسمت اول
در تا ریخ 7 دسامبر 1941 هواپیماهای ﮊاپنی به آمریکا حمله کردند و با بمباران امپٍل هایا خسارات قابل توجهی به آمریکا واردکردند.آمریکا در این حمله غافلگیر شد، یکی از دلایل این بود که سازمان جاسوسی آمریکا هیچ اطلاعی از این حمله نداشت و ( اف بی آی) هم توصیه های جاسوس دو جانبه شوروی را جدی نگرفته بود. به فاصله کوتاهی پس از بازگشت رییس جمهور هاری تامسون به کاخ سفید تصمیم به تأسیس سازمان (سیا) می گیرد. این تصمیم برای اف بی آی و رییس قدرتمند آن جی ادواردهوگا یک ضربه جدی بود. زیرا به جی ادوار هوگا گفته شد که هیچ مسولیتی در قبال سازمان مخفی یا جاسوسی خارج کشور ندارد. در تأسیس سیا تصمیم بر این گرفته شده بود که این دو سازمان مخفی و جاسوسی مستقل باشند و جدا از یکدیگر عمل کنند و سیا چیزی مثل گشتاپو یا (کاگ ب) باشد.
***
داستان سیا (عملیات مخفی)
لن لی در ویرجینیا در 20کیلومتری واشنگتن مرکز وسنترال سازمان سیا می باشد. 16000 نفر در آن کار می کنند و چون کلیه امورات از نام نفرات یا کارهایشان و یا بودجه یا سایرموارد همه مخفی است به همین دلیل اطلاعاتی درباره این موارد داده نمی شود. این سازمان با نفراتی حدود 35 نفر و با بودجه حدود صد هزار دلاری تأسیس شد وگسترشی تا صد هزار نفر و بودجه 88 میلیاردی می رسد. مأموریت ها و مسولیت های آن جاسوسی در خارج کشور می باشد. برای اینکار اطلاعات دقیق جمع آوری و طبقه بندی می گردد و از این اطلاعات برای دخالت در سیاست خارجی و عملیات نظامی در صورتیکه راه حل سیاسی موجود نباشد، استفاده می شود. مأموریت ها همه در رابطه با خارج کشور و سیاست خارجی است. سیا به عنوان یک سازمان کاملا مخفی و در رابطه با عملیات خارجی مورد توجه می باشد.کارهای سازمان سیا شامل تهیه اطلاعات دقیق است که آنها جمع آوری و طبقه بندی شده اند. یک عملکرد این اطلاعات دارند آنهم در رابطه با عملیات خارجی است وقتی راه حل سیاسی وجود ندارد.
سیا یک ضرورت و ایجاد در دوران جنگ سرد بود. با این تفکرکه شوروی چگونه وکجا و کی به آمریکا حمله خواهدکرد؟ سالیان سال درآوردن اهداف شوروی و اهداف اداره جاسوسی آن کوتاه یا دراز مدت در برنامه سیا بود.کار سخت و جدی جاسوسی عمدتا و تمرکز آن روی اهداف شوروی بود. 50 تا 60 در صد کار مأموران این سازمان در رابطه با شوروی بود. شغل وکار این سازمان در رابطه با کشورهای جهان سوم مثل ایران،آنگولا یا افعانستان یا آفریقا یا کنگو در طی ده ها سال به مثابه یک جنگ بی پایان می نمود.
بخشی ازموضوع یا( بازی) این بود که مأموران این سازمان باید درمی آوردندکه دیگران چه هدف یا نیاتی در باره آمریکا یا منافعش دارند. برای این هدف باید سازمان پیچیده و مناسبی به وجود می آمد وکسانی وارد این کار می شدند و با به وجود آمدن سیا این هدف برآورده شده بود. به طور مثال در سال 1943 این سازمان باید در می آورد که چه تعداد از افراد نازی وارد آمریکا شده اند. درجنگ جهانی دوم، اٍلن دالن رییس بزرگ سیا در سوییس روابط مخفی با مأمورانی از نازی برقرار کرد که یکی ازآنها دست راست هیتلر محسوب می شد که پس از جنگ وکاپیتالسیون این دو مأمور تحت حمایت قرارگرفته و بعد هم در سازمان سیا به استخدام درآمدند. همچنین سیا معدود شرکت ها یا کارخانه هایی را که در طول جنگ با نازی معاملاتی داشتند، شناخته بود.
بعد از جنگ یکی از خط وخطوط سیا که به مرور زمان بیشتر شد، دخالت در امور داخلی کشورها و سرنگون کردن دولت هایی بود که منافع اقتصادی آمریکا را به خطر انداخته بودند.
در سال 1943 اٍلن دالز رییس سیا شد. برنامه ریزی عملیات مخفی و اقدامات همه تحت نظر او بود. در سال 1947 گواتمالا و برلین و شیلی و...همه عملیات های سیا با موضوع واحدی بازی می کرد. سیا قادر به انجام تمام عملیات پیچیده ای بودکه هیچکس دیگر نمی توانست انجام دهد و این اعمال با روش های دموکراتیک مغایر بود و به همین دلیل هم مخفی بودند. تمام عملیات های خارج کشور از طریق دخالت درامور داخلی وحمایت ازحکومت های غیردموکراتیک بود. به همین دلیل مجموعه اهداف سیا از مردم آمریکا مخفی نگه داشته می شد.
به مرور برخی از اهداف ناچار از تغییر شدند وحیطه عمل سیا از زمان آیزنهاور تا کندی تغییراتی کرد. ضوابط مخفی کاری و اهمیت اطلاعاتی به طورخاص در سالهایی بود که سیا به شدت در ایران وگواتمالا و... فعال بود. هیچکس درآمریکا نمی دانست که سیا این عملیات را فرماندهی می کند و درباره آن نیز صحبت نمی شد.
در ماه می 1953 اٍلن دالز طراحی عملیات آیاس را می کند. در ایران مصدق صنعت نفت را ملی اعلام می کند. شرکت های انگلیسی علیه مصدق به دادگاه لاهه شکایت کردند و همزمان سعی کردند که کشور را در هرج و مرج فرو ببرند. شرکت های نفتی، دولت انگلیس را وادار کردند که از آیزنهاور رییس جمهورآمریکا کمک بگیرد و مصدق را از جلوی پا بردارند. اٍلن دالز عملیات خلع مصدق را به اجرا در می آورد و بازگرداندن شاه مخلوع را که بعد 25 سال حکومت کرد، را میسرکرد. واضح است که در پشت پرده سازمان جاسوسی انگلیس به نام (بی پی) فعال بود و آنها بودند که آیزنهاور و الٍن دالز را قانع کردند که نفت ایران برای انگلیس همانقدر مهم است که نفت عربستان برای آمریکا. آمریکا هم جنبید و اقدام کرد. انگلیس ها به آمریکا نه تنها گفتندکه مصدق لوله های نفت را برآنها بسته است، بلکه گفتند مصدق به زودی قدرت را به دست کمونیست ها خواهد داد. شوروی برنده ایران خواهد شد. همانطور که چین را بٌرده است. آیزنهاور نمی خواست که ایران به دست شوروی بیفتد. تحلیل مأمورآمریکا ریچارد هلمز از مصدق و دولتش این بود که فردی ضعیف و بدون قدرت در برابرکمونیست هاست(حزب توده) که آنها قدرت جدی و تشکیلات منظم و گسترده دارند. شاه هم مانند مصدق ضعیف است وکاری از دستش در امور داخلی ساخته نیست. به زودی ایران به دست شوروی خواهد افتاد به این دلیل ما باید حمله کنیم و امکان به شوروی ندهیم.
در ملاقاتی که ریچارد هلمز با مصدق داشت و درگفتگو با او، نظر یا تحلیل صد درصد داشت که مصدق هم کمونیست است. به نظر قاطع او حذف مصدق درست بود و با وجود او معلوم نبودکه ایران به دست چه کسی خواهد افتاد. دست شستن از ایران کار درستی نبود و نباید اجازه داده می شد که ایران مثل کره شود. الن دالز فرماندهی عملیات را به عهده داشت و دولت ضعیف مصدق را به راحتی با کودتا و با کمک ارتش سرنگون کرد. نظراو در مورد دولت مصدق درست وکارش موفق بود.کمترین پرنسیب های سیاسی یا اخلاقی نیز در این نوع عملیات ها بی مفهوم بود.

درﮊوییه سال 1954 رییس جمهورگواتمالا تصمیم بر تقسیم زمین هایی گرفت که به شرکت آمریکایی (یونایتد فروت) تعلق داشت.گواتمالا از بزرگترین کشورهای تولیدکننده موز بود. تمام اقتصادکشور وابسته به این تولید وسرمایه گذاری آن بود. به مجرد تصمیم دولت در تقسیم زمین،کمپانی مذکور از دولت آمریکا درخواست کردکه دولت گواتمالارا سرنگون کند.کمپانی مناسبات نزدیک با پنتاگون وکاخ سفید و نفوذ در تصمیم گیری های آن داشت. به همین دلیل در موقعیتی بودندکه تقاضای سرنگونی دولت گواتمالا را بکنند. صحبت از کمونیست شدن گواتمالا بود و سیا هم آماده بودکه مانع از گسترش کمونیست شود. در ملاقات آیزنهاور با اٍلن دالز و برادرش جان فٌست که مرد قدرتمندی در امور خارجه بود، این دو برادر قدرتمند، سیاست خارجی را تحت نفوذ و کنترل خود داشتند. دو برادر با تمام قدرت خود در دفاع از منافع شرکت های آمریکایی درگواتمالا اقدام میکنند. تظاهراتی ضدکمونیستی را راه می اندازند و بعد با استفاده از ﮊنرال کاسیتوآرماس( از عناصرارتش) از این مرحله سیا با دخالت ارتش وعناصری مثل ﮊنرال کاسیتوآرماس، واردکارٍ سرنگون کردن دولت می شود. این عملیات یکی از فاجعه بارترین دخالت های آمریکا و سیا در امور داخلی کشورهاست و این دو، در قتل عام خلق گواتمالا متهم می باشند. تمام این جنایات به خاطرممانعت از مالیاتی است که شرکت آمریکایی باید به کشور گواتمالا پرداخت می کرد. یک دیکتاتوری دست نشانده که 40سال در صد عظیمی از مردم را به قتل رساند. سیا در هر دو مورد ایران وگواتمالا به راحتی موفق شد. در یک کلام سیاست خارجی را اعمال می کرد که خودخواهانه و ضدبشر اما موفق بود.
کنگو:
در سال 1960 بلژیک استقلال کومبو را اعلام کرد. رهبری جنبش استقلال طلبانه با پاتریس لومومبا بود. آمریکا چشم به منابع غنی سرزمین کنگو داشت. به همین دلیل لومومبا تنها دو ماه سرکار بود. در نشستی در 18 ماه اوت 1960 آیزنهاور تصمیم برحذف لومومبا گرفت. با سفارت آمریکا درکنگو مشورت می شودکه آیا می شود لومومبا را ازکار برکنارکرد؟ در جلسه مشورتی در این رابطه اٍلن دالز پیشنهاد حذف لومومبا را با استفاده از تمام امکانات می دهد. ابتدا الن دالز طرح کشتن لومومبا با خمیردندان مسموم را می ریزد اما لری دابکن سیا درگواتمالا از انجام این طرح خودداری می کند. طرح قتل لومومبا به این دلیل است که با او اساساً راه حل سیاسی وجود ندارد. طرح قتل او در برنامه است. جریان لومومبا یکی از بدترین و تلخ ترین حوادث آفریقاست. در 16 آگوست (اٌوت) 1960 اٍلن دالز تصمیم یا راه حل قتل لومومبا را داد وآیزنهاور هم موافقت کرد وﮊنرال موبوتو است که با رسیدن به قدرت، قتل لومومبا را به عهده می گیرد. به دستور او گلوله ای در مغزلومومبا خالی کردند و جسدش را در حوض اسید حل کردند. در زمینه چینی برای دستگیری لومومبا ابتدا طرح برخوردهای خیابانی ریخته شد که به دنبال آن اتهام و دستگیری لومومبا را به دنبال داشت. لومومبا دستگیر می شود اما از حبس موفق به فرار شد ولی با کمک سییا بعد از فرار لو رفت و او را پیدا کردند و به دشمنش تحویل داده شد. بدون شک سیا دخالت داشت. از این مثال نحوه عملکردهای آمریکا و سیاست خارجی او درک می شود.

