Montag, 27. April 2009

انتقام 3

ترجمه: ملیحه رهبری
 
انتقام 3

رویداد های تاریخی


FAREWELL –Angst der Rauche
فری ول- ترس از انتقام

انتقام قسمت سوم

در همین زمان یکی ازاقوام ویتروف راهی پاریس می باشد او از این فرصت استفاده کرده و نامه ای برای ژاک پپیرو می نویسد. ویتروف میداند که او جاسوس د.اس. ف است. او نامه را به فرد مورد اعتمادش می دهد تا در پاریس به دست او برساند. و به او میگوید که به او زنگ بزن و بگو که موضوع مرگ و زندگی است.
ژاک پییرو نامه را دریافت کرده و عکسل العمل سریع نسبت به نامه دوستش نشان داده و بیدرنگ راهی مسکو می شود تا ویتروف را ببیند. بهانه او شرکت در یک نمایشگاه بین المللی است. در مسکو ویتروف را ملاقات می کند.
ژاک پییرو در مصاحبه اینطور تعریف می کند:« در ملاقات ویتروف یک پاکت بزرگ از زیر کت خود درآورده و به من داد. از اوپرسیدم: چیست؟ او با خونسردی گفت: بگیر! گرفتم و نگاهی کردم و دیدم نوشته است: اسناد محرمانه. وحشت کردم. پرسیدم: چی هستند و چرا به من می دهی؟ گفت: بگیر و بده به رییس ات. من می دونم که تو جاسوس د اس اف هستی. به او بگو که برای همکاری یک مأمور در مسکو می خواهم که راحت در دسترس من باشد..... به این ترتیب فهمیدم که می خواهد به طور جدی چیزهایی در باره کشورش را لو بدهد. یک جاسوس دوجانبه...»
ژاک پی یرو پاکت را می گیرد و مشاهده میکند که حاوی پرونده های محرمانه کاگ ب است که به زبان فرانسه می باشند. ژاک پییرو بلافاصله به پاریس بر می گردد و اسناد را به اداره جاسوسی تحویل داده و رییس خود را در جریان قرار می دهد. برای رییس او این موضوع غیرقابل باور است و تا به حال به این شیوه و روش مدارک جاسوسی دریافت نکرده بودند. بلافاصله رییس خود را در جریان قرار می دهد.
مدارک ارسالی ویتروف تحت نام مخفی و پوششی وکٌد زنده باشی که به انگلیسی فری ول است، دسته بندی می شوند. مخصوصا یک نام انگلیسی انتخاب می شود که منبع اسناد محفوظ بمانند. ارسال این مدارک که با این پاکت شروع می شوند به مدت یکسال تمام ادامه مییابند.
ژاک پییرو می گوید:« حالا این سؤال مطرح می شود که ما چه کسی را در مسکو داریم؟ د.اس.اف در مسکو برای این کار نفر مشخصی را نداشت. فکر کردیم که چه کسی را به مسکو بفرستیم که این هم زیاد ایده خوبی نبود و توجه روس ها را جلب می کرد. شروع کردیم به گشتن و پیدا کردن نفر مناسبی برای این کار در خود مسکو. قرار شد من خودم یک آشنایی را پیدا کنم که بتواند رابط ما با ویتروف بشود. من به یاد آقای بارون(آمی یه) و خانمش افتادم که سابقا آنها را می شناختم و حالا در مسکو زندگی می کردند. مدتی ازآنها خبر نداشتم.»
آقا و خانم بارون که هنوز هم در قید حیات هستند در مصاحبه خود تعریف می کنند:« بله این پیشنهاد با واسطه گری ژاک پییرو به ما در مسکو گفته شد و از ما برای کار تقاضا کردند و ما هم قبول کردیم زیرا می خواستیم در این موضوع کمک کنیم. بعد که با ویتروف آشنا شدیم، دوست داشتیم باهاش کار کنیم و به این ترتیب کار شروع شد.»
ژاک پییرو:« رابط مورد اعتماد و پیشنهادی من(آقای بارون) خیلی زود مشکل را حل کرد. به من زنگ زدند و گفتند که کارها همانگونه که تو آرزو کرده بودی، پیش می روند.»
بارون و زنش در همان روز به ملاقات ویتروف می روند و با او آشنا می شوند.
آقای بارون در مصاحبه می گوید:« به ویتروف گفتم که سازمان ما از همکاری با شما خوشحال است و منتظر شنیدن خواسته های شما برای همکاری می باشد. او با بی خونسردی وبی تفاوتی گفت، نه. چیزی نمی خواهم فقط می خواهم مدتی با شما کار کنم. این حرفش برای من هم خیلی باور نکردنی بود اما عملا او اینگونه رفتار کرد. ودر همان روز یکبار دیگر هم من به ملاقات ویتروف رفتم که مدارک و اسناد محرمانه را دریافت کردم .»
درملاقات دوم ویتروف مدارک بیشتری می آورد ویتروف اسنادی به زبان فرانسه هم می آورد اما بارون وقت خواندن مدارک را ندارد زیرا باید بلافاصله کپی کرده و به سفارت فرانسه تحویل بدهد و اصل مدارک را روز بعد به ویتروف برگرداند.
یکی از مکان هایی که ویتروف به بارون برای ملاقات معرفی می کند، موزه ای است که زنش درآن کار می کند و چند صد متر بیشتر با خانه آنها فاصله ندارد و سوظنی را بر نمی انگیزد. ویتروف روزانه مدارک می رود و هر روز هم بیشتر تا اینکه یک روز شنبه 200 صفحه اسناد به آنها می دهد که کپی کنند و صبح برگردانند. بارون و زنش تا صبح مدارک را کپی می کنند اما مدارک چنان زیاد هستند که زن بارون(آمی) عصبانی می شود و در نتیجه 50 صفحه را نمی توانند کپی کنند. خانم آمی هنوز نمی داند که اصلا این مدارک چی هستند؟ صبح روز بعد باید مدارک را پس میدادند. بعدها در پاریس به دنبال این 50 صفحه به بارون(آقای زامی) پیام می دهند که چه شده است و او پاسخ میدهد که فرصت کم بود و نتوانستیم همه را کپی کنیم. می گویند به ویتروف بگو که دوباره مدارک را بیاورد. او می گوید که ممکن نیست زیرا تنها یکبار امکان دسترسی به کلید را دارم.
کلا در تاریخچه جاسوسی این کار (تحویل دادن 150 صفحه اسناد در یک مورد) باور نکردنی است در مجموع کار کپی ارسال اسناد محرمانه کاگ ب چنان کار باارزشی است که معادل با طلاست ولی بارون و زنش نمی دانند. دولت فرانسه به بارون می گوید:« از او بپرس که چه خواسته ای دارد؟ اگر بخواهد می توانیم مرزها را برایش باز کنیم تا به پاریس بیاید.» بارون از ویتروف می پرسد و ویتروف پاسخ می دهد که من هیچ خواسته ای ندارم و تا یکسال هم مدارک دارم که برایتان ارسال کنم. زن بارون(دزامه) که او هم در این قرارداد جاسوسی کار می کند، نمی تواند به عمل ویتروف- جاسوس روسی باور کند و چنان به این کار روزانه کپی گرفتن از اسناد محرمانه مشکوک است و به حدی می ترسد که به همسرش می گوید اگر به همین روال ما باید کار کنیم و اوضاع پیش برود من چمدانم را می بندم و از ترس به پاریس فرار می کنم. بارون هم با آنکه جاسوس است اما این عملیات فشرده چنان دور از واقعیت و به دور از سایر عملیات جاسوسی است که احساس می کند به جای واقعیت بیشتر به یک رمان پلیسی- جاسوسی شباهت دارد و خودش در مرکز این حوادث قرار داده شده است و از آنجا که به کشورش عشق می ورزد و با وجود ترس شدید اما خود را قهرمان فرانسوی این رمان می داند که با این عمل به بشریت خدمت می کند. بارون در مصاحبه می گوید:« ویتروف نسبت به کار خودش اصلا شک نداشت و می گفت که این چه کاری است که این احمق ها( اتحاد شوروی) انجام می دهند و تمام تکنولوژی غرب را می دزدند. مهندس های ما بدون نیاز به این اسناد دزدی هم خودشان توانا به اختراعات در مراکز تحقیقی هستند... » بعدها فهمیدم که این عظیم ترین عملیات جاسوسی قرن بیستم بوده است. کار چنان سنگین بود که ما عمیقا به آثار و عواقب جهانی این مدارک فکر می کردیم.»
اسناد محرمانه ای که ویتروف می آورد بارون(آقای زامی) باید کپی گرفته وسریع به سفارت فرانسه تحویل بدهد. این مدارک با چمدان های دیپلمات های فرانسوی مسکو را ترک و راهی پاریس می شوند و در عرض سه روز در وزارت اطلاعات پاریس هستند. بعد از رسیدن سه یا چهارمین دسته از اسناد برای وزارت اطلاعات فرانسه مشخص می شود که با پروژه بزرگترین رسوایی جاسوسی قرن سر و کار دارند و آنها به ژرفا و عواقب آن فکر می کردند. زیرا برای نخستین بار واقعیت قدرت شرق را در زمینه اکتشافات و تحقیقات و تمام زمینه های علمی برای غرب روشن می کند. در پاریس بلافاصله یک کمیته وبخش کاملا سری برای ترجمه این اسناد تشکیل می شود که آنها کاملا محرمانه و شبانه روی این اسناد کار می کنند تا هیچکس از کارمندان نفهمد، اهمیت اسناد چنان بالاست که به زودی در پشت درهای بسته کمیته ای که متشکل از معاون سازمان اطلاعات فرانسه و جاسوسان متخصص در امور تکنولوژی و حساس ترین امور نظامی به همراه مترجمین روس کار می کنند و هیچکس در خود سازمان امنیت از وجود این کمیته خبر ندارد و حتی رییس سازمان امنیت رییس جمهور را در جریان کامل اسناد قرار ننهاده است زیرا انتخابات در پیش است و تنها دولت آینده باید در باره این اسناد تصمیم بگیرد و باید کمترکسی در دولت فعلی( به ویژه از وزرا) از آنها مطلع باشد. یک موضوع جدی است که سرنوشت جهان را تغییر خواهد داد. مدارکی که ترجمه کامل آنها سه سال به درازا کشیدند.