ادامه دارد....ر
ملیحه رهبری
تاریخ : 16 آگوست، 2006
این تاریخچه توسط آر تی فرانسه با استفاده از اظهارات مأموران و کارگزاران سابق سیا تهیه شده است.
artefrance/Geschishte CIA
روزنامه نگار و متخصص CIA Joseph Trente
رییس سابق در CIA James Woolsey
جاسوس CIA Robert Baero
جاسوس CIA Robert Steele
رییس سابق در CIA Roert M. Cates
مأمور وﯾﮊه در CIA Charles Cogngs
مأمور وﯾﮊه در CIA Samuel Halpern
مأمور CIA Milton Bearden (1964- 1994) رییس سابق در سازمان CIA Richard –Helms
مشاور امنیت ملی William Quandt
***


تاریخچه سیا
CIA
قسمت دوم

س سیا بایدکمک می کرد که دیکتاتورها را پیدا کنند و برای حفظ منافع آمریکا بر سرکار بگذارند. امروز از این موضوع صحبت می شود که دخالت سیا در امور داخلی کشورها غلط بود. غلط یا درست بودن یک موضوع است اما سیا اساسا برای همین کارها و عملیات مخفی و دخالت های غیرعلنی به وجود آمده بود. دخالت های 50 سال گذشته سیا در ایران یا آمریکای لاتین نشان می دهد که سیا به تمام اهداف جهانی خود نایل می شد. چنین اعتقادی وجود داشت که سیا به راستی قدرتمند است و به اهداف خود نایل می شود. این سازمان پول و قدرت و نفوذ از جانب رییس جمهور داشت و هر زمان که لازم بود وارد عمل شده و رﮊیم ها را سرنگون می کرد. مشکل در اینجا بود که در داخل سیا چنین اعتقادی وجود داشت که کار ما درست و موفق و حافظ منافع ملی ما و علیه کومونیست ها و دشمنان جدی ماست. ما فکر می کردم که با کاسترو هم به همان آسانی می توانیم به نتیجه برسیم که با ایران یا نیکاراگوﺋه رسیدیم.آمریکا به کوبا به دیده یک کشور عقب افتاده وکشور نیشکر نگاه می کرد اماکوبا زرنگ تر و باهوش تراز بورکرات های آمریکایی بود. سرنگونی باتیستا و ضبط سرمایه های آمریکا واسکولاتسیون قطع رابطه با آمریکا واتحاد با روسیه و نزدیکی به خروشچف، اینهمه خیلی زیاد بود. یک جزیره کوچک بتواند علیه قدرت آمریکا قیام کند، غیرقابل باور بود. درآمریکا در رابطه با کوبا پرونده خاصی( گراز (وجود داشت. آیزنهاور در تحویل ریاست جمهوری به کندی شخصا این پرونده را جهت پیگیری به او منتقل کرد.کندی خواهان پس گرفتن جزیره و منافع آمریکا بود. طبعا رابرت کندی اقدامی نمیکرد که مورد پسندکوبا باشد.کندی می خواست که کاسترو سرنگون شود.به همین دلیل در طرحی که مورد تأیید رییس جمهور بود، سیا 1500 نفر از کوبایی هایی را که ازکوبا گریخته بودند، مسلح کرد و وعده پشتیبانی نظامی آمریکا را به آنها داد تا علیه کاسترو آشوب به پا کنند وانتظار داشت که مثل ایران مخالفان کاسترو طرح و برنامه سیا را پشتیبانی کنند.(مثل حمایتی که اوباش در ایران از سیا کردند و دولت ملی مصدق را سرنگون کردند.) اما این افراد تجربه جنگی نداشتند و سه روزه به دست نیروهای فیدل کاسترو شکست خوردند. کندی هم حاضر به فرستادن نیروهای آمریکایی درحمایت ازآنها نشد. به این دلیل حمله نظامی به کوبا درست نبود وشکست خورد. می توان گفت که طرح نظامی کامل و دقیق نبود و عملیات نیز خوب هدایت نشد. سیا گفته بودکه ما موفق می شویم اگراین گروه علیه کاسترو با حمایت نظامی ما پشتیبانی شوند. دولت در مقابل خواسته سیا ایستاد و نیرو ارسال نکرد و در نتیجه عملیات سیا شکست خورد و همه مسولین سیا از دست کندی عصبانی بودند چون آنها پاسخگوی شکست بودند اما علت شکستٍ عملیات را ممانعت کندی در فرستادن نیروی کمکی می دانستند. از این نقطه به بعد عده زیادی در سیا متنفر ازکندی بودند زیرا دولتش در برابر سیا می ایستاد. این عملیات نظامی شکست خورد چون سیا راه حل بهتری نداشت. سیا انتظار داشت که بخشی از مردم( علیه کاسترو باشند)، مثل ایران و... و طرح او را پشتیبانی کنند اما چنین راه حلی را پس از سرنگونی باتیستا نیافت. اٍلن دالز از طربق یک کمپانی تبلیغاتی شکست عملیات را به گردن کندی می اندازد. رییس جمهور تحت فشار است.کندی و برادرش و سٍرهرپان از مسولین سیا ملاقاتی با هم دارند. پس از این ملاقات سرهرپان رهبری عملیاتی را دارد که کاسترو را به قتل برساند. از سال 1961 و در طول دو سال ریاست جمهوری کندی و بعد برادرش باب، سیا 80 عملیات علیه کاسترو داشت. برخی ازآنها طرح های خنده دار و غیر جدی بودند مثل گذاشتن مواد منفجره در سیگارش یا... اما 35 طرح جدی هم اجرا شد.گزارش تمام این عملیات هم به کندی و هم به برادرش داده می شد. معلوم نبود که چرا کوبا به چنین دشمن بزرگی تبدیل شده بود و هیچکس به اندازه فیدل کاسترو شانس زنده ماندن، نداشت. مشکل چنان بزرگ جلوه می کردکه راه حل نداشت. نمی خواستند واقعا بجنگند بلکه مرتب مساله شان بود و تمام دولت مستمر(در طی سالیان سال) مساله اش کوبا بود. در طول ریاست جمهوری کندی، او با سیا مناسبات خوبی نداشت و رییس سیا اٍلن دالز و برادرش را تحت کنترل خود نداشت.کندی دلش می خواست که ضربه جدی به ساختارکنونی سیا بزند و حتی آرزو کرده بودکه بتواند از هم پاره اش بکند و بربادش دهد. سیا ضربه ناپذیر می نمود و تا به حال کسی ضربه جدی به آن نزده بود و سیا نخواهدگذاشت که کندی سرکار بماند.کندی تصمیم می گیرد که سران سیا را عوض کند و این کار را کرد و تصمیم داردکه قدرت سیا را تقسیم کند. او خود را از الن دالز جدا کرد و او را تحت فشار برای استعفا قرار داد. جان مک کاون جانشین الن دالز شد و او سابقه ده سال مسولیت های جدی در سیا را داشت. به زودی کندی به قتل رسید. در روز به قتل رسیدن کندی رابرت کندی در برابر مک کاون(رییس سیا) می ایستد و می پرسد: آیا سیا برادر مرا کشت؟ این سوال سال 1963 مطرح شد. چرا کندی کشته شد؟آیا چون الن دالز را برکنارکرده بود و چون دالز از او خوشش نمی آمد؟ دراینباره تحقیق شد اما مدرکی از دالز در دست نبود و مدارکی هم که در رابطه با قتل کندی بود، مفقود شده بودند. تیوری های مختلفی در رابطه با قتل کندی مطرح شد با آنکه درآمریکا هیچ خبری طولانی مدت برملا نشده نمی ماند و مطبوعات و رسانه های جمعی به قیمت کلان به اطلاعات دسترسی پیدا می کنند اما تا به حال صدها نفر در پنتاگون و در دولت و سیا در رابطه با قتل کندی سکوت کرده اند. قتل کندی تنها رازی است که برملت آمریکا فاش نشده است. چند ماه پس از قتل کندی، جانسون تصمیم کندی بربازگشت سربازان آمریکایی از ویتنام را تغییر داد. سیا هم در این زمان و در رابطه با جنگ ویتنام در یک وضعیت ناآرامی به سر می برد وخواهان بازگشت نیروهای آمریکایی از ویتنام نبود. درهمین زمان و به بهانه حمله ویت کنگ ها به ناو آمریکایی، جانسون بمباران ویتنام شمالی را آغازکرد.کاپیتان ناوآمریکایی جتی به طور دقیق گزارشی از حمله نداده بود اما داستان ساخته شده بود تا ازآن برای شروع جنگ و بمباران ویتنام شمالی استفاده شود. این بهانه باعث شد که ضرورت جنگ علیه ویتنام دو برابر بزرگ شود و فرستادن نیروی نظامی بیشترشد. امروز روشن است که این بهانه یک دروغ بود اما درآن زمان به عنوان درست و حتمی قلمداد می شد. به این ترتیب عملیات در ویتنام شمالی شدت می گیرد. سیا ماموریت دارد که غیرنظامیان را بکشد.گروهی از اعضا سیا آموزش مخصوص در این رابطه می بینند. برای ایجاد رعب وگرفتن توان مقاومت از مردم، هرکسی را که به قتل می رسانند، یک کارت(آس) در دهانش فرو میکنند تا مردم بترسند و هرکس که به قتل می رسد ابتدا به شدت شکنجه شده است. ویلیام کٌلبوی فرمانده این عملیات است. اراده و تصمیم سیا برآن بود که هر فردی را که ارتباط به ویت کنگ دارد، نابودکند و از روی زمین برش دارد. او با قتل عده بیشماری از مردم پیوند میخورد و در عملیات تحت فرماندهی او، جنایات او با اهداف دولت آمریکا پیوند می خورد. در عملیات تحت فرماندهی او سربازان نیستند که به قتل می رسند بلکه مردم عادی که احتمال همکاری آنها با ویت کنگ می رود، به قتل می رسند.کشاورزان و دهات استراﺗﮊیک همه جزیی از کل یک برنامه جنگی بودند. در همین زمان درآمریکا اعتراضات علیه نیکسون آغاز می شود. در عرض چهارسال وسعت منطقه جنگی از 20،000 به پانصد و پنجاه هزار مایل افزوده می شود. درعملیات تحت فرماندهی سیا حتی کامبوج بمباران می شود اما پنتاگون گزارش بمباران ویتنام را می دهد. تحت عنوان جنگ داخلی وعلیه کمونیست در ویتنام، به قیمت زندگی 55،000 سربازآمریکایی و یک میلیون ویتنام تمام می شود. پنتاگون وآمریکا حتی قوانین بین المللی را زیر پا گذاشته بودند و مردم آمریکا هیچ از عملیات سیا در ویتنام خبر نداشتند. عملیاتی به نام هرج و مرج بود که از زمان نیکسون شروع و به جانسون منتقل شد. در همین زمان بیش از100،000 شهروندآمریکایی از دکتر و دانشجو و روشنفکرکه از فعالین ضد جنگ درآمریکا بودند، تحت جاسوسی و مراقبت و کنترل و تهدید و ارعاب و فشار سیا قرار گرفتند، تا به زانو درآیند. حتی پٌست هایشان کنترل می شد. این اعمال با قوانین آمریکا مغایر بود. نه تنها سیا بلکه سایرسازمان های مخفی درآمریکا هم فعال درکنترل بودند. بخشی از دولت بود که هرتجمع و تشکیلات که حتی غیرقانونی نبود اما ضد سیاست دولت بود،کوبیده شود. جنبش ضد جنگ که به ویﮊه از حمایت مطبوعات برخوردار بود با آنکه برخلاف قوانین آمریکا نبود اما ممنوع بود واین یک افتضاح برای دموکراسی داخلی آمریکا بود. فقط در دوران حکومت نیکسون برضد قانون اساسی کشور علیه مردم آمریکا و محدودکردن آزادی آنها چنین فشارهایی اعمال می شد سیا باید به عنوان بخشی جدایی ناپذیر از سیاست نیکسون این برنامه ها را به پیش می برد. اگرکسی اعمال سیا را محکوم می کند ابتدا باید خود نیکسون را محکوم کند. متاسفانه در این سالها و درکارهای خلاف قانون وضد قوانین داخلی سیا هم شرکت داشت و باعث رشد آن شده بود.
درسال 1972 و در بحبوحه انتخابات ریاست جمهوری پنج نفر از سران سیا به اتهام اعمال خلاف قانون علیه حزب رقیب در انتخابات دستگیر شدند.که این ها برای ,اف بی آی و سیا هر دو کار می کردند. نیکسون در نطقی این عمل را محکوم کرد وآن را ردکرد. روزنامه نگاران افتضاحات او را برملا کردند. نیکسون در دیداری که با ریچارد هلمز داشت از او می خواهد که جلوی شکایت اف بی ای را بگیرد و چیزی درز نکند و مدارک از بین برده شوند. ریچارد هلمز تقاضای او را رد می کند واستدلال می کند که این کار دخالت در امور امنیت ملی است و وارد نمی شود که شغل خود را از دست می دهد. ریچارد هلمزکسی بود که در جریانات شیلی دست داشت. در سال 1970 سالوادرآلنده انتخابات ریاست جمهوری در شیلی را برنده شد. نیکسون به هلمز دستور می دهد که آلنده را از جلوی پا بردارد. و مانع از تشکیل دولت او بشود. سیا موفق به ایجاد هرج و مرج کامل در شیلی می شود. سیا با استفاده از این هرج و مرج ایجاد حکومت نظامی و سرنگونی دولت را دنبال می کند. سیا در دستورکار خود سرنگونی دولت و نابود کردن آلنده را دارد. سرمایه داری داخلی شیلی به اضافه سیا و سفارت و ارتش یک تیم کامل هستندکه به بهترین شکلی آلنده را سرنگون می کنند. هنری کیسنجر و ریچارد هلمز در طراحی این عملیات شرکت داشتند. سیا تمام قدرت خود را به کار می گیرد تا از نظر خود عملیات به بهترین وجه به اجرا درآید. ﮊنرال پینوشه کاخ آلنده را بمباران می کند.آلنده به قتل می رسد. پینوشه به روی کار می آید و هزاران هزار نفر دستگیر و شکنجه و نابود می شوند. سیا نظارت مستقیم در این عملیات داشت و ماموران با تجربه سیا که 20 سال تجربه دارند می دانندکه در این عملیات چه به کارگرفته اند.
ادامه دارد....
ترجمه از ملیحه رهبری
21 ، آگوست، 2005
Schweinhund= گراز
***

تاریخچه سیا
CIA
شماره 3
در 11 سپتامبر 1973دخالت سیا درامور شیلی و جنایاتش و همدستی کاخ سفید، درکنگره مطرح می شود. در این بین نیکسون استعفا داده است اما روسای سیا دادگاهی می شوند. در سال 1976 اظهارات روسای سیا درکمیسیون سنا ملت آمریکا را تکان میدهد. افتضاح بزرگی برپا می شود. اظهارات آنها پای هنری کسینجر وزیر امور خارجه را هم به میان می کشد. در این جلسات در سنا ریچار هلمز باید حرف می زدکه تا به حال در برابر افکار عمومی ظاهر نشده بود. در سال 1973 او مسولیت کنترل صحبت های تلفنی را برعهده داشته و همچنین مسول از بین بردن بخشی از مدارک مهم بوده است. او به سنا پاسخ میدهدکه برای پی بردن باید نامه ها را باز میکردیم و این سعی ما بود و 20 سال هم برای امنیت ملی این کار را کرده ایم. در پاسخ به اینکه این اعمال برخلاف قانون است، پاسخ میدهدکه از این طریق از اقدامات خرابکارانه و تروریستی با خبر می شدیم. در اینجا این موضوع آشکار و مطرح می شود که ریس جمهورآمریکا با چه مکانیزمی حکومت میکرده است. آیا نیکسون از اینها خبر نداشت؟ البته داشت. اما ریچارد هلمز پاسخ این سوال را نمی دهد و با دروغ گفتن نه تنها سعی می کند که توجیه کند بلکه سرکار(حفظ موقعیتش) نیز بماند. ریچار هلمز در تاریخچه سیا مردی است که رازها را برملا نکرده و بعد با خود به قبر برده است. او چیزهای زیادی را مخفی کرد. پس از او ویلیام کٍلوی باید در برابر سنا اظهارات میکرد. نخستین سوال از او درباره شیلی بود. او می گوید که سازمان امنیت سیا در شیلی در زمان آلنده، پول تقلبی چاپ می کرد تا ثبات پول را به هم زند. او توضیح میدهدکه در عملیات در شیلی و در رسیدن به هدف از وسیله غیر خودی استفاده کردیم. او می گوید که این عملیات سالها شناخته شده بودند وکسی در سیا چهارچوب شخصی نداشت. از او در باره رابطه سیا و مافیا سوال می شود. از او درباره عملیات قتل علیه کاسترو سوال شد و از اعمال سیا در ویتنام که هیچ پاسخی نداد.
نباید فکرکنیم که کنگره با ظاهر پاک و فریبنده می تواند قوانینی بگذاردکه کار سازمان امنیت را می تواند عوض کند. با توجه به اینکه سیا خود آلت اجرای خواسته های رییس جمهور و دولت بوده است.
در زمان جرالد فورد رییس جمهورآمریکا در سال 1976 و به فرمان او دستور داده شد که هیچ مستخدم دولتی آمریکا نباید برای خاطر سیاست بکٌشد! مأموران سیا سرخود و به راحتی نمی توانستندکسی را بکٌشند. ضوابط و قواعدکار داشتند. جرالد فورد این تصمیم را گرفت چون از طرف سنا و کمیتهٍ بررسی اعمال سیا تحت فشار بود. این ضوابط را گذاشت که نکٌشید در حالی که با توصیه های اخلاقی نمی شود حکومت کرد. این حرف پوچ بود. اگرآمریکا علاقه و توجه داشت که کسی کشته شود، این فرد کشته می شد.کشتن از وسیله های حکومت کردن در همه جا است و باید این را باور کنیم.!
سیا خود را یکی از بهترین سازمان های مخفی آمریکا می داند. حتی در میان کارمندان نیز چنین تصوری از خود وجود دارد، در حالی که در واقعیت یکی از بدترین هاست.
در اواخر سال 1976 با برملاشدن ماجرای شیلی و دخالت کنگره وکمیسیون معروف آن علیه سیا، سیا بی آبرو شده بود و به دنبال یک وضعیت جدید و به ظاهر نرمال می گشت. حتی دست به تبلیغات برای خودش زد. وآگهی استخدام داد و برای سازمان جدید افراد برای دوره کارآموزی و تخصص استخدام می کرد.
***
جیمی کارتر درآغاز کارش سعی می کند به قدرت و طرح و بنای سیا برای انجام عملیات مخفی نظامی و دخالت درامور سایر دولت ها پایان دهد. تقریبا چنین سیستمی را منتفی کند. او در نطق خود خطاب به سیا میگوید:« شما باید پاک ترو جدی تر و خالص تر و با افتخار تر از سایر مستخدمین دولت درسایر دستگاه ها باشید.» کارتر آدمیرال تورنررا برای ریاست سیا انتخاب می کند. او را از قبل می شناسد و با هم همدانشکده بوده اند. قبلاًآدمیرال تورنر درکنگره اظهاراتی علیه عملیات سیا نموده بود. او از اساس مردی مناسب سیا نیست. تورنر درحالی انتخاب می شود که کسی به رٌل او درکنگو اشاره ای نمی کند. اگر اشاره می شد باید در برابرکنگره پاسخگوی اعمالش می شد. اما کارتر میخواهدکه روی گذشته او خط کشیده شود. او قصد داشت سازمان سیا را در مسیر دیگری سوق دهدکه همخوانی با بنیادهای آن نداشت. بورکرات ها می خواهند با پٌمپ همه چیز را عوض کنند! تورنر معتقد بودکه برای همیشه نمی توان همه چیز را مخفی نگه داشت. او و کارتر می خواستند سازمانی بسازند که اینهمه مخفی کاری نداشته باشد. دست زدن به ساختار سیا غیرممکن و ﻣﺳﺋﻟﻩ ساز بود. ساختار سیا یک سازمان مخفی است و نمی تواند علنی باشد وکسی نمی تواند از برنامه های آن خبر داشته باشد. قدرت سیا را کنار زدن یا عوض کردن، مشکلات بسیار خواهد داشت. تورنر دست به تغییراتی زد و بیش از انسان به تکنولوﮊی معتقد بود. او در موقعیتی نبود که بداند درکار جاسوسی وسیله و دستگاه را نمیتوان جانشین جاسوس(آدم!) کرد. در زمان او چنین اعلام خطر شدکه موشک های شوروی به سوی آمریکا نشانه رفته اند و او به طور جدی معتقد که خطر از جانب شوروی در این سیستم است. او سیستمی دایرکرد که رادارهای شوروی را مستمر بتوان کنترل کرد به دلیل توجه او به این موضوع و برقرارکردن این سیستم در سیا برخی او را احمق و بدترین دشمن سیا دانسته و قبول نداشتند و چنین کاری را وظیفه سیا نمی دانستند. در مجموع او را احمقی بدون نبوغ رهبری سیا می دانستند. دوران او هیچ دوران خوب یا مفیدی نه برای سیا و نه برای مردم آمریکا بود. او لطماتی به سیا زدکه کمتر از لطمات کنگره نبود. در این دوران جیمی کارتر پیمان صلح با ویتنام بست و انرﮊی خود را برای حل و فصل مشکل خاور میانه گذاشت و پیمان صلح بین مصر واسراییل درکمپ دیوید بسته شد. بزرگترین شکست جیمی کارتر در موضوع ایران بود. سیا تقریباًً تمام اطلاعات غلط در باره انقلاب ایران را برای او فرستاده بود. در این زمان ویلیام کوانت ﻣﺳﺆل سیا در امور ایران و خاور میانه و مشاور امنیتی بود. اواسط اگوست(اوت) 1978 در ایران هیچ تهدید انقلاب یا مشکلات آن نبود.کلاً تا سال 1978 توان یا قدرت سیاسی اسلامی را جدی نگرفته بودیم. امری غیر منتظره بود. در این سال وزیر امور خارجه و سیا پی بردندکه موضوع یک انقلاب مطرح است. به مجرد شروع انقلاب اسلامی در ایران،کارتر از سیا تمام اطلاعات و مشخصات مربوط به این جریان فونتامنتالیسم را خواست. چیزی که برای سیا هم نو بود. برای دولت و سیا غیرمنتظره بود که در ایران یک انقلاب در حال انجام است.