ویتروف در مقابل تحویل دادن مدارک به بارون(آقای زامی)، هرگز پولی نگرفت و فقط برای معشوقه اش یا منشی بخش که این اسناد را بدون اطلاع سایر مسؤلین، در اختیارش می گذاشت هدایای کوچک مثل جواهر یا شال فرانسوی یا پالتوی فرانسوی یا کالاهایی که خودش نمی توانست از مغازه بخرد از بارون تحویل می گرفت و برای رضایت او به او میداد. مشروبات گرانقیمت مثل ویسکی هم از بارون (زامی) می گرفت که بیشتر حالت رشوه دادن برای همکارانی بود که اگر هم متوجه کار او شده اند که پرونده های آنها را مطالعه می کند(ضوابط را نقض می کند) اما نادیده بگیرند و درباره اش فکر نکنند.
اطلاعات ارسال شده برای اولین بار سیستمی را که شوروی در زمینه های تحقیقات علمی و اکتشافات و تکنولوژی و تکنیک داشت برای غرب آشکار می کنند. سر این سیستم مستقیم فا .پ. ک در کاخ کرمل بود وبرای اولین بارمدارک نشان می دادند که این سیستم برنامه ریزی می کرد که در شوروی برای پروژه های یک تا پنج ساله آینده چه تکنولوژی برای کارخانه های ارتش باید به کار گرفته شوند، و چگونه بخشی از نیازهای این پروژه ازخارج برآورده می شود . کمیسیون فا .پ. ک سر سیستم بود و تمام امور رهبری و فرماندهی را برعهده داشت. این کمیسیون در تمام سفارت خانه های شوروی در جهان شعبه داشت که مستقیم به او وصل بودند و وظایف خود را انجام میدادند. بعد از فا پ ک کمیسیون یا کمیته گ. آر .او بود که تمام امورنظامی و اخبار نظامی را برعهده داشت و به موازات آن سازمان امنیت داخلی و اطلاعات کا .گ .ب بود که مستقیم به کرمل و به فا .پ. ک وصل بود. گا گ ب به یک سیستم دیگر که گ کا. ان. ت بود وصل می شد و این سیستم کارش مربوط به تمام امور علمی و دانش و بسط و گسترش آن در داخل و اطلاع از امور علمی در خارج کشور بود. همچنین کوم ایکس هم مجموع ای برای کارهای علمی و تکنولوژی در داخل بود اما سر دیگر آن به کاگ ب و و به وزارتخانه های خارجی وصل بود تا در تمام مجامع و کنگره های جهانی علمی حضور داشته باشند. بعد کا گ ب در خارج به یک مجموعه سیستم جاسوسی تقسیم می شد که در تمام رشته های علمی و هنری مانند آکادمی های علمی و مطبوعات و امور دریایی و هوایی و بانکها و ورزش و حتی کلاس های باله تقسیم می شد. کا.گ.ب. در تمام این رشته ها ساختارهای جاسوسی داشت که با پشتیبانی و همکاری کشورهای برادر یعنی اتحاد جماهیر شوروی کار خود را پیش می بردند.
پس از آنکه مارسل شاله رییس د. اس .ت سازمان اطلاعات فرانسه برای نخستین بار به این ساختار و نقشه و سیستم کار و فرماندهی در شوروی پی میبرد و به عبارتی آن را کشف می کند، بدون درنگ و بلافاصله رییس خود را صدا می کند.
اظهارات رییس سازمان د. اس. ت :« من سریع نگاه کردم و این هیجان انگیز ترین لحظه عمر من در امور اطلاعات و جاسوسی بود. کشف بزرگی بود.[ پی بردن به محتویات شیشه عمریک ابر قدرت جهان!] می دانستم. میدانستم که باید بالاترین مقام کشور را در جریان می گذاشتم اما چون درآستانه انتخابات بودیم، نمی دانستم به چه کسی باید بگویم؟ صبر کردم که تا انتخابات انجام گیرد و اطلاعات بیخود یا به افراد بیشتری درز پیدا نکند.
در سازمان اطلاعات فرانسه، د.اس. ت. ادامه کار روی اسناد دریک کمیته ویژه و در ماکزییم مخفی کاری ادامه می یابد. در همین زمان این بحث پیش می آید که یک چنین اسناد با ارزشی را نمی توان به یک جاسوس غیر حرفه ای مثل بارون(آقای زامی) داد.
ژاک پییرو می گوید:« مدارک از طریق رابط به سفارت آورده می شد و بعد توسط چمدان دیپلماتیک به پاریس می آمد و بین 2 تا 3 روز طول می کشید تا به سازمان اطلاعات برسد. این کار چنان حساس بود که بارون(آقای زامی) شب ها اسناد را زیر بالشم خود می گذاشت و می خوابید تا صبح تحویل بدهد. یکبار قرار شد که در یک سفر توریستی(با کشتی) 20 صفحه مدارک را به مأموران فرانسوی و رابط خود تحویل بدهند که مدارک را نه در چمدان خود که درآستین خود و زیر بغلشان مخفی کرده بودند و وقتی در سفر بارون(آقای زامی) می خوابید همسرش کشیک میداد تا اتفاقی برای اسناد نیافتد ویک ثانیه از چشم دور نمی کردند و حتی در رفتن به توالت هم آنها را از خود دور نمی کردند.[مطالب بالا را خود آنها درمصاحبه گفته اند.]
=اظهارات رییس اداره جاسوسی س.اس. اف. Ihamson. CSF
این بحث پیش می آمد که مدارک به دست کسی(رابط غیرحرفه ای) می افتد که هیچ امنیت دیپلماتیک ندارد. تصمیم گرفته می شود در ماه مای در سال 1981 سفارت فرانسه در مسکو یک مقام ارتشی در سفارت را(پاتریک ویقون) که از مصونیت دیپلما تیک برخوردار است به جای رابط قبلی به ویتروف معرفی بکند اما مشکل این بود که این افراد در مسکو ده قدم هم بدون تحت نظر بودن نمی توانستند تردد کنند. اما چون مسکو روی فرانسه حساسیت نداشت و حساسیتش روی امریکا بود قرار می شود که این کار انجام گیرد و یک مکان بسیار عالی پیدا می کنند. قرار می شود در ساعتی که پاتریک ویقان برای ورزش و دویدن در پار ک می رود، ویتروف از شیشه ماشین او مدارک را به داخل بیاندازد.
رییس سازمان وقت در س.اس. اف در مصاحبه می گوید:» اما ویتروف قبول نکرد و قاطعانه به ما جواب داد که برای امنیت من، خودم مسؤل هستم و خودم تصمیم می گیرم. او تماس با رابط حرفه ای ما را رد کرد و گفت برای امنیت من باید ملات ها را به یک زن خانه دار بدهید که با سبدی برای خرید مواد غذایی هر روز به مارکت بزرگ نزدیک خانه اش بیاید و من سبد خرید خودم را با او عوض می کنم یا ملات را به داخل سبدش بیاندازم. زیرا این کار عادی است .خوب!... ما چاره ای نداشتیم وآنچه او خواست انجام دادیم.»
اظهارات یکی از ریسای سابق کا گ ب به نام اینوق پرلین
Spionagentbewehr offizier –Inor perlin
:«ما به سفارت فرانسه خیلی کم حساس بودیم. به همین دلیل ویتروف چنین ساده و بدون هیچ پیچیده گی با افراد غیرحرفه ای(مثل یک زن خانه دار) کارش را پیش برد.»
- برای وزارت اطلاعات فرانسه پیدا کردن یک زن خانه دار برای جاسوسی در مسکو خیلی سخت است به همین دلیل به پیشنهاد خود ویتروف، این کار به همسر پاتریک ویقون داده می شود او در این زمان پنج بچه دارد و ظاهر زندگی او عادی است و هر روز هم به خرید می رود. پاریس این پیشنهاد غیر عادی را می پذیرد. استفاده از نفر غیر حرفه ای برای کار بزرگترین جاسوسی قرن.
از خانم وآقای ویقون می پرسیم که آیا به راستی شما این کار را کردید؟« خانم ویقون پاسخ میدهد که بله من کردم» واز همسر او آقای پاتریک ویقون می پرسیم که تو اجازه دادی که او این کار را انجام دهد:« پاسخ می دهد که معلوم بود که این اجازه را می دهم.».
دربازجویی از ویتروف سؤال می کنند که تو ترس از این تماس ها نداشتی؟ او پاسخ میدهد:« نه! من هرگز ترسی از این تماس نداشتم زیرا خوب می فهمیدم که چه کار می کنم وطرف مقابل هم قابل اعتماد بود. اساسا این نوع تماس ها، شغل یک جاسوس است وبه آن مثل رانندگی کردن و عبور از یک چهارراه خطر ناک عادت می کند، احساس عجیبی و دیوانه کننده ای به آدم دست می دهد اما و وقتی که بلد هست دیگر ترس ندارد!
ویتروف از جانب اسناد هم خیالش راحت بود زیرا معشوقه اش(لود میلا) که با هم رابطه خوبی دارند، تمام اسنادی را که او می خواست به راحتی برایش میاورد. به ویژه اسنادی را که به بخش او مربوط نبودند و به سایر بخش ها مربوط می شدند و امکان نداشت که خودش بتواند به آنها دسترسی داشته باشد اما لود میلا برایش می آورد. در این زمان در محل کار تلاش می کرد که با همکارانش دوستانه رفتار کند. با آنکه به مسؤلینش وبه سلسله مراتب موجود و بسیاری چیزها نگاهی انتقادی داشت و گاه و بیگاه هم با آنها درگیری پیدا می کرد اما با نوشیدن ودکایی با آنها در ساعت آنتراکت روابط آرامی را در محیط کار دنبال می کرد. درخارج از مسکو کم نبودند جاسوسان شوروی که خیانت کرده و جاسوس دو جانبه می شدند اما در داخل مسکو و در خود ساختمان مرکزی کا گ ب این امر سابقه نداشت.
ادامه دارد....
26 آپریل 2009
ملیحه رهبری
گزارشی مشترک تهیه شده از حوادث ودرس های تاریخی، توسط
ZDF und arte.GE.I.E- Geschichte ZDF –History ereignise

نام ها و اسناد استفاده شده در گزارش از زبان آلمانی
Wladimir Krjutschkow. Letzte KGB chef
ولادیمیر کریوتچ کاو که از قدرتمندترین مردان روسیه و آخرین رییس کاگ ب
اظهارات یکی از ریسای سابق کا گ ب به نام اینوق پرلین
Spionagentbewehr offizier –Inor perlin
Jacky Debain-DST –Stellvertretenden Direcktor
جاکی دباین از ریسای سازمان اطلاعات فرانسه د. اس. ت
رییس د.اس.ت- مارسل چالیت
Marcel chalet –DST chef

Richard Perl- US unterstads Sekreter im Pentgon.
ریچارد پرل منشی امنیت داخلی آمریکا در پنتاگون
Jacky Debain-DST –Stellvertretenden Direcktor
جاکی دباین از ریسای سازمان اطلاعات فرانسه د. اس. ت
Raymo Nort- DST- Abteilung Sovyet unon
رایمو نورت از سازمان اطلاعات د.اس. ت. بخش شوروی
Inor Prelin Simon –Offiier KHB
اینور پرلین سیمون از ریسای کا گ ب
Yves Bonnet.DST.DIrektor
یوس بونه رییس سازمان اطلاعات د. اس. ت.:
Witali Karavachkine – KGB Spionnage abwehr
ویتالی کاراواشکین از جاسوسان سابق در کاگ ب
Alexander Kolparidiß-Historika .
آلکساندر کولپریدی- محقق تاریخی در این پرونده فری ل
س اس اف-CSF نام اداره جاسوسی فرانسه:
Rakete Aryaneراکت های آریانا:
DSF –اف اس نام اداره جاسوسی فرانسه:
vpk کمیسیونی که سر سیستم بود به نام فا پ ک
GRUگ آر او که به کمیسیون فا پ ک وصل بود.