آیت الله خمینی از نوفل لوشاتو در فرانسه طی چند ماه انقلاب ایران را هدایت کرد. او قصد سرنگون کردن شاه را داشت که 25سال قبل توسط سیا روی کار آمده بود. شاه برای حفظ رﮊیمش ارتش و سازمان امنیت را داشت و می توانست تظاهرکنندگان را بکٌشد. سیا نمی توانست ارزیابی کندکه خمینی می تواند خواسته اش را در رفتن شاه عملی کند. در سیا مطرح شد که رهبر مذهبی که در فرانسه است از چنین توان و قدرت و امکاناتی برخوردار نیست که یک انقلاب را هدایت کند.آنچه خمینی انجام داد برای سیا قابل ارزیابی نبود. در تمام دوران تبعید خمینی هیچ فاکت قابل توجهی نداشت و اطلاعاتی از او به سیا نرسیده بود. نکته قابل توجه این بودکه او حالا در پاریس بود و جهان عرب را مورد توجه قرار داده و مثل سمی بود که پادزهرش را سیا نداشت. سیا جنبش او را یک سکت مذهبی تحلیل می کرد. یکی از خبره ترین نفرات مربوط به خاور میانه نظر داشت که خمینی می خواهد پاپ شود و نه پادشاه و ما نیازی نداریم که به خاطر انقلاب اسلامی نگران باشیم. شاه آمریکا را مطﻣﺋن کرده بودکه خطری از بابت خمینی نیست. او آسیبی نمی تواند برساند. به راحتی درجیب چپش جا می شود. در دیداری که شاه با کارتر داشت گفت:« تنها کمونیست ها هستند که می توانند به ما آسیب برسانند بقیه غیر مهم هستند و عمامه به سرها را خودم خدمتشان می رسم.» کارتر هم ایران را توسط رهبری عالی شاه یک جزیره ثبات در یکی از حساس ترین مناطق ناآرام جهان نامیده بود. تحلیل غلط بود وآمریکا نباید اجازه می داد که موضوع پیش برود. سیا با مشکل جدی و نشناختن شرایط جدید ایران رو به رو شده بود. اطلاعات دقیق و نزدیک نداشت. دست به تلاش زده بود تا از طریق سفارت سایر کشورها وافرادی که در رأس آنها بودند، اوضاع ایران را شناسایی کند. سیا کنتاکت با اسلامیست های ایرانی نداشت. سفارت آمریکا هم درگذشته با آنها کنتاکت نداشت. به همین دلیل منبع اطلاعاتی وجود نداشت و این بسیار بد بود. یکی از بزرگترین اشتباهات سیا این بود که در اٌپوزیسیون ایران وارد نشده و نفوذ نداشت و به طور عام وقتی از پیش وارد نشده باشی وقتی به قدرت می رسند هم نفوذی درآنها نداری. چنین اتفاقات واشتباهاتی پیش می آید. در شرایطی که آمریکا از شاه حمایت می کرد که سالیان سال مردمش را سرکوب کرده بود و برای سیا هم ممنوع کرده بود که با اٌپوزیسیون تماس داشته باشد، امکان نداشت که سیا اٌپوزیسیون را بشناسد. در این موقع ریچارد هلمز سفیرآمریکا در ایران است. او یکی از قدیمی ترین افراد سیا و مورد اعتمادترین افراد نزد شاه است که مصدق را سرنگون کرد و سازمان امنیت شاه را ساخته بود.کلیه سلاح های مورد نیاز شاه را ازآمریکا برایش فراهم کرده بود و تا آخرین روزهای سرنگونی شاه هم سفیر بود. سیا باید تصمیم می گرفت که این یا آن را انتخاب کند.کارترکسی بودکه تصمیماتش تحت تاثیراطرافیانش بود و عوض می شد و در این شرایط سیاست او در قبال ایران روشن نبود. تا اینکه جیمی کارترگفت که من شاه را دیگر نیاز ندارم. شاید با اسلامیست ها کنار بیاییم. او ارزش شاه را برای آمریکا به خوبی نشناخته بود. در جریان انقلاب ایران هم قادر به تصمیم گیری درست نبود. سیا اطلاع نداشت که شاه به بیماری جدی مبتلاست و درآستانه مرگ است. فرانسوی ها این را می دانستند ولی ازآمریکا پوشاندند. قبل از برگشت خمینی، شاه که مریض است و پشتیبانی آمریکا را ندارد به تبعید فرستاده می شود. بعدها ریچارد هلمز در نیویورک به ملاقات شاه در بیمارستان رفت و شاه بلافاصله این ﺳﺆال را مطرح کرده بودکه چرا در حق من چنین کاری کردید؟
آمریکا باید واقعیت جامعه ایران را قبول می کرد. شاه به بن بست رسیده بود و از مردن و یا سرنگونی رﮊیمش نمی شد، جلوگیری کرد.کارتر چنین اظهارکردکه سیاست دولت ما چنین نیست که در امور داخلی کشور ها دخالت کنیم و درباره سرنوشت مردم آن تصمیم بگیریم. چنین چیزی با اعتقاد ما به آزادی تناقض دارد. در ویتنام چنین کاری کردیم و عواقب دردناکی داشت. درحال حاضر هیچکس حاضر نیست درباره کشور دیگری این عمل را دوباره انجام دهد.کارتر ترکیبی از جدیت وحماقت بود. در زمان او درحالی که سیا گزارش تمرکز نیروهای شوروی در مرز افغانستان را داده بود اما او احساس خطر نکرده و با برﮊنف ملاقات می کند. تمام اطلاعات جاسوسی سیا در مسکو از شرایط برﮊنف غیرواقعی بود. فی المثل او به شدت مریض یا ضعیف است و خطری ندارد. تمام اطلاعات غلط بودند. در12 سپتامبر در رابطه با افغانستان قراردادی امضا کردند. سیا از تحرکات نظامی شوروی در مرز اطلاع داشت اما نمی دانست که حمله خواهدکرد. دولت می دانست که شوروی در وضعیتی است که هرلحظه حمله کند اما باور نداشت که این کار را خواهدکرد. پیش آمدن وضعیت ایران و نداشتن اطلاعات لازم در باره اٌپوزیسیون و متهم کردن سیا به ناکامی در موضوع ایران، 700 نفر از افراد سیا را کارتر بازخواست کرد و ازکار برکنارکرد و می خواست ترکیب سیا را به هم بزند. او بیش از هرکس مسولین بخش ها را وکسانی را که سالها در راس کارها بودند به بازنشستگی فرستاد. ساختار50 ساله را به هم ریخت. در دسامبر 1979 وقتی شوروی به افغانستان حمله کرد، کارتر از سیا خواست که اقدام کند. درابتدای کار ابتکار عمل در دست روس ها بود اما بعد کارتر از سیا خواست که مقاومت داخلی افغانستان را سازماندهی کند و بسازد.
کلاً کارتر انتظار نداشت که شوروی به چنین عملی دست بزند. با آنکه سیا گفته بود ، شوروی به حمله دست خواهد زد.کارتر درسخنرانی خود بعد ازحمله شوروی به افغانستان گفت که جهان نخواهد گذاشت که شوروی چنین آسان و بدون مجازات به این طریق عمل کند.
جیمی کارتر فکرکرده بود با برﮊنف می تواند کار کند و پس از این اقدام ضربه خورده بود. اما زود عکس العمل نشان داد و دستور مسلح کردن مجاهدان افغانی را داد. در26 دسامبر سیا دست به کارشد و با سایرکشورها توافق کرد و از مرز پاکستان کمک های نظامی خود را به افغانستان رساند. 1979 با سلاح آمریکا و سازماندهی آمریکا سیا در برابر شوروی اسلامیست های افغانستان را مجهزکرد. درآن زمان به طالبان و غیرو به دیده تهدید نگاه کرده نمی شد. سیا ارتش فونتامنتالیست ها را خلق کرد. یک ماه بعد از حمله شوروی به افغانستان ، در ایران به سفارت آمریکا حمله شد. کارمندان به گروگان گرفته شدند. این عمل درآستانه انتخابات آمریکا، سیاست کارتر را در معرض تهدید قرار داد. حریف انتخاباتی علیه او فعالیت می کرد. ویلیام کیسی رییس سابق سیا کارتر را متهم می کردکه سیاست خارجی او باعث این عمل شده است وآنقدر هم به درازکشیده که برای کشور ما یک ننگ است.
نتایج جریان تهران جیمی کارتر را تضعیف کرده بود. او تصمیم گرفت با دولت جدید ایران به طور مخفیانه تماس بگیرد تا قبل از انتخابات گروگان ها آزاد شوند. مبارزه انتخاباتی شروع شده بود. سیا می دانست که کارتر قبل از انتخابات در رابطه با گروگان ها به وحدت خواهد رسید و می خواهدکه انتخابات را برنده شود. دو هفته قبل از انتخابات ایرانی ها معامله پنهانی برسرگروگان ها را متوقف کردند. علت این اتفاق این بود که نفرات وجاسوس های رقیب انتخاباتی این موضوع را فهمیدند و همین باعث توقف معامله برسرگروگان ها شد.کیسی هم علیه کارتر به حمایت از رقیب فعال شده بود و بسیاری از کسانی که در سیا برای کارترکار کرده بودند، ناگهان از رقیب حمایت کردند و درکنار او قرارگرفتند. هدف آنها بیرون کردن کارتر از کاخ سفید بود.
ادامه دارد... ترجمه از ملیحه رهبری
28 ، آگوست ، 2006
این گزارش با استفاده از اظهارات افراد زیر از رﺋﺳﺍ و ﻣﺃموران سابق در سیا و کا گ ب و وزیر سابق در وزارت امور خارجه تهیه شده است.