Mittwoch, 22. April 2009

انتقام 2

 ترجمه: ملیحه رهبری


انتقام(2)

رویداد های تاریخی

FAREWELL –Angst der Rauche
فری ول- ترس از انتقام

قسمت دوم

در سال 1975میتروف در مسکو به لویی پان گا مرکز جاسوسی شوروی در مسکو برمی گردد . در این زمان او در کا گ ب پیشرفت کرده و موقعیتی دارد که استفاده از زندگی لوکس و امکانات بهتر به او اجازه داده می شود. امکانات در اختیارش گذاشته می شود. او در وزارتخانه تکنولوژی کار می کند و شغل خوبی دارد. کاگ ب به او یک آپارتمان لوکس و شرایط زندگی مانند سران کمیته (حزب) فراهم می کند. با همه اینها فکر و ذکر او به دنبال فرار از این سیستم چند چهره و به دنبال آزادی است که در پاریس آن را تجربه کرده بود.
میتروف در بازجویی می گوید: بازگشت به مسکو برای من بسیار دردناک بود. زیرا آدم زیر ضرب می رود که در پاریس تحت تأثیر و نفوذ فرهنگ و بورژوازی غرب بوده است وبعد هم به طور مستمر تحت کنترل قرار می گیرد وگویی که میکروب با خود آورده باشد در قرنطینه و در یک دوره آموزشی و تربیتی مجدد قرار می گیرد. که هدف ازآن ایجاد ترس و اضطراب مداوم در فرد وهمان سفت کردن پیچ و مهره های قدرتشان بود. با آنکه من در پاریس خیلی خوب(چه در کار تجارت و چه در جاسوسی) به کاگ ب خدمت کرده بودم و اسناد مهمی را تهیه کرده بودم اما دیگران مدال خدمت گرفتند و به من داده نشد. خوب این ( رفتار یا برخورد کا گ ب) خوشایند برای من ( یا به حق) نبود. پس از برگشتن به مسکو و تحت فشارهای خرد کننده ای که بودم سعی کردم که دوباره به غرب برگردم .»
پس از آنکه تقاضای ویزای او از کنسولگری فرانسه رد می شود او تصمیم به برقراری کنتاکت با ژاک پییرو می گیرد. ازطریق اداره خودش با خبر می شود که او برای شرکت در یک کار تجارتی به مسکو می آید.
ژاک پییرو:« من به مسکو وارد شده و در اتاقم بودم که تلفن زنگ زد. صدای آشنایی از پشت تلفن گفت؛ بیا پایین من اینجا منتظرت هستم. به کسی هم چیزی نگو. شناختمش و با علاقه رفتم پایین، سالن پر از جمعیت بود. او بدون آنکه به من نگاه کند از درب پشتی سالن از هتل خارج شد. به دنبالش رفتم و بعد در کنارش در اتومبیل نشستم. در آنجا کیف پولش را به من داد. باز کردم و نگاه کردم. کارت مشخصاتش تحت عنوان مأمور کا گ ب برای امنیت داخلی نوشته شده بود. من خواندم و کیف را به او برگرداندم. به من گفت؛ آیا باز هم حاضری که دوست من باشی؟ گفتم! معلومه! من هیچ اشکالی درآن نمی بینم. بعد یکدیگر را درآغوش گرفتیم. پرسید وقت داری، گفتم: بله ! گفت برویم منزل من. رفتیم. آنجا در مدخل ساختمان یک سرباز پست می داد و کنترل می کرد. او موضوع تردد را حل و فصل کرد و بدون مشکل بالا رفتیم. آپارتمانی در طبقه چهارم داشت. پس از وارد شدن به خانه با علاقه و شوق بسیار یکدیگر را درست و حسابی و دوستانه درآغوش گرفتیم و بسیار خندیدیم وبه سلامتی هم نوشیدیم. او در انتظار من بود و میز با غذاهای لذیذ روسی و حتی با خاویار از قبل آماده شده بود. زندگی مرفه و آپارتمان بزرگی داشت. وضعش خوب بود. به هنگام صرف ناهار او دوباره به یاد آن جریان که من کمکش کرده و او را نجات داده بودم افتاد و گفت: هرگز فراموش نمی کنم که چه فداکاری ای برای من کردی حتما یکروز آن را جبران می کنم. »
پس از آن ملاقات، آندو مستمر در بهترین بارهای مسکو یکدیگر را ملاقات می کنند ویک مناسبات عمیق دوستانه پیدا می کنند.[درگزارش نیامده است که دراین زمان یکی ازآنها جاسوس دو جانبه بوده باشد. بلکه دو دوست بودند]
در این سالها میتروف در کا گ ب ( در وزارتخانه ای که کار می کرد.) خوب رشد می کند و در موقعیتی بالا (شغلی) قرار میگرد که با اتومبیل لیموزین تردد می کند و راننده شخصی دارد. در این زمان اتفاقات خوب برای او می افتد و او به کانادا برای مأموریت می رود.
در سال 1974 او دوباره به خواسته اش رسیده و به غرب سفر می کند(جامعه یا محیط آزاد) تا در پوشش تجارت و داد و ستد کالا برای کا گ ب کار جاسوسی کند.
یکی از مسؤلین آن زمان حزب درباره او می گوید: میتروف درکانادا خیلی آشفته و به هم ریخته بود، هر بار که صبح او را ملاقات می کردم، ناشتا بود و شروع به نوشیدن مشروب می کرد. حتی در پشت فرمان هم می نوشید به همین دلیل مستمر تصادف می کرد. من مسؤل پرداخت هزینه ها و بیمه تصادفات بودم و مستمر باید هزینه تصادفات او را پرداخت می کردم. او در جلسات کمیته کم شرکت می کرد. در عرض نٌه ماه فقط پنج بار درجلسات حزب شرکت کرد ودر چهار جلسه کمیته شرکت نداشت که خطای سنگینی بود و دیسیپلین حزب را خدشه دار کرده بود و من وضع او را گزارش کردم که بعد از 9 ماه او دوباره به مسکو فراخوانده شد و همه ما(رفقای کمیته) در کانادا از شرش راحت شدیم.
میتروف به مرکز کاگ ب در جو سنو وا برگردانده شد. خودش میگوید:« چنین احساسی نداشتم که به وطنم بلکه به زندان برگردانده می شوم به ویژه که موقعیت و موضع من (درکا گ ب)هم خراب شده بود چون نتوانسته بودم به خواسته های حزبی(کا گ ب) پاسخ دهم. بدون برآوردن کردن خواسته های حزب(کا گ ب) رشد و پیشرفت آدم هم متوقف می شد.
با این حال کاگ ب ولش نمی کند و بعد از مدتی دوباره او در کاگ ب پٌستی میگیرد و مسؤل بالای یک بخش اطلاعات و تحلیل و آنالیز در کاگ ب می شود. در این دایره اطلاعاتی، جاسوسی در رابطه با علوم و تکنولوژی و اکتشافات و اختراعات و پیشرفته های صنعتی و کارخانجات و... خارج کشور(جاسوسی تکنولوژی غرب) انجام میگیرد. این دایره اطلاعاتی، یک ارتباطات وسیع با تمام جهان دارد. در این بخش اطلاعاتی، اسناد و مدارکی هست که نشان دهنده تحقیق و بررسی تسلیحاتی از تمام سلاح ها از سلاح هسته ای تا لیزر تا زیردریایی و هواپیمای جنگی و... سایر کشورهای جهان از طریق شوروی دزدیده می شوند وکلیه اسناد دزدیده شده موجود هستند.
شغل او یا دایره اطلاعاتی که او درآن کار می کند بسیار حساس است. در این زمان زنش هم در موزه کار می کند و درآمد خوبی دارند و به اصطلاح در موقعیتی هستند که به اصطلاح آدم حساب می شوند و در نظام یا سیستم حاکم به موقعیت یا موضعی در قدرت(موضع مسؤل در کمیته های خود) دست یافته اند اما این پٌست حساس هم تغییری در نارضایتی او از سیستم ایجاد نمی کند. [زیرا آزاد نیست. قید و بندهای سیستم و به ویژه شیوه های کنترل و فشار های کاگ ب از درون او را خرد کره است. در این زمان اعتقادی به ایدیولوژی مارکسیسم ندارد زیرا عملا پی برده است که این ایدیولوژی و اهداف انسانی آن وجود ندارد بلکه ماسک قدرت جای آن اهداف و ارزش های بشردوستانه سوسیالیستی را گرفته است و از ایدیولوژی نجات بشریت یک وسیله و ابزار برای قدرت طلبی برجهان از طریق قدرت نظامی و جنگ ستارگان و در نهایت امر برنامه جنگ اتمی برای نابودی کشورهای کاپیتالیستی گشته است. از سوی دیگر هم میلیون ها نفر انسان آزاده و فداکار هم در جهان(افراد و حتی دانشمندان کمونیست) به دنبال ارزشهای یک هدف مقدس وانسانی(اهداف بشردوستانه سوسیالیستی به رهبری شوروی) بی آنکه از پشت پرده آگاه باشند، خود را وسیله و ابزاری برای قدرت طلبی یک مشت دیوانه در کاگ ب کرده اند. این آگاهی ها او را داغان کرده است .]
در گریز از فشارهای روحی که راهی برای خروج از آن نمی یابد، علاقه مند به یک زن منشی در بخش خود می شود. زن مذکور، تحت مسؤلی در سطوح پایین است اما عاشق میتروف است(ویتروف مردی زیبا وجذاب ودارای موقعیت عالی درکمیته است و توجه زن جوان را به شدت جلب کرده است). ولی ویتروف در این موضوع خیلی پیش نمی رود و در احترام به همسرش و در وفاداری وعلاقه به زندگی خانوادگیش و همچنین به ارزش های اخلاقی حزب، رابطه ای با او برقرار نمی کند و پاسخی جدی به علاقه یا توجهات او نمی دهد.