Sicherheitsrat = William Quandt
Robert .M. Gates –Ex-CiA- direktor
James-Wolsey Ex- CiA- Direktor
Standsfteld Turner Ex- CiA- Direktor
William Webster Ex- CIA Direktor
James Woolsey Ex- CIA Direktor
James Scllesinger Ex- CIA Direktor
Jim Hoagland Pulitzer –Preisträ
Joseph .Trento Jornalist und CiA-Expert
Milton Bearden CiA-Beamter 1964-1994

Alexander-Haig General US- Außenminester 1981- 1982
Olge Kalugin Ex´- KGB- General
Jim Hoagland Washangton Post
Peter Earnest Professor –CiA-Agent
Joseph C. Wilson US.Boschaft im Irak 19991-1992

***

تاریخچه سیا
CIA
قسمت چهارم
رروزی که کارترکاخ سفید را به رییس جمهور جدید رونالد ریگان تحویل می داد،گروگان ها آزاد می شوند. ایران نمی خواست که کارتر در انتخابات برنده شود. کارتر ده سال بعد درباره حادثه اکتبر توضیح داد که رییس جمهور ایران بنی صدر بود و تا قبل ازمبارزه انتخاباتی و دخالت رقیب انتخاباتی، مذاکرات ما مثبت بود اما بعد متوقف شد.
ویلیام کیسی نقش کلیدی در پیروزی رونالد ریگان داشت. در دوران انتخابات به کشورهای مختلف سفرکرد و برای انتخابات تلاش می کرد. بعدها هم نقش کلیدی در دولت ریگان ایفا کرد و در این زمان او یکی از بزرگترین میلیونرها و صاحبان بورس در نیویورک بود.
ریگان به ویلیام کیسی دست باز در سیاست خارجی داد. خودش در واقع چیزی از سیاست نمی فهمید. در زمان او سیا مجدد بازسازی شد. پس از الن دالز، ویلیام کیسی یکی از قدرتمندترین مردان سیا بود. او در امور داخلی و خارجی دست باز داشت. رییس جمهور تحت نفوذ او بود. کیسی می خواست که وزیرامور خارجه شود اما نتوانست و مشکلات زیادی برای وزیر امور خارجه ( الکساندر هایگ) ایجاد کرد.کیسی سیا را چنان رهبری می کرد که گویی مافیاست. او در اولین قدم سعی کرد که وضعیت نیکاراگویه را دوباره به نظام سابق برگرداند. در دوره کارتر قدرت به دست ساندینیست ها افتاده بود. رییس جمهور قبلی ساموشا یک جانی بالفطره بود که مانند صدها دیکتاتور دیگر در آفریقا یا آمریکای لاتین از سیا پول می گرفتند و آماده بودند تا هرآنچه را که منافع اقتصادی آمریکا اقتضا می کرد، انجام دهند. او در رابطه با معاملات موز مورد نیازآمریکا بود. سیا به او نیاز داشت و از او استفاده کرد. در زمان کارتر، ساندینیست ها( مارکسیست= لنینیست) قدرت را به دست گرفته بودند و کیسی به دنبال طرحی برای سرنگونی شان بود. داین =ر= کلارریدج یکی از ماموران سیا بود که در ملاقات با کیسی به او می گوید: پیشنهاد خوبی برای سیا و دولت در حل مسله نیکاراگویه دارد. او توضیح می دهد که درجریان آلنده جنگ شهری برپا کردیم و درنیکاراگویه چنین امکانی نیست. باید از مرز سلاح برای 500 نفر آشوب طلبان ارسال شود. به موازات این عمل در داخل هم یک فضای انقلابی در شهر ایجاد کنیم. این دو به کمک هم ما را موفق خواهند کرد. همینطور هم شد!
در دوران کیسی دوباره خط وخطوط قبلی سیا را که از طریق جنگ وآشوب درکشورها به اهدافش می رسید، برقرار شد. در این زمان سیا در نیکاراگویه کنتراس ها را مسلح کرد ودر السالوادور و هندوراس هم باعملیات مخفی دخالت در امور داخلی این کشورها کرد. سیاست خارجی مجدد برمبنای حل و فصل تضادها از طریق جنگ ودخالت بود اما نه با مٌتد جنگ علنی. عملیات مخفی وجاسوسی به معنای هدایت جنگ از متدهای غیرعادی است و این نوع عملیات به قدمت تاریخ بشر است. اگرچه این عملیات دیر یا زود علنی می شود اما باز و همواره مورد استفاده است. در این دوران کیسی برای سیا یکی از بهترین رﺋﺳاست و از سوی دیگر مناسبات سیا با کنگره در بدترین وضع خود قرار می گیرد. درحالیکه کنگره به دولت هشدار می دهد که از دخالت در امور داخلی نیکاراگویه خودداری کند اما آمریکا در این زمان به طور مخفی به ایران 300 میلیون دلار اسلحه می فروشد و عایدات این معامله را برای سرنگونی دولت ساندینیست ها و مسلح کردن مخالفان خرج می کند. تمام این عملیات را رییس جمهور می دانست. رونالد ریگان وانمود می کند که اصلا در جریان نیست. نه تنها ریگان بلکه در دولت همه خبر داشتند. بعد از جریان کنترا ( فروش غیرقانونی سلاح از طریق یک جاسوس به ایران) که کنگره برملا کرد، نوبت سیا بودکه در برابرکنگره قرار گیرد. سلاح از طریق وزیر دفاع تأیید شده و مستقیم تحویل داده شده بود. بعد ازآنکه ایران پول را تحویل داده بود. در این زمان کیسی به طور جدی به خاطر افتضاحات جریان کنترا وآنچه درآمریکای لاتین انجام داده بود، مورد سوال قرارمی گیرد. همزمان جنگ در افعانستان سه سال به درازا کشیده بود.کیسی در سال 1985 قوانین و روند جنگ در افغانستان را تغییر داد. کارتر می خواست در افغانستان شرایط را برای روس ها سخت و جنگ را ناممکن کند. کیسی به میلتون مامور با تجربه درآفریقا دستور میدهد که به افغانستان برود و از نزدیک شاهد جریان باشد. نیروهای مسلح شده افغانی توسط آمریکا 1200 عملیات موفق علیه شوروی دارند و این بیلان خوبی برای آمریکاست. آنها حمایت همه جانبه ای از طرف آمریکا دریافت می کردند و موشک های ضد هلیکوپتر خسارات بزرگی به شوروی وارد کرد. بدون موشک های پیشرفته ای که سیا در اختیار آنها قرار داد، موفقیتشان غیر ممکن و عقب راندن شوروی غیرممکن بود. از زمان کارتر مجاهدان افغان پول و سلاح از سیا وکشورهای دوست آمریکا(عربستان و...)دریافت کردند. این سلاح ها برای مقابله با روس ها بود اما پس از عقب راندن روس ها این سلاح ها را فناتیک ها نگه داشتند. هرسال یک میلیارد دلار خرج این جنگ می شد. در عرض سه سال سه میلیارد و در طول دوران جنگ سرد مخارجش 13 بیلیون برای مردم آمریکا بود و اگر این مبلغ صرف سازندگی و امور صنعتی می شد، آیا بهتر نبود؟ ساختن ارتش برای افغانستان و حل وفصل موضوع شوروی در انتها به یک مشکل برای خود آمریکا انجامید. بدون شک مجاهدین و بن لادن دوست و رفیق با سیا بودند و بهترین خدمات را علیه شوروی در حهت اهداف آمریکا انجام دادند اما بعد...!. سیا پس از پایان جنگ به ادامه مناسبات به آنها بها نداد. در1989 دولت آمریکا به افغانستان کاری نداشت وآنها را به حال خودگذاشت.کسانی که شوروی ها را بیرون کرده بودند، دولت شده بودند. در اینجا صحبت اینست که پدیده فونتامنتالیست در افغانستان توسط سیا متولد شد و رشد کرد. ادامه یافتن جریان فونتامنتالیسم در افغانستان با افرادی مثل بن لادن که برسرزمینی بدون آینده و امید تسلط یافته بودند، سمت وسوی ضدیت با آمریکا را گرفت. ده سال جنگ در افغانستان پایان یافت.
در پایان این ده سال جنگ ایالات متحده نمی توانست، تبعات این شکست برای شوروی را پیش بینی کند.آثار و تبعات جنگ افغانستان برای شوروی مثل تبعات جنگ ویتنام برای آمریکا بود و قانونمند باید عوارض آن بارز می شد. برای دولت آمریکا مشخص بود که شوروی مخارج جنگ طولانی را نمی تواند ﺗأمین کند. سایر جماهیر شوروی نمی توانستند پول برای مسکو پمپاﮊکنند. طبق اطلاعات آمریکایی ها می دانستند که از مجموع بودجه شوروی چه بخشی به امور نظامی تعلق دارد و این واقعیت آنها را در امر جنگ محدود خواهد کرد. جریان جنگ نشان دادکه شوروی به راستی قدرتمند نبود آنگونه که از خود تصور داشت یا برای خودش تبلیغ می کرد. ترس از قدرت نظامی شوروی(کمونیست) یک موضوع تبلیغاتی بودکه توسط خود آمریکا دامن زده شده بود. سیاست پنتاگون و دولت آمریکا نیاز داشت که قدرت نظامی شوروی را بزرگ جلوه دهد. 1986 میخاییل گورباچف با رونالد ریگان ملاقات کرد.گورباچف ازآخرین رهبران کمونیست دوران شوروی بودکه به خوبی فهمیده بود که نظام توانایی و قدرت ندارد و نظام درحال فروپاشی است و می خواست آن را ترمیم کند بدون آنکه نظام مشخصی در برابرآن داشته باشد. با وجود نشانه های ضعف و یا برنامه های رفرم گورباچف در اقتصاد شوروی اما هرگز و هیچکس در سیا تصور فروپاشی شوروی را نمی کرد. 1987در دیدار رونالد ریگان با گورباچف او در نطق خود گفت:« آقای گورباچف بگذارید که این دیوار فرو ریزد! »کسی باور نمی کرد فرو ریختن این دیوار محقق شود بلکه ﺗﺋﻮری خوبی قلمداد می شد. شوروی به انقلابی در امور سیاسی دست زد که سیا عملی شدن آن را محقق نمی دانست.اگرکسی پایان یافتن جنگ سرد را به رونالد ریگان نسبت دهد اشتباه کرده است زیرا تضادهای داخلی خود سیستم کمونیستی عامل آن بود و عامل درخارج آن نبود. در پایان جنگ سرد رییس جمهور جدید جرج دبلیو بوش شاهد فروپاشی شوروی خواهد بود. بوش مدارک وشواهد قانع کننده ای در دست ندارد که شوروی غروب خواهد کرد. در یولی 1989 متخصص سیا در امور شوروی( روبرت=م=گوتزایکس) تحلیل خود را مبتنی بر باقی ماندن یک یا دوسال خروشچف در قدرت و فروپاشی شوروی را به سیا میدهد. سازمان های جاسوسی برای پیشگویی نیستند اما مشکلات اقتصادی و سیاسی را به دقت دنبال می کنند. با این حال فروپاشی شوروی را هیچکس در سیا حساب نمی کرد. حتی امروز هم از این موضوع صحبت میشودکه فروپاشی شوروی غیرمنتظره بود و نه قانونمند. سیا از مامور خود درآلمان شرقی می پرسیدکه عکس العمل آلمان چیست؟ حتی کاگ ب که از تمام مسایل مخفی شوروی خبر داشت و حیاتش به حیات رﮊیم بسته بود برای او هم اساساً مرگ سیستم شوروی قابل تصور نبود.کلیه متخصصین جنگ سرد نیز تصور نمی کردند در جهان این اتفاق صورت پذیرد. دیوار برلین و بعد ازآن جماهیر شوروی یکی پس از دیگری آزادی خود را جشن گرفتند. مجسمه لنین در همه جا پایین کشیده شد. 75 سال مسله بین آمریکا و شوروی(پس از انقلاب شوروی) پایان می یابد و ناگهان جنب و جوش های قبلی آرام می گیرند. سیا که ابتدای موجودیتش به خاطر قرارگرفتن در مقابل برنامه های شوروی بود، موجودیتش زیرعلامت سوال می رود. حالا چه کارکنیم؟ سیا از فروپاشی شوروی چندان هم خوشحال نبود و باید به دنبال دشمن جدیدی می گشت. که به دلیل آن وجودش ضروری باشد. به ظاهر سیا هم پایان یافته تلقی میشد. بازی سیا با شوروی پایان یافته بود و در پایان بازی کسی برنده بود که در صحنه شطرنج مهره های بیشتری در دست داشت. درست در جایی که فکر می کنی برنامه ای تمام شده است، همانموقع آمریکایی ها با برنامه جدیدی وارد می شوند.
جنگی پس از جنگ دیگری
سخنرانی کارتر رییس جمهورآمریکا: « من آمریکا را به سوی یک آمریکایی بهتری هدایت خواهم کرد به سوی برآوردن شدن رویایی که درآن هزاران نور می تابند و این رسالت من خواهد بود.»
بعد از جریان فروپاشی شوروی به نظر می رسید که مشکل بر سر راه منافع جهانی آمریکا حل شده و حال راحت تر از قبل می توان به پول و معاملات جهانی دسترسی پیدا کرد. البته چنین تصوری هم می رفت که با فروپاشی شوروی تضادهای جهانی کمتر نشده بلکه پراکنده و بیشتر خواهد شد. قبلا فقط یک دشمن بود وآنهم شوروی بود. آمریکا و سیا جشن گرفته بودند که برنده جنگ سرد شده اند. آنها چهل سال تمام علیه اﮊدهای شوروی جنگیده بودند و حالا این اﮊدها به مارها تقسیم شده بود و این مشکل تراز جنگ با یک اﮊدها بود. ایران، عراق، کره شمالی...
پس از پایان جنگ سرد نخستین اتفاق تکان دهنده برای آمریکا تصرف کویت به دست صدام حسین بود. سفیرآمریکا در بغداد اخباری از تهدیدات عراق نسبت به کویت را گزارش کرده بود. سیا و سازمان مخفی هشدار به جرج دبلیو بوش می دهند. تصاویرماهواره ای تحرکات نظامی عراق در مرز کویت را گزارش می کند. اما اینها کافی نبودکه درک شود صدام به چه عملی دست خواهد زد. سیا تحرکات صدام را دقیق ضبط وگزارش کرده بود. در واشنگتن عکس العمل نسبت به گزارشات سیا غیرجدی بود وپاسخ دادند که ما صدام را می شناسیم و تنها کویت را تهدید می کند. تحلیل اردن و بقیه کشورهای عربی هم این بود که صدام هیچگاه به یک کشور عربی حمله نخواهد کرد. این تحرکات برای بالا بردن قیمت نفت است. توصیه کشورهای عربی دوست آمریکا این بود که علیه صدام دست به اقدامی نزنید! در18 ساعت قبل از جنگ کویت وضعیت نظامی مرزها غیرمطمین شده بود. ریچاردکرر در جلسه شورای امنیت ملی گزارش دادکه با تحلیل سیا، صدام حسین در عرض 12 ساعت دیگر به کویت حمله خواهد کرد.[ ریچارد کٍر رییس جمهور را در جریان قرار داد.] در دوم ماه اوت عراق حمله کرد و کویت را گرفت. ابتدا هیچکس در واشنگتن تخلیه نیروهای عراقی در مرز را جدی نگرفته بود. هیچکس در واشنگتن گزارش مامور سیا را جدی نگرفته بود. سی ان ان به طور خاص و سریع خبر حمله صدام به کویت را به دنیا می دهد و بسیاری از ماموران سیا(در رابطه با خاورمیانه) نیز شوکه می شوند. ﮊوزف ویلسون سفیرآمریکا در عراق در سال های ( 1991= 1990) در 6 ماه اوت با صدام ملاقات می کند. صدام به او پیشنهاد می کند که شما کویت را به من واگذار کنید و من به عنوان سخنگو و قدرت در جهان عرب، میزان نفت مورد نیاز شما و قیمت نفتی مناسب و نثبیت شده را برای شما تضمین می کنم. سفیرآمریکا پیشنهاد او را رد می کند و برنامه خود را برای او داردکه صدام ازکویت گم شود. استراتژی سیا علیه صدام بسیار واضح بود، ابتدا درانزوا بردن و بعد نابودی. پس از شروع جنگ و حمله قوای متحدین علیه صدام، ارتش او در عرض چند روز مغلوب شد.آیا جنگ باید ادامه می یافت تا صدام نابود می شد؟ صدام به عنوان جنایتکار جنگی از طرف آمریکا خوانده شده بود. اما ادامه جنگ تا سرنگونی او در برنامه و هدف نیست. سیا امیدوار است که رییس جمهور از او چنین طرحی را بخواهد اما تغییر رﮊیم صدام در برنامه و هدف(سیاست خارجی) نیست. قوای متحد که با هم به کویت حمله کردند در برنامه خود سرنگونی صدام را نداشتند. به همین دلیل در برنامه سیا هم نبود. صدام متهم به نقض قوانین بین المللی بود و حتی باید دستگیر و تحویل دادگاه های بین المللی می شد اما او در مرز شرایطی بودکه به سرنگونی دیکتاتوری و یا تعویضش بیانجامد. درطول جنگ کویت و بمباران عراق، کشتن صدام مورد نظر بود و محل اختفای صدام را می شد حدس زد اما نمی شد به بیمارستان یا مسجد یا مکان های عمومی که او خود را مخفی می کرد، حمله کرد (بمباران کرد)، به همین دلیل زنده ماند
ادامه دارد....د
ملیحه رهبری
3 سپتامبر 2006