اما در همین ایام ضربه هولناکی به او وارد می شود زیرا پی می برد زن محبوبش به او خیانت می کند. این موضوع او را بیشتر از قبل در مشکلات روحی فرو می برد و مدتی از کار فاصله گرفته ویک خانه ییلاقی می خرد وبه ییلاق میرود در همان زمان اندیشه کشتن یا قتل و انتقام گرفتن در اندیشه و سپس در روحش شعله ور می شود. روزی از انبار از میان ابزار یک وسیله تیز برای کشتن را در داشبورت ماشینش می گذارد. بارها تصمیم می گیرد زنش را بکشد اما قادر به این کار نیست. پس از تعطیلات به کارش باز می گردد و سعی می کند که با کار وغرق شدن در کار خود را فراموش کند. در این زمان یک گزارش که حاوی یک جمعبندی از بخش خودش و حاوی اشکالاتی است که ناظر به کل سیستم کاگ ب است تهیه می کند. به نظر او کا گ ب تبدیل به یک حکومت وقدرت پادشاهی در مرکز سیستم سوسیالیستی شوروی شده است که بودنش هم بر نابودی دیگران بنا شده است و مسؤلین نیز با اشکالات آن سازش می کنند. کل سیستم(نظام شوروی) هم چیزی شبیه به یک کشور عقب مانده (حتی وحشی) مثل کنگو شده است با این تفاوت که شوروی دارای بمب اتمی است و کنگو فاقد آن است. آنچه در مغز او می گذشت و روح او را عذاب می داد؛ اجازه خارج شدن از سر و مغز او را نداشتند. او حس می کرد که کاگ ب درآستانه انفجار از شدت تضادها قرار دارد اما کی منفجر خواهد شد معلوم نبود. او گزارش خود را که تهیه کرده است، تحویل مسؤل بالاترش نمی دهد بلکه در کشوی میزش پنهان می کند زیرا اگر تحویل می داد به سیبریه برای زندان وتحمل اعمال شاقه تبعید می شد. مطمین بود که آنها احمق تر یا مغرور تر از آن هستند که صداقت او را قبول کنند و به سیستم خود شک کنند و یا ضعف ها(پاشنه آشیل) و تضادهای سیستم خود را ببیند زیرا ابرقدرت جهان هستند و به خود شک ندارند و به راه خود درجهان ادامه می دهند و فقط او را تصفیه خواهند کرد. به همین دلیل تصمیم میگیرد که به روش یا منطق خود آنها به آنها نشان دهد که تا چه حد از واقعیت دور شده اند و بنای نظام خود را بر روش های غیر انسانی و برافتضاحاتی گذاشته اند که هیچکس در جهان از آن خبر ندارد واگر با خبر شوند، در کاگ ب (بالطبع آن نظام) دیگر بر این پاشنه نخواهد چرخید. ویتروف برای این کار نیاز به فکر کردن و کشیدن نقشه دارد. در تمام فرصت های ممکن به خانه ییلاقی اش و به این مکان خاموش می گریزد و درآنجا فکر می کند و الکل می نوشد. او رنج می برد زیرا نمی توانست هیچکس را نسبت به نظرات یا بینش خود و پوسیدگی پایه های سیستم هولناک فعلی متقاعد کند. چنان بیمار می شود که همه و حتی زنش فکر می کردند که درآستانه مرگ است. به شدت مشروب می نوشد و در این زمان او در عبور از دو مرز، راه تنفسی برای زنده ماندن پیدا می کند. این دو راه متأسفانه هر دو مسیر انتقام گیری و خیانت هستند. یکی ازآنها معشوقه گرفتن و دیگری جاسوس دو جانبه شدن است. او که تا به حال در برابر خواسته منشی خود( چون تحت مسؤلش است و در حزب اینکار مجازات دارد، مقاومت می کرده است، دست از مقاومت برداشته و در گریز از دردهای درون خود( میل به خشونت و ویرانگری و انتقام..) به عشق او پناه می گیرد و از این طریق از همسرش انتقام می گیرد. به موازات این انتقام گیری به خیانت دوم نیز دست می زند که جاسوس دو جانبه شدن است تا از کاگ ب انتقام بگیرد.
ادامه دارد...
17 آپریل 2009
درحاشیه و یادداشت مترجم:[ در مناسبت با این بخش از گزارش و پدید آمدن یا شعله ور شدن روح انتقام در ویتروف، مجددا بخشی از کتاب دل ادمی اثر اریک فروم در زمینه روانکاوی این بحث ضمیمه میباشد.]
صفحه 24) درتجربه بالینی خویش بارها شاهد موارد عمیق فقدان ایمان بوده ام که غالبا مهمترین انگیزه زندگی شخصی را به وجود می آورد. این امردر زندگانی اجتماعی هم مصداق می یابد، یعنی وقتی ثابت شو د که پیشوایان مورد اعتماد، زیانکار یا ناصالح بوده اند، چنانچه واکنش شخص استقلال بیشتر نباشد(راه جداگانه ای را نرود)، اغلب عیبجویی یا میل به تخریب است. با اینکه همه این صور خشونت خواه درعالم واقع یا عالم پندار اما دست کم به عنوان حاصل نومیدی با لطمات بزرگی بر زندگی، در خدمت حیاتند.
صفحه 25)با اینکه انسان دست آموز نیروهای طبیعی و اجتماعی مسلط براوست نمی تواند تنها حاصل موقعیت ها باشد آدمی اراده و قابلیت و آزادی آن را دارد که تا حدودی جهان را تغییر دهد و دگرگون و متحول سازد. آنچه در اینجا مطرح است نه حدود اراده وآزادی بلکه این واقعیت است که آدمی نمی تواند فعل پذیری مطلق را تحمل کند. سایق آدمی آن است که اثری برجهان بگذارد، تحول و دگر گونی پدید آورد، نه این که تنها متحول شود و دگرگونی یابد، این نیاز بشری در نقاشی غارنشین ها، در تمام هنرها، در کار،... بیان گشته است. همه این فعالیت ها اصل قابلیت آدمی در هدایت اراده خویش به سوی یک هدف وادامه تلاش تا دستیابی بدان است. بدینترتیب قابلیت آدمی در سود جستن از قدرتهای خویش است. اگر به دلیل ضعف و اضطراب و ناشایستگی و... غیره.. آدمی قادر به عمل نباشد، رنج می برد. در واقع ریشه این رنج در اختلال موازنه بشری نهفته است زیرا آدمی نمی تواند ناتوانی کامل را بپذیرد و برای بازگرداندن قابلیت عملکرد خویش نکوشد. اما از چه راه؟ یکی از راه ها تسلیم و همانندی با شخص یا گروهی قدرتمند است. با این مشارکت تمثیلی در زندگی شخص دیگر، انسان دچار توهم عمل کردن می شود وجزیی ازآنان شده است. یا راه دیگر، همانا شیوه ای است که در این زمینه توجه ما را بیشتر به خود جلب می کند و آن قدرت نابود سازی انسان است.
آفریدن حیات به معنی فرا رفتن از صورت مخلوقی است که به سان طاووس از قاب بیرون افکنده میشود. اما نابود ساختن حیات نیز به معنای فرا رفتن ازآن وگریز از رنج غیرقابل تحمل فعل پذیری کامل است. آفرینش حیات مستلزم قابلیتی است که فرد ناتوان عاجر ازآن است اما نابود کردن حیات تنها مستلزم یک خصیصه است، به کار گرفتن زور چنانچه انسان ناتوان تپانچه یا چاقو یا سلاحی نیرومند داشته باشد، با نابود کردن زندگی دیگران یا خود، برآن تفوق می جوید.به این ترتیب او برای آن که حیات را نزد خویش نفی کند،ازآن انتقام می گیرد. انسانی که قادر به تأثیر گذاری از راه آفرینندگی نیست برای جبران ناتوانی خود به خشونت جبرانی دست می زند وطالب نابود ساختن است. آدمی درآفرینندگی و نابود ساختن دقیقا از نقش خود به عنوان یک مخلوق صرف فرا می رود. البرت کامو این نظریه را به طور موجود در این جمله کالگولا بیان داشته است:« من زنده ام. من می کشم.» این خشونت درماندگان است. .. آنها دقیقا به دلیل بشر بودن به نابود ساختن نیاز دارند، زیرا معنای بشریت فرارفتن از عالم اشیا است.
*
نکته دوم و پوزش مترجم از خواننده محترم: به دلیل تبدیل گزارش از گفتار به کلام وگاه رساندن مطلب اگر از دقت کاسته شده باشد، پیشاپیش پوزش می خواهم.
درانتها و با امید به از هم پاشیدگی تمام نظام های ضد بشری و به ویژه سیستم هولناک جمهوری اسلامی ایران که سراسر تاریخش و ارکان حیاتش با خفه کردن صدای آزادیخواهی و فشردن گلوی هرکس که زبان بر انتقادش گشاید، استوار است.
با سپاس ازشما
ملیحه رهبری
گزارشی مشترک تهیه شده از حوادث ودرس های تاریخی، توسط
ZDF und arte.GE.I.E- Geschichte ZDF –History ereignise