این گزارش با استفاده از اظهارات افراد زیر از روساﺍ و مﺃموران سابق در سیا و وزیران سابق در امور خارجه تهیه شده است.
William Quandt Sicherheitsrat (مشاور امنیتی)
Robert .M. Gates –Ex-CiA- direktor (رییس شعبه سابق در سیا)
James-Wolsey Ex- CiA- Direktor (رییس شعبه سابق در سیا)
Standsfteld Turner Ex- CiA- Direktor (رییس سابق سیا)
William Webster Ex- CIA Direktor (رییس سابق سیا)
James Woolsey Ex- CIA Direktor رییس سابق سیا)
James Scllesinger Ex- CIA Direktor (رییس سابق سیا)
Jim Hoagland Pulitzer –Preisträg
Joseph .Trento Jornalist und CiA-Expert (متخصص در سیا)
Milton Bearden CiA-Beamter 1964-1994(ازکارکنان باسابقه در سیا)

Alexander-Haig General US- Außenminester 1981- 1982 (ﮊنرال آمریکایی و وزیر امور خارجه)
Olge Kalugin Ex´- KGB- General ( ﮊنرال درکا گ ب)
Peter Earnest Professor –CiA-Agent (جاسوس سیا)
Joseph C. Wilson US.Boschaft im Irak 19991-1992 (سفیرآمریکا در عراق)

***

تاریخچه سیا
CIA
قسمت پنچم

در ﮊانویه 1993 بیل کلینتون رییس جمهور آمریکا شد. جورج بوش شانس برنده شدن در دومین مرحله را از دست میدهد.کلینتون در سخنرانی خود می گوید:« می خواهم پلی به سوی قرن بیستم بسازم که تضمین کند که ما بهترین ملت در دفاع از خود هستیم و می مانیم. سیاست خارجی ما برای دفاع از ارزش های ملی و جمهوری آمریکا گام بردارد.»
کلینتون وقتی به ریاست جمهوری می رسدکه سیا عدم موفقیت های زیادی در جریان کاسترو، در فروپاشی دیوار برلین و در جریان فروپاشی شوروی و در جریان ایران و در جریان کویت داشته است. کلینتون در باره آینده سیا با مشاورش گفتگو می کند. بلافاصله بعد از ریاست جمهوری کلینتون دو مشاور سیا او را نسبت به وضعیت جهان توجیه می کنند. کلینتون هیچ علاقه ای به خط و خطوط و یا تحلیل های سیا نشان نمی دهد و بدتر اینکه در سیا هم در همه جا می پیچدکه رییس جمهور درست برخلاف آنچه که سیا بخواهد، عمل خواهدکرد.کلینتون رییس جدید سیا را انتخاب می کند. جیمز وود از سال 1993 تا 1996 هیچ تجربه ای در این کار ندارد.کلینتون از سیا ترس داشت و به نسلی تعلق داشت که به روش های قبلی(دولت) اعتماد نداشت. او هرگز اعتماد نکرد که سیا به دردش خواهد خورد. جنگ سرد تمام شده بود و کلینتون دلیلی برای سیستم عریض و طویل برای عملیات و جنگ مخفی را نیاز نمی دید. عدم علاقه او به سیا وپشتیبانی نکردن او از سیا مشکلات را رشد می داد. راه سیا به سوی رییس جمهور بسته شده بود وکسی را به ملاقات نمی پذیرفت. او رابطه فعال با سیا نداشت و پیشنهادات سیا را پاسخ نمی داد و توجه خود را معطوف به مسایل دیگری کرده بود.کلینتون اساسا در رابطه با مسایل جدی سیاسی نظرسیا را نمی خواست و چیزهای پیش پا افتاده مثل زندگی شخصی رییس جمهور فرانسه( مناسبات او با غیر از همسرش) به عنوان اطلاعات مخفی برایش جالبتر بود. او حتی گزارشات سیا را نمی خواند و می گفت که من با خواندن نیویورک تایمز بیشتر از سیا اطلاعات کسب می کنم. رییس سیا موضع و موقعیتی جدی برای کلینتون نداشت و مناسبات جدی ولازم بین آنها ایجاد نشد. تا 15 فوریه 1993 که یک کامیون حامل مواد منفجره در نیویورک منفجرشد. سیا و اف بی آی یکدیگر را متهم می کردند که آن دیگری وظیفه اش را انجام نداده است. این عملیات به معنای یک اخطار بود. این عملیات یک هشدار بود که فناتیسم های اسلامی سال های سال است که درآمریکا زندگی می کنند. از قبل باید رشد آنها و برنامه هایشان تحت نظر قرار می گرفت. پس از این عملیات مدارک زیادی در رابطه با عملیات انتحاری به دست آمد. در این زمان تنها یک نفر در اف بی آی عربی بلد بود و او هم کارش ترجمه نبود و مترجم از خارج سیستم هم نمی شد، استخدام کرد. اف بی آی باید این افراد را دقیق و مدت طولانی کنترل میکرد تا به موقع مانع از عملشان شود که این کار را نکرده بود. به علت بوروکراتی حاکم بر اف بی آی که امنیت داخلی را برعهده دارد، باید مسولیتٍ این عملیات انفجاری را می پذیرفت. در این زمان دستگیری یک مامور سیا باعث تشدید اختلافات بین سیا و اف بی آی شد. ریک الیمز مامور سیا و جاسوس شوروی بودکه در زمانی که او در سازمان سیا بود از سال 1985 تعداد 130 جاسوس سیا مفقود شده بودند و صد نفر توسط کاگ ب به قتل رسیده بودند. ریک الیمز یک فرد الکلی بود که در یک کلوپ معتادها هم رفت وآمد داشت. در سیا همه زیاد الکل مصرف می کنند اما مجموعه کاراکتر مشکوک او به گونه ای بودکه این سوال مطرح می شد که چرا چنین فردی را مسول جاسوسی برای شوروی کرده بودند؟ وجود یا وضعیت این شخص نشاندهنده خرابی وضع خود سازمان سیا بود. برملا شدن این فضیحت یک پیروزی برای اف بی آی بود. سازمان( سیا و اف بی آی) در وحدت با یکدیگرکار نمی کردند. بلکه مخاصمانه با یکدیگر برخورد می کردند. رسیدگی به این پرونده توسط اف بی آی، چنین مشکلی را داشت که اف بی آی به خیلی ها در سیا مشکوک شد و اعلام کرد که در سیا صدها نفر جاسوس دو جانبه است و همه را دستگیر می کنیم. سیا سخت زیر ضرب رفته بود. دستگیری المیز به معنای پایان یک فاز یا یک مرحله در موجودیت و قدرت سیا بود.
در سال 1994 جنگ سرد پایان یافته بود وکسی دیگر به سیا نیاز نداشت و از بن لادن هم کسی نامی نشنیده بود. در سال 1996 سیا در پیگیری عملیات نیویورک به ارگانیزاسیون و سازمانی به نام آل کایدا به رهبری بن لادن راه پیدا می کند. جنگ مقدس علیه شوروی ثروتی بالغ بر دو میلیارد دلار برای فناتیک ها به ارمغان آورده بود. این سازمان و رهبری آن بن لادن با پول عربستان و با آموزش نظامی سیا و با سلاح آمریکا قدرتمند شده بود. آمریکا تصور نمی کرد که پول عربستان ثبات به تروریستها بدهد. درگذشته بن لادن حمایت بدون حد و مرز سیا وپادشاهی عربستان را دریافت کرده بود. درگذشته پول به طور مستقیم از خانواده پادشاهی عربستان به بن لادن داده می شد. سیا نمی توانست تصورکندکه از درون ثروت و قدرت پادشاهی عربستان پدیده ای به رهبری بن لادن تولد یافته و رشد و نمو کرده است.آمریکا به وسیله حمایت از یک دولت به شدت اسلامی (پادشاهی عربستان) شرایط و زمینه پرورش انقلاب اسلامی را فراهم کرده بود.
به خاطر نفت و پول کلانی که از طریق عربستان عاید آمریکا می شد، دولت این خطای ژیو استراتﮊی را مرتکب شد که یک دولت اسلامی معتقد به قرآن( عربستان) را حمایت کرده و با او روابط دوستانه و نزدیک دارد.آمریکا در مناسباتش با عربستان دست بستگی یا نیاز حیاتی به عربستان دارد تا لوله های نفت را بر روی او نبندد. این منافع اقتصادی چنان نزدیک است که بسیاری از سیاستمداران آمریکایی به لحاظ مالی به عربستان وابسته هستند.
پیوند مالی نفتی بین شرکت های آمریکایی و عربستان به گونه ای است که کسی اجازه ندارد این مناسبات را زیر علامت سوال ببرد.کمپانی های نفتی سیاستمداران را می خرند تا از طریق اطلاعات آنها منابع نفتی را به قیمت ارزان غارت کنند. اکثر دیپلمات های آمریکایی که بازنشسته می شوند برای عربستان یا کشورهای حوزه خلیج کار می کنند.کارکردن در شرکت های نفتی برای دیپلمات ها چنان پٌر منفعت است که گاه به خاطر مشاوره ای که می دهند، یک میلیون درآمد دارند. افراد از کاخ سفید برای مشاوره دادن به بانک های عربستان با آنها وارد معامله می شوند. تاثیر دلارهای نفتی برسیاست خارجی آمریکا غیرقابل تصور و زیاد است. قدرت غول های نفتی با قدرت سازمان سیا قابل مقایسه نیست. درآمریکا سلسله مراتب قدرت و نفوذ هست. ابتدا کارتل های نفتی است و بعد وزیر امور خارجه و بعد مشاوران نفتی وکارخانجات و بخش های مهم نفتی و بعد کاخ سفید و بعدکنگره و بعد سیا است. در جریان انتخابات برای کلینتون یکی از شرکتهای نفتی که رﺋﻴﺲآن ریچارد همرس است، مبلغ 300،000 دلار درحساب دموکرات ها میریزد. بعد ها این موضوع افتضاح بزرگی برای کلینتون به بار آورد. یکی از جاسوس های سیا به نام روبرت=ب= بایر ماموریت می یابدکه اطلاعات مربوط به هزنیه های انتخاباتی کلینتون را درآورده و به سیا گزارش دهد. او اطلاعات دقیق را تهیه کرده و به سیا گزارش می دهد و طبق وظیفه باید حقیقت را به سیا میگفت.گزارش او به کنگره داده شده و او ناچار می شود برای اظهارات در مقابل کنگره ظاهر شود. افتضاح بزرگی برای کلینتون و کاخ سفید درست می شود. موضوع کمک مالی و غیرقانونی شرکت نفتی در جریان انتخابات بوده است. رابرت بٍر(جاسوس سیا) به دلیل گزارشش در برابر کمیته ای (در کنگره) باید ظاهرشود و در این زمان او خبر از بازیهای کنگره ندارد. او گزارش خود را برای یکی از نمایندگان کنگره که نسبت به او توجه دارد تعریف می کند و بعدها این نماینده کشته می شود.گلوله ای در مغزش خالی کرده بودند. درطول اظهارت رابرت بٍر در برابر کمیته، مرتبا دادستان حرف او را قطع کرده و به او گوشزد می کندکه ضوابط دادگاه را رعایت کند. روز اولی که او در دادگاه شهادت می دهد، در غیابش به منزل او حمله شده بود. همه جا را گشته بودند. در روز بعد او را تهدید می کنند که اگرگزارش مالی مبارزه انتخاباتی را بگویی به زندان انداخته می شوی. باید دروغ بگویی ولی او قبول نمی کند. تهدیدات ادامه می یابد و او نمی توانست تصورکند که درکنگره چنین خبرهایی هست. او مقاومت می کند و به مجرد آنکه می فهمند، نمی توانند او را خفه کنند، پرونده روانی بودن او را در دوران خدمتش در سیا می سازند. باب رابرت بٍر می گوید: شما می توانید مرا به تیمارستان بفرستید یا زندان کنید یا به بازنشستگی بفرستید اما شما هستید که درآمریکا شیوه های استالینیستی را به کار می گیرید و من از شما هیچ ترسی ندارم و اهمیت نمی دهم. پس از این مرحله ورق برمی گردد و حرف هایش مورد توجه قرار می گیرد. باب به دلیل این خدمت از سیا مدال قهرمانی دریافت می کند اما پس از این مرحله، پایان خدمت اوست و بعد سیا را ترک کرده و 5 سال بعد به طور شخصی برای جمع آوری اطلاعات(جاسوسی) به لبنان می رود.
در فوریه 1996به سیا دستور داده می شود که تمام امکاناتش را به کار بگیرد تا بن لادن وآل کایدا و شبکه شان را نابود کند. سیا اگر می توانست این کار را می کرد.کلینتون هم دستور داده بود اما سیا پیدایش نمی کرد تا اینکه در می آورد که او در سودان است. بن لادن درسودان به همراه عده ای دستگیر می شود. سودان پیشنهاد می کند که بن لادن و تعداد زیادی از شبکه آن را تحویل عربستان دهند تا زندانی شود. عربستان قبول نمی کند و نمی خواهد درآنجا دردسر پیداکند. پیشنهاد می کند که او را مفقودالاثرکنند. سودان خواهان مناسبات بهتری با آمریکاست و پیشنهاد می کند که بن لادن را به آمریکا بدهد.آمریکا اتهامی علیه بن لادن ندارد تا او را دستگیرکند و دلایل کافی برای محاکمه او درآمریکا وجود ندارد. به لحاظ قانونی شکایتی علیه او یا حکم دستگیری او باید وجود داشته باشد. درآنزمان دلایل برای دستگیری بن لادن کافی نبودند.آمریکا هم فشاری برعربستان نیآوردکه بن لادن را( عربستان) تحویل بگیرد. حتی آمریکا به عربستان می گوید که اگر تحویل گرفتن او برای شما ﻣﺳﺋﻟﻩ ساز است، ولش کنید. به این طریق بن لادن از سودان به افغانستان فرستاده شد.آمریکا تصمیم می گیرد جهت مبارزه با تروریسم کنترل سیا واف بی آی (سیستم های داخلی خود) را شدت بخشد. والن دی متخصص تروریست که دراف بی آی کار می کند به سیا منتقل می شود و مجبور می شود که درآنجا کارکند. علیرغم مخالفت او به انتقال به سیا اما باید به آنجا می رفت. همزمان نفراتی از سیا هم به اف بی آی منتقل شده و مجبور می شوند درآنجا کار کنند.آنها متوجه می شوندکه یک حالت گروگانگیری بین سیا و اف بی آی در جریان است. دولت در قبال دو سازمان جاسوسی خود تصمیم می گیرد که آنها را تاحدی در هم ادغام کرده و مداخله دهد. علیرغم مخالفت ماموران دو سازمان اما شرایطی جدید ایجاد می شود. علت آن است که اف بی آی می خواهد جاسوس های خاین سیا را پیدا و سرانجام بتواند کلیت سیا را نابود کند. ماموران اف بی آی از ماموران سیا تصور گوریل و میمون را دارند. ادغام وکار مشترک این دو سازمان علیه تروریسم آغاز می شود. درآگوست 1998 دو عملیات تروریستی بزرگ علیه سفارت آمریکا در تانزانیا وکنیا اجرا می شود. 224 نفرکشته می شوند تعدادی هم آمریکایی بودند و صدها نفر زخمی می شوند. با وجود بودجه صد میلیارد دلاری علیه تروریسم اما سیا واف بی آی نتوانسته اند از بروز این عملیات جلوگیری کنند. در یمن در اکتبر 2000 عملیات مشابهی علیه سفارت آمریکا انجام می گیرد و یک ماه قبل از مبارزات انتخاباتی درآمریکا ناوآمریکایی مارین( یو اس اس) مورد حمله تروریستی و عملیات انتحاری قرار گرفته و 17 آمریکایی کشته و 26 نفر زخمی می شوند. این نوع عملیات دو وﻳﮊگی داشتند: یک در خارج از آمریکا بودند و دوم تعداد کشته های آمریکایی زیاد نبودند. میگفتند، عملیات تروریستی نه درآمریکا بلکه در خارج از آمریکاست و تعداد کشته هم کم است، خیلی هم مهم نیست.(صرفنظرکرد.) این فاکت ها نشان می دادکه رﺋﻴس جمهور مبارزه درستی با تروریسم را هدایت نمی کند و دولت کلینتون واقعا برنامه ای علیه تروریسم نداشت و پیچیده هم نبود.
***
پیش ازآنکه جرج دبلیو بوش رییس سیا و بعد رییس جمهور شود، در سال 1965 او یک کمپانی نفتی تاسیس کرد که چاه های نفت خام درکویت و ثروت در جیب داشت. پسرش جرج بوش در1979 خط پدر را رفته و در تکزاس برای خودش شرکت نفت تاسیس کرد اما با ورشکستگی رو به رو شد و ثانی بن لادن برادر ناتنی بن لادن بورس های این شرکت را با قیمت بالا خرید و از خطر ورشکستگی نجاتش داد. خانواده بن لادن درگذشته مناسبات نزدیک با دولت داشت.
جرج دبلیو بوش به عنوان مشاور حقوقیٍ شرکت هاکن انرﮊی درآمد سالانه معادل 120 هزار دلار دارد. جیمز=بٍ کا به عنوان مشاور شرکت است و 25 درصد این شرکت متعلق به خانواده پادشاهی سعودی است و این شرکت به لحاظ حقوقی از طریق اداره وکلا توسط جیمز= بٍ کا اداره می شود. او مشاورجرج دبلیو بوش بود. از این زمان بوش و خانواده پادشاهی سعودی سرمایه گذاری مشترک دارند.
در زمان ریاست جمهوری جرج دبلیو بوش، او بورس های نفتی خود را فروخت و یک میلیون دلار به دست می آورد. دو ماه بعد صدام به کویت حمله کرد. بوش قبل از رییس جمهوری از طریق معاملات نفت ثروتمند و قدرتمند شده بود وعلت هم رابطه و مناسبات نزدیک و منافع مشترک با پادشاهی عربستان بود. همین پادشاهی عربستان مناسبات مشکوک با بن لادن داشت. چطور می تواند دولتی با تروریسم بجنگد درحالی که خودش با آن در زیریک سقف زندگی می کند. شرکای نفتی آنها هزینه های انتخاباتی را تامین کرده بودند و به همین دلیل مسایل مربوط به بن لادن در مقابل معاملات اهمیتی نداشت.
***
هشت سال بعد از ریاست جمهوری جرج دبلیو بوش پسرش مبارزه انتخاباتی را برنده می شود. یک گاوچران واردکاخ سفید می شود. مجموعه برخوردهای او برای سیا حاکی از این ضعف است که او هوش و ذکاوت و پیچیدگی وصلاحیت تصمیم گیری برای سیاست خارجی ندارد. او سیاست خارجی را بسیار ساده می گرفت.کسی که در دوران تحصیل به لحاظ هوش متوسط بوده و نمی داند در دنیا چه خبر است وجودش برای مملکت یک فاجعه است.
ادامه دارد....
ترجمه از ملیحه رهبری
12 سپتامبر 2006