نام ها و اسناد استفاده شده در گزارش از زبان آلمانی
Wladimir Krjutschkow. Letzte KGB chef
ولادیمیر کریوتچ کاو که از قدرتمندترین مردان روسیه و آخرین رییس کاگ ب
اظهارات یکی از ریسای سابق کا گ ب به نام اینوق پرلین
Spionagentbewehr offizier –Inor perlin
Jacky Debain-DST –Stellvertretenden Direcktor
جاکی دباین از ریسای سازمان اطلاعات فرانسه د. اس. ت
رییس د.اس.ت- مارسل چالیت
Marcel chalet –DST chef

Richard Perl- US unterstads Sekreter im Pentgon.
ریچارد پرل منشی امنیت داخلی آمریکا در پنتاگون
Jacky Debain-DST –Stellvertretenden Direcktor
جاکی دباین از ریسای سازمان اطلاعات فرانسه د. اس. ت
Raymo Nort- DST- Abteilung Sovyet unon
رایمو نورت از سازمان اطلاعات د.اس. ت. بخش شوروی
Inor Prelin Simon –Offiier KHB
اینور پرلین سیمون از ریسای کا گ ب
Yves Bonnet.DST.DIrektor
یوس بونه رییس سازمان اطلاعات د. اس. ت.:
Witali Karavachkine – KGB Spionnage abwehr
ویتالی کاراواشکین از جاسوسان سابق در کاگ ب
Alexander Kolparidiß-Historika .
آلکساندر کولپریدی- محقق تاریخی در این پرونده فری ل
س اس اف-CSF نام اداره جاسوسی فرانسه:
Rakete Aryaneراکت های آریانا:
DSF –اف اس نام اداره جاسوسی فرانسه:
vpk کمیسیونی که سر سیستم بود به نام فا پ ک
GRUگ آر او که به کمیسیون فا پ ک وصل بود.

Donnerstag, 16. April 2009

انتقام 1

ترجمه از ملیحه رهبری




رویدادهای تاریخی

انتقام (1)