***

تاریخچه سیا
CIA
قسمت ششم)آخر)
از 1989 تا 1994 جرج بوش رﺋﻳﺱ شرکتٍ= دٍ کاریله گروپه= است. این شرکت هیچگاه موجودیتش را علنی نکرده است و با فروش نفت در تولید و فروش هواپیما و تانک وارد می شود که منافعی 16 میلیارد دلاری برای شرکا به همراه دارد. جرج بوش برای این شرکت یک ستون مهمی می باشد. هرطرف معاملاتی در این شرکت یک شبکه و یک مرد قدرتمند است که با سرمایه 2 میلیارد دلاری نفوذ بر تمام تصمیم گیری های سیاسی دارند. با وجود این شرکت، قدرت در حیطه این افراد درآمده است. رهبری و هدایت این شرکت به دست فرانک کارلوچی رییس سابق سیا (1978- 1081) و وزیر دفاع دولت ریگان بوده است.
مدت کمی پس از ریاست جمهوری جرج دبلیو بوش قرار داد جدیدی با این شرکت به مبلغ 12 میلیارد دلاری بست. این قرار داد برای کارها و سیستم های پنتاگون بوده است.
فرانک کارلوچی( رییس شرکت) با یک تلفن امکان دسترسی به تمام اطلاعاتی دارد که The Caryle Grupe از تمام جهان در اختیار دارد. با کارلوچی قدرت این شرکت(شرکت سیاسی) تضمین می شود. (یکی از مسولیت های او این بود که بودجه وزارت دفاع و سیا را بالا ببرد.) جرج بوش و کلین هاور هم در این شرکت هستند. اگرچه امروز این شرکت نفوذ خود در سیاست را انکار کرده و می گوید که ما سرمایه ای حدود یک یا دو میلیون داریم و کار معاملاتی انجام می دهیم و متخصصین ما کارشان را انجام می دهند و با خرید و فروش و تولیدات کارخانه ای پول خود را در می آوریم و معاملاتی با عظامه بن لادن نداریم اما آنها مخفیانه عملیات طراحی می کنند و ازآن پول درمی آورند. برای افکار عمومی جالب خواهد بود اگر مشخص شود که پول اینها از کجا حاصل می شود.کمیته ای باید درآمد این شرکت را بررسی کند.
بنا به اظهارات و تحقیقات سازمان جاسوسی فرانسه و رییس آن جین=چارلی لٍ بریزانت که درباره منابع مالی سازمان آل کایدا تحقیق کرده است. ریشه مالی آل کایدا از این شرکت (گروه کارلی )است. این شرکت(کارلی) در عربستان موقعیت تثبیت شده دارد و خانواده بن لادن نیز در این شرکت در لندن سرمایه گذاری کرده است و بدون شک از این طریق مناسبات نزدیک با پادشاهی سعودی و خانواده بوش دارد. این شرکت از این طریق مشکوک به اتهام و ارتباط مالی با بن لادن وآل کایدا است. [این موضوع را شرکت مذکور رد می کند.]
***
درآستانه ریاست جمهوری بوش، بن لادن تهدیدی برای آمریکا فرستاد. در ماه مارس در سال 2001 کمیسیون دولت گزارشی در 150 صفحه انتشار داد. درآن هشدار داده شده بودکه یک عملیات مستقیم در خاک آمریکا و علیه شهروندان آمریکایی حتمی است. توجه به چنین تهدیدی وظیفه ملی بود اما از طرف دولت طرح مشخصی برای جلوگیری ازآن وجود نداشت. در سیا بحث برسراین موضوع بودکه تروریست ها ازسلاح کشتار جمعی علیه آمریکا استفاده خواهندکرد. اما چگونه آن را کشف کرده و جلوگیری کنند؟ راه حلی نداشتند.کمیسیون های بسیاری گزارش از عملیات می دادند. سیا اطلاع می دادکه به زودی عملیات تروریستی بزرگی علیه آمریکا خواهد شد. در سال 1993 در نیویورک عملیات تروریستی شد. در سال 1995 طرح ربودن دو هواپیما و فرود آمدنشان بر فراز کاخ سفید و ساختمان سیا و در سال 2000 طرح حمله به فرودگاه لوس آنجلس مطرح بود. مستمرا صحبت از این تهدیدات بود اما جدی هم گرفته نمیشد. سیاستمداران سرتکان می دادند وکسی کاری نمی کردکه جلوی آن گرفته شود. به نظرمی رسید که دولت در خواب است. علیرغم هشدارهای زیاد اما مناسبات و واقعیت بین سیا واف بی آی رو به بهبود و همکاری نمی رفت. هیچ اطلاعاتی را اف بی آی در اختیار سیا نمی گذاشت. فقدان این همکاری بین سیا و اف بی آی به اشتباه دولت برمی گردد.
عدم همکاری سیا و اف بی آی به ساختار متفاومت آنها نیز برمی گشت. هرکدام دوره های کاری متفاوت از هم دیده بودند و تخصص های متفاوت از هم داشتند. برنامه ریزی آنها با هم فرق داشت. درنتیجه نمی توانستند اطلاعاتی مبادله کنند و برای خود حفظ می کردند. اعتماد به یکدیگر نداشتند. مناسبات بین این دو جنگ نامیده می شد اما درکادر سازمان جاسوسی است.
در سال 2001 اداره جاسوسی اسراییل به کاخ سفید گذارش می کنندکه تروریست ها 121 هواپیما را ربوده و به عنوان اسلحه ازآن استفاده خواهندکرد. پادشاه اردن ملک حسن و رییس جمهور مصر حسنی مبارک و صدراعظم آلمان( شرودر) هم همین خبر را به بوش و پنتاگون می دهندکه عملیات تروریستی با استفاده از هواپیما در دست است. توسط عکس های ماهواره دیده شده بود که گروهی از مردان تمرین ربودن هواپیما با استفاده از سلاح سرد را میکنند. در1998 روبرت بٍر جاسوس سابق سیا، درباره خالد شیخ محمد و عملیات تروریستی او به قصد ربودن هواپیما و استفاده از آن به عنوان سلاح، خبری از بیروت برای سیا می فرستد. اما سیا هیچ عکس العملی نشان نمی دهد و پاسخی به خبر(گزارش) او نمی دهد.
در برنامه های آموزش خلبانی درآمریکا چندین نفر عرب شرکت کرده بودند که هیچ علاقه ای نشان نمی دادند که هواپیما چگونه به زمین خواهد نشست و تنها می خواستند یاد بگیرندکه چطور به راست یا چپ می پیچد، این فاکت ها را سیا جدی نگرفته بود. یکسال قبل از حمله 11 سپتامبر مردی به اداره اف بی آی مراجعه کرده و اطلاع می دهد که طرحی هست که با هواپیما با ساختمان مرکز اقتصاد جهان در نیویورک حمله شود. به جای انتقال این خبر به سیا ، اف بی آی آن را اصلا دنبال نمیکند. تا آنموقع تصور می شدکه اگر هواپیمایی ربوده شود، هواپیما ربایان تقاضاهایی خواهند داشت و چنین اطلاعاتی در دست نبود که از هواپیما به عنوان اسلحه استفاده خواهند شد. در واقع صبرکرده شد تا ببینند، چه پیش خواهد آمد که دیگر دیر شده بود!
همینطور اطلاعاتی در باره ذاکریا موسوی در24 آگوست (اوت) در پاریس از طریق اداره جاسوسی فرانسه به اف بی آی داده می شود که او در سازمان آل کایداست و در افغانستان و دریکی از اردوگاه های جنگی بن لادن است وکنتاکت با افرادی از آل کایدا داردکه در اروپا و آمریکا دیده شده اند. اطلاعاتی که درباره ذاکریا موسوی در پاریس به اف بی آی داده می شود به دست سیا نمی رسد. این اطلاعات در اداره مینیگراد=پٌلتیک برای یک جاسوس( رییس یک شعبه جاسوسی) فرستاده می شود که او در این اداره مانند یک خودمختار یا پادشاه کوچک یا پرنس رفتار می کند و او برای واشنگتن اطلاعاتی را می فرستد که دلش بخواهد و پاسخگوی بالاتر نیست. اطلاعاتی که فرانسه ارسال کرده بود نیاز به تکمیل با کنترل تلفنات وکامپیوتر توسط اف بی آی داشت که عملا توسط سازمان های جاسوسی آمریکا دنبال و پیگیری نشده بود.
باید توجه شود که عدم موفقیت درکشف عملیات تروریستی تقصیر اف بی آی یا سیا نیست بلکه مشکل در دولت است که مایل نیست در این رابطه چیزی بشنود و میگویند به ما مربوط نیست و دنبال این کار را هم نگیرید! روابط نزدیک این افراد(آل کایدا) به خانواده پادشاهی سعودی و روابط نزدیک خانواده سعودی به رییس جمهور و عدم علاقه نشان دادن دولت به دخالت درکار خانواده سعودی که می گویند، عربستان دوست ماست ، در چنین حالتی اف بی آی یا سیا چه کار مثبتی می توانند، انجام دهند. اشکال اصلی در اینجاست که سیا نمی تواند عملیات جاسوسی علیه عربستان داشته باشد. پادشاه عربستان خوشش نمیآید. عربستان دوست آمریکاست و دوست آمریکا مورد شک و ظن و عملیات جاسوسی قرار نمی گیرد. ما( سیا) نمی دانیم که خانواده سعودی علیه ما(آمریکا) چه می کند و روابط بوش با عربستان وپیوند مالی نزدیک، چنان جدی است که دراین حیطه نمی توان وارد شد. بوش و بالاتر از او دیکچینی نمی خواهند که کسی دخالت کند. اگر سازمان سیا می توانست و دست بازی برای وظیفه اش داشت می توانست 11سپتامبر اتفاق نیفتد.
5 سال پس از آنکه روبرت بی یر (جاسوس) از سیا بیرون می آید(استعفا می دهد) به خاور میانه و به بیروت می رود. در بیروت به جاسوسی می پردازد و با یک گروه موفق به تماس می شود. همین گروه به او اطلاع می دهد که خالد شیخ محمد طرح ربودن هواپیما و استفاده از آن به عنوان سلاح را دارد. رابرت این اطلاعات را برای سیا ارسال می کند که به دست مسولین سیا نمی رسد. او با شناختی که از سیا دارد، پیشایش می داند که سیا به گزارش او توجه نخواهد کرد زیرا بورکراسی حاکم برسیا به گونه ای است که اطلاعات غیرکانال خود را جدی نمی گیرد و اهمیت نمی دهد و معتقدند که چیزی نخواهد شد. پس از نخستین عملیات تروریستی نیویورک، اساس براین گرفته نمی شد که عملیات با طرح های بزرگتر تکرار خواهد شد. استاندهیلد تورنر از رﺋﺳﺍی سازمان سیا به رییس جمهور اطلاع می دهد که عملیاتی در دست اقدام است با اینحال عملیات تروریستی بن لادن در 11 سپتامبر با موفقیت به اجرا در میآید. موفق بودن عملیات 11 سپتامبر به این معنی بود که تمام بودجه ای که صرف سیا شده بود، مثل این بود که در نفت آتش زده شده باشد زیرا ثمری نداده بود. بعد از عملیات تحلیل می شد که اینها نابغه بودند و عملیات پیچیده بود و به همین دلیل موفق شدند در حالی که این حرف بی اساس است و افرادی که عملیات کردند، افراد نسبتا ساده ای بودندکه حتی افراد خیلی باهوش و پیچیده ای هم نبودند. تصور نمی رفت که با عملیات انتحاری این موضوع پیگیری شود. پس از اتفاق 11 سپتامبر نیز لحن کلام رییس جمهور مانند کابوی تکزاس است که فریاد می زند: زنده یا مرده بن لادن را برای من بیاورید! سیا هیچ ردی از بن لادن نداشت(جایی که بن لادن بود سیا درآنجا حضوری فعال نداشت) و هیچ کاری علیه او نمی توانست انجام دهد. هیچکس نمی داند که او دقیقاً کجاست. بن لادن یافت نمی شود و رییس جمهور بدون هیچ اطلاعات قانع کننده ای صدام را به 11 سپتامبر و به بن لادن ربط میدهد. درحالیکه هیچ ربطی وجود نداشت. بوش در نطق خود از جریان 11 سپتامبراستفاده کرده و میگوید:« برای جلوگیری از تکرار 11 سپتامبرنباید بگذاریم از سلاح شیمیایی و بمب اتم علیه ما استفاده شود. به همین دلیل یک فاز جدید با صدام را شروع میکنیم. او همواره اطلاعات غلط درباره سلاحهای شیمیایی خود به ما داده است. ما دیگر بازی های غلط گذشته با اینها را تکرار نمی کنیم. بازی تمام شده است. عمل میکنیم.» با این نطق، بوش از آغاز یک جنگ صحبت میکند. دولت آمریکا و بوش ناگهان از صدام به عنوان شرور و هیتلر و دشمن صحبت می کند که باید سرنگون شود. در حالی که صدام طی سالیان دوست آمریکا بود و حتی ریگان دکتر شخصی خود را برای معالجه کمر صدام فرستاده بود. در اینجا بوش چهره جدیدی به عنوان یک رییس جمهور بدون تجربه در سیاست خارجی نشان می دهد و حرفهایش منطقی و قانع کننده نیست. یکبار صحبت میکند که صدام با بمب اتمی به ما حمله خواهد کرد و بار دیگر میگوید که به ما حمله تروریستی خواهد کرد. طوری صحبت می کند که گویی مسله دفاع ملی مطرح است. به نظر می رسدکه کسان دیگر(راست افراطی) و مشاورانش او را به این موضعگیری های غیرواقعی سوق می دهند. به نظر می رسد که او یک دستگاه جاسوسی مخصوص خود دارد که اطلاعاتی را که سیا به او می دهد کنار می گذارد و با اطلاعات خودش کار می کند. آنچه که مطابق میلش است. برخی فکر می کردند آمریکا می خواهد رﮊیم صدام را با یک آلترناتیو مورد نظر خود عوض کند زیرا عراق منابع نفتی بزرگی دارد. به این ترتیب آمریکا دومین و قدرتمندترین منابع نفتی را به دست می آورد. بوش یکبار قبلاً گفته بود که ما هیچ توجه و اهمیتی به دیکتاتور بودن صدام نمی دهیم. تنها علاقه و نظرآمریکا در خلیج گلف، نفت است. وزیر امور خارجه( بٍش) میگفت که موضوع ساده است: سه کلمه ، نفت.
آماده کردن جنگ علیه صدام. هیچ دلیل قانع کننده ای وجود نداشت که او یکبار به دلیل تهدید بمب اتم و بار دیگر به دلیل بمب ها شیمیایی دشمن خوانده شود. یعنی که به عراق حمله خواهد شد. برای سیا این سوال مطرح است که قصد سرنگونی صدام را داریم، چه کسی را می خواهیم جانشین او کنیم؟ رییس جمهور پاسخی برای این ﺴؤال ندارد. به عراق حمله خواهد شد.
یک عراق تحت کنترل آمریکا می تواند ایران را در حالت کیش و مات نگه دارد و از اهمیت نقش عربستان برای آمریکا هم بکاهد. ترکیه هم از دوستان آمریکاست و اسراییل به علاوه ترکیه و عراق .... به این ترتیب خاور میانه در حلقه آمریکاست و از اهمیت و نفوذ عربستان برآمریکا کاسته خواهد شد. باید به این موضوع فکر کنیم که چرا جنگ و این جنگ برای آمریکا حیاتی و ضروری بود؟آیا آمریکا برای 30 سال عراق را در اختیار خواهد داشت؟ آیا آمریکا در برنامه استراتﮊیک خود بازی قدرت در عراق را برنده خواهد شد؟ آیا یک کشور اٌپک ایجاد خواهند کرد؟آیا آمریکا به حلقه کشورهای خاورمیانه پیوند خواهد خورد؟ این کار یک ریسک بالایی دارد که ما در چنین جنگی هدایت شویم، بدون آنکه دقیق دلایل آن را بدانیم. یک جنگ برای ایالات متحده لازم است. چه کس آمریکا را مانع خواهد شد؟.... چه کس می تواند مانع آمریکا شود؟.....
پایان!
ترجمه از ملیحه رهبری
18 سپتامبر 2006
در تهیه قسمت بالا از اظهارات افراد زیر استفاده شده است:
نام ها:

The Caryle Gruppe

Al-Qaide
در تهیه قسمت بالا از اظهارات افراد زیر استفاده شده است:

Ollaly-außministerium-ObernrancheWeißhauß
Wiliam.Webster-FBI. Direktor(1978-1987)CIA Direktor(1987-1989)
رییس سیا و رییس اف بی آی

Jean´-Char les Brisard-Leiter des Untersuchung-ausschlussest Über die Finazierung von al-Qaide
رییس کمیته تحقیق در منبع مالی سازمان آل کایدا

Wiliam Quandt-Nationalsicherheits-Berater
مشاور امنیت ملی

Frank Car Luchi –Stell Vertretender CIA-Direktor (1978-1981)
فرانک کارلوچی رییس سیا در سال 1981= 1978

Wiliam Cohem-Verteidigungsminister von Bill Clinton(1907-2001)
وزیر امور خارجه در دولت بیل کلینتون در سال 2001=1907
William Blum-Ehemalige US-Außenminister ( وزیر سابقٍ امور خارجه آمریکا)




ن