 
FAREWELL –Angst der Rauche
فری ول- ترس از انتقام
قسمت اول


در هشتاد سال اخیرجاسوس دو جانبه ولادیمیر ویتروف اسناد و مدارکی را برملا کرد که آنها به نام پرونده یا رسوایی جاسوسی فری ول مشخص و بارز شدند. این اسناد اعمال جاسوسی شوروی درخارج را آشکار کردند و نقاط ضعف سیستم شوروی را چه در زمینه های ماشین نظامی و وضعیت اقتصادی برای غرب برملا کردند.
گزارش زیر با استفاده از مدارک و شواهد روزنامه ها و با مصاحبه با افراد و شخصیت های دست اندرکار این حادثه تهیه شده است.
*
هنوز که هنوز است جاسوس ها در طول تاریخ مؤثر بوده و به روند حوادث و اتفاقات(مثبت یا منفی) سرعت بخشیده و آن را تسریع کرده اند. یکی از این موارد در قرن بیستم عملیات یک جاسوس روسی به نام ولادیمیر وتروف است که عملیات او به نام انگلیسی فری ول( زنده باشی) معروف شد. در 80 سال اخیر اقدامات موفق جاسوسی مانند او نظیر نداشت و در نقطه اوج خود موجب گشت که مشت آهنین روسیه در اروپا زودتر فرو بریزد. تحت تآثیر آنچه که او انجام داده بود، دیوار برلین فرو ریخت و آلمان دوباره به هم پیوست و اتحاد جماهیر شوروی بسیار زودتر از آنچه انتظار می رفت از هم گسست و اینهمه تأثیرات و نتیجه عملیاتی بود که او انجام داد. مدارک و اسناد محرمانه ای که او به غرب فرستاد چنان مهم بودند که رییس جمهور آمریکا ریگان گفت: این عملیات فری ول، این عملیات جاسوسی بزرگترین رسوایی جاسوسی قرن بوده است.
آنچه در زیر می آید داستان جاسوسی است که مأموران عالیرتبه کاگ ب را سر انگشت خودش چرخاند و از سوی دیگر هم نشان می دهد که چه میزان ایزولاسیون، عملیات غیر اخلاقی و خشونت و بی ر حمی برای انجام یا در پشت یک عملیات خاینانه و جاسوسی پنهان شده است.
زمان جنگ سرد بود و کرمل اراده آهنینش را در همه جا گسترده بود. 40 سال تمام جنگ سرد به درازا کشید. از جنگ کره تا فروریختن دیوار بین شرق و غرب، تهدیدات پیش آمدن یک جنگ جهانی و اتمی بین شوروی و غرب چنان موضوع زنده و واقعی ای بود که در زمره مسایل روزمره شده بود. با وجود تظاهر روسیه به قدرت و هدف نابودی امپریالیسم غرب اما خود ش در طی این زمان درگیر تضادهای داخل سیستم بود و بحران پشت بحران وقیام های مردمی در اتحاد جماهیر شوروی پیش می آمد. جنبش و اعتراضات در برلین و بوداپست وپراگ و افغانستان وجود داشت. اما رقابت تسلیحاتی بین دو ابر قدرت از اجتناب ناپذیر بودن جنگ اتمی بین شرق و غرب خبر میداد و تمام بشریت را تهدید می کرد.
در طی این مدت رهبران پٌر قدرت شوروی بقیه جهان را در ترس و اضطراب فرو برده بودند.
Wladimir Krjutschkow. Letzte KGB chef
ولادیمیر کریوتچ کاو که از قدرتمندترین مردان روسیه و آخرین رییس کاگ ب تا دوران گورباچف بود که تا سال 2007 هم زنده بود او تا این زمان هم اعتقاد قاطع داشت که روسیه خواهان جنگ سرد نبود و در مصاحبه می گوید:« شوروی جنگ سرد را آغاز نکرد بلکه غربی ها بودند. این تصور که شوروی خواهان جنگ سرد بود خطاست. ما جنگ سرد را نباختیم. بلکه به ما خیانت شد و آنهم توسط نفرات خودمان.»
جاسوسی که او به آن اشاره می کند و در اینجا داستان او بیان می شود در زندان کاگ ب در لفٌرت اٌ وا به سر می برد و در انتظار فرجام بود. اتهام او بالاترین خیانت بود.
گزارش بازجویی های او که در اینجا بیان می شود با استفاده از اسناد و مدارک و همچنین در گفتگو با نزدیکان او تهیه شده است.
باز جو به او می گوید که تو وطنت را لودادی و خیانت کردی.
او با اطمینان پاسخ میدهد:« نه من وطنم را لو ندادم. من روس هستم و سرزمینم را هم دوست دارم. من فقط علیه یک رژیم دیکتاتور و سیستم وحشتناک جنگیدم که برسرزمین من تسلط یافته و مردم را تحت فشار قرار داده بود.»
ولادیمیر وتروف در سال 1932 در روستا به دنیا آمد. او کودکی خود را در یک خانه جمعی(کمون) گذراند؛ جایی که عده زیادی با هم در یک مکان یا یک ساختمان زندگی می کردند و حمام و آشپزخانه مشترک داشتند. این فرزند خلق در دوره استالین با ارزش های جامعه کمونیستی( روسیه نوین) آشنا و بزرگ شد. او در سه زمینه که انسان نو( درعصر جدید شوروی) از آن زاده می شد، بسیار با استعداد و موفق بود. این سه زمینه: ورزش و تکنیک و ارتباطات بود. او در زمینه ورزش و دو میدانی از قهرمانان روسیه بود. در همین سالها او با همسر آینده اش آشنا و با او ازدواج می کند. بعد در مدرسه مهندسی مسکو در رشته الکترونیک پذیرفته می شود ودر این زمینه نیز متخصص می شود. بعد از 5 سال طلایی او در هفت رشته سرآمد می شود. در زمینه آهن و متال و مکانیک و... مهندس می شود و بعد دریک کارخانه به سمت مهندسی آغاز به کار می کند اما از این پست اصلا خوشش نمی آید. خودش می گوید:« نخستین ضربه را از سیستم بعد از پایان دوره عالی تحصیلی دریافت کردم. زیرا کسانی که پدر یا مادرشان از مقامات بلند پایه حزبی و از سران بودند بلافاصله بعد از پایان تحصیلات عالی در پست های مهم و حساس کشوری گمارده شدند و من که فرزند یک روستایی بودم با وجود آنکه از آنها با صلاحیت تر برای احراز پست های حساس بودم در یک کارخانه به کار گمارده شدم چون که پدر و مادرم دهاتی بودند. درگذشته من به کمونیست اعتقاد داشتم و به مجرد اینکه کا گ ب شروع به عضوگیری جدید کرد(نسل نو) من هم داوطلب شدم. کار برای کا گ ب بسیار پٌر هیجان بود زیرا می توانستم مستقیم به سمت دشمن و کشورهای کاپیتالیستی بروم و شخصا شیطان را ببینم و با قدرت کاگ ب شکستش دهم. این اوج خواسته هرکمونیستی (انگیزه ایدیولوژیک) بود و بسیار محبوب بود. همه ما رؤیای آن را داشتیم.
در مدرسه آموزش جاسوسی به مدت طولانی او دوره می بیند. به زبان انگلیسی و فرانسوی مسلط می شود و تمام تکنیک های جاسوسی را فرا می گیرد و به این ترتیب اویک جاسوس تمام عیار( پرفکت) می شود. در سال 1965 وزارت امورخارجه او را می پذیرد و در زمینه نمایندگی تجاری شوروی به فرانسه و به پاریس فرستاده می شود. در محلی زندگی می کند که در نزدیکی ژیسکار دیستن است و ژیسکار دیستن در این زمان در پست وزیر مالی فرانسه بود.
در بازجویی از او سؤال می شود که چه چیز در پاریس توجه تو را به سوی خود جلب و تو را جذب کرد؟ ولا دیمیر پاسخ میدهد:« آزادی! آنچه که به زندگی معنی می بخشید. چیزی که تا به حال ندیده بودم. آزادی فکر کردن، آزادی که به توانی آزادانه حرکت کنی و به هرکجا می خواهی بروی. آزادی که بتوانی استعداد خود را پرورش دهی و هرکاری(شغل یا پیشرفتی) که دوست داری بتوانی انجام دهی. آزادی بیان؛ آنچه که فکر می کنی اجازه داری که همان را هم بگویی. ژیسکار دیستن در نزدیکی خانه من زندگی می کرد. او یک وزیر بود و هر روز صبح به تنهایی سوار ماشینش می شد و به وزارتخانه می رفت. امری که در سیستم ما غیرقابل تصور بود، چنین آزادی ای وجود نداشت.»
در همین زمان و در پشت دیوار جاسوسی او یکی از نابغه ترین افراد است و به عنوان یک مهندس در زمینه الکترونیک وصاحب صلاحیت، در کاگ ب به او اهمیت زیاد می دهند. در تمام نشست های مهم و جلسات مهم و تخصصی حضور دارد؛ حتی در جلساتی که درباره بمب اتم می باشند.
در پاریس او در بخش تجارت( به عنوان تاجر روسی و در کار واردات و صادرات شروع به کار میکند)در کارجاسوسی او کنتاکت های خود را با یک مهندس فرانسوی(کمونیست) آغاز می کند. این مهندس در بخش غنی سازی اورانیوم برای بمب اتم کار می کند. او به طور مستمر اطلاعات واسناد و مدارک مهم به وتروف می دهد. بعدها او اطلاعات در باره راکت های آریانت را به کاگ ب می دهد.
به زودی ویتروف هم مورد توجه سازمان امنیت فرانسه قرار می گیرد و آنها یک جاسوس ورزیده فرانسوی به نام ژاک پییررو را در سر راه او قرار می دهند که این مرد بعدها نقش مهمی را در زندگی او ایفا می کند. شغل ظاهری او هم تجارت است و ظاهرا هردو با هم رابطه شغلی داردند.
ژاک پییر رو برای سازمان اطلاعات و جاسوسی س. اس. اف کار می کند که برای امنیت داخلی و دفاع از قانون اساسی است. شغل او در زمینه تجارت و خرید و فروش کالاهای الکترونیکی است و مستمر اطلاعاتی در باره نام و فعالیت تجار روسی به سازمانش میدهد. وزارت اطلاعات فرانسه او را در سر راه ویتروف قرار می دهد. آشنایی با ژاک پییر رو(جاسوس فرانسوی) برای ویتروف(جاسوس قرن) قدم نهادن به دنیای دیگری است. او در بازجویی می گوید:« آنها راه و روش دیگری برای زندگی داشتند که برای من پسندیده بود. آنطور که می خواستند می توانستند زندگی بکنند. چیزی که ما هم میخواستیم اما اجازه نداشتیم. در پاریس ما وسایل برقی و الکترونیکی مثل ماشین لباسشویی و سایر لوازم برقی می خریدیم و برای روسیه می فرستادیم. سران کمیته ها ی مرکزی ورفقای کله گنده انتظار داشتند که ما برای آنها از این وسایلی که زیر دستمان بود، هدیه و کادو بدهیم و ما می دادیم. به خاطر احترام و علاقه به مافوق خود.. و کلا از وسایل لوکس و مشروبات گران فرانسوی خوششان می آمد و برای خودشان بساطی در پاریس راه انداخته بودند که همان زندگی اشرافی(لوکس و تا خرخره در بورژوازی) بود که از کیسه خلق به ثروت رسیده بودند. با وجود اشراف به این انحرافات اما چندان هم به غلط بودن آنها فکر نمی کردم و جرأت نداشتم و من با علاقه هم در رشته تجارت برای شوروی و هم در کار جاسوسی برای کاگ ب کار می کردم.»
تا یک نیمه شب که او تصادف می کند. علت تصادف خستگی شدید و کار زیاد و بیخوابی بوده است. ماشین متعلق به کمیته بوده و اگر از تصادف مطلع می شدند به شدت به او به خاطر ضرر مالی انتقاد می کردند و موضع و موقعیتش در کمیته(حزب) هم به خطر می افتاد زیرا ماشین را بدون اجازه از کمیته برداشته بوده است. در اینجا او به تاجر فرانسوی ژاک پییرو که دراصل یک جاسوس فرانسوی است زنگ می زند و از او می خواهد که به او کمک کند و ماشین را برایش تعمیرکند زیرا خودش پولی ندارد و درغیر اینصورت او با مشکل جدی رو به رو خواهد شد. تاجر فرانسوی می پذیرد و ماشین را دو روز بعد درحالیکه با مخارج خودش از کمپانی دوباره تحویل گرفته است به او بر می گرداند. میتروف به او میگوید که تو زندگی و موقعیت من در حزب را نجات دادی. هیچوقت آن را فراموش نمی کنم و حتما یک روزی آن ر ا جبران می کنم. به این ترتیب بین آنها دوستی عمیقی(شخصی) به وجود می آید.
بعد از پنج سال میتروف به روسیه باز میگردد در آنجا به او انتقاد می شود که به طور منظم و مرتب در جلسات حزبی شرکت نمیکرده است. دیسیپلین حزبی را رعایت نمی کرده است و کلا چنان تحت برخورد شدید( بورژوازدایی یا زدودن آثار فرهنگی غرب و انتقاد از خود) قرار می گیرد. با توجه به آنچه در پاریس از بریز و بپاش های سران کمیته مرکزی دیده بود، آنهمه فشار برخودش را برحق نمی داند. تصمیم می گیرد از حزب خارج و حتی روسیه را ترک و فرار کند. حتی از سفارت فرانسه تقاضای ویزا می کند که وزارت اطلاعات فرانسه از دادن ویزا خودداری می کند زیرا مدارک او کافی نبودند.
ژاک پییرو جاسوس فرانسوی در مصاحبه ای درباره او میگوید:« وقتی قرار شد به روسیه برگردد به من گفت که اصلا دلم نمی خواهد برگردم. نظرم عوض شده است. [ما شوروی را بهشت جهان می دانیم اما شیر وموز(کنایه ازآزادی) دراینجا است.] به او گفتم که خوب بمان! گفت: نمی شود. اگر می ماند موقعیت حزبی اش به خطر می افتاد. در روز خداحافظی با گریه به دفترم آمد و گفت برایم برگشتن سخت است. میدانست که آن طرف چه در انتظارش است.»
ادامه دارد...
ملیحه رهبری
16 آپریل 2009
http://malihehrahbari.blogspot.com/
14 آپریل 2009و
گزارشی مشترک تهیه شده از حوادث ودرس های تاریخی، توسط
ZDF und arte.GE.I.E- Geschichte ZDF –History ereignise
یادداشت مترجم درحاشیه مطلب فوق :[ قدرت یا ابر قدرت بودن درجهان کار سنگینی است و این سنگینی باید برشانه هایی فرود آید. هر قدرت یا ابرقدرتی این سنگینی را به نوعی برشانه های انسان(مردمش)می نهد که این بار، رنج ها و قربانیان خود را نیز دارد. تحمل انسان ها در برابر فشارو ظرفیت روحی آنها و حتی باورآنها ... یکسان نیست، دیر یا زود فردی یا جمعی در برابر این فشارها سر به طغیان وشورش نهاده و اگر ممکن باشد به مقابله متقابل می انجامد یا راه های دیگری اتخاذ می کنند. حوادث پیش ازآنکه محکوم یا تایید شوند، قابل تأمل هستند. چرا اتفاق افتاد؟ ویتروف به تنهایی با فشارهای غیرانسانی سیستم حاکم به شیوه خود به مقابله برخاست زیرا راهی برای گریز از آن نداشت. نیروی محرک او انتقام بود. بی مناسبت ندیدم که در اینجا مبحث انتقام از کتاب دل آدمی اثر اریک فروم روانشناس بزرگ قرن بیستم را بیان کنم تا شاید کل مطلب برای خواننده مفید ترباشد و درامتناع ازطولانی شدن مطلب، تنها نکات برجسته مقاله را بیان کرده ام.
صفحات /21/20) در خشونت انتقامجویانه، آسیب قبلا رسیده است و در نیتجه خشونت از کنش دفاعی برخوردار نیست بلکه تلاش نامعقولی است برای خنثی کردن کاری که قبلا به طور واقعی انجام پدیرفته است.
چنانچه حرمت نفس افراد عاجز وناتوان جریحه دار یا درهم شکسته شود برای باز گرداندن آن تنها به یک راه توسل می جوید: انتقامجویی براساس چشم در برابر چشم. حال آنکه شخصی که از زندگی باروری برخوردار است یا از چنین نیازی بی بهره است و یا این نیاز در او شدید نیست؛ حتی اگرلطمه یا توهین و گزندی به او وارد آید، روند زندگی زایا و بارور او را وا می دارد تا آسیب گذشته را به فراموشی بسپارد،در او قدرت باروری نیرومندتر ازآرزوی انتقام است. آرزوی انتقامجویی کمتر انگیزه فرد سالم قرار می گیرد تا شخصی که- در مستقل وکامل زیستن-دچار دشواری هایی است وآماده است تا وجودش را در گرو انتقام بگذارد. وانتقام هدف اصلی زندگی می شود زیرا بدون آن نه تنها احترام به خود بلکه مفهوم نفس و هویت به انهدام تهدید می گردد.
صفحه 24/23/22 /21) در خشونت انتقامجویانه منبعی از میل به تخریب نهفته است که از درهم شکستن ایمان سرچشمه می گیرد.... وقتی ایمان به خوبی یا به خداوند یا به یک شخص( یا سیستم و..) درهم شکسته می شود...
با فریب خوردن از یک دوست یا معشوقه یا معلم یک پیشوای دینی یا سیاسی که مورد اعتماد بوده است و به ندرت یک واقعه به تنهایی سبب درهم شکستن ایمان اشخاص می شود. بلکه مجموعه رویدادهای کوچک این امر را پدید می آورد. عکس العمل شخص در برابر کسی یا چیز که موجب ناامیدیش شده است، متفاوت است. ممکن است که وابستگی خود را به کسی که موجب ناامیدیش شده است را از دست بدهد ولی مستقل بشود و در جایی دیگر ایمان خود را به کس یا چیز(مثل کلیسا یا حزب سیاسی یا رهبر...) دیگری بازیابد و این مطلوبترین واکنش است یا به تعقیب دیوانه وار هدفهای دنیوی نظیر پول و قدرت و مقام برود و یا امکان دارد شخصی که عمیقا فریب خورده است و نومید شده است از زندگانی نفرت پیدا کند، اگر به کسی یا چیزی نمی توان اعتقاد داشت، اگر ایمان به نیکی و عدالت تماما پنداری احمقانه بوده است، اگرحیات انسان به اراده شیطان است و به اراده خداوند سامان نمی یابد، پس زندگی واقعا نفرت انگیز می شود؛آدمی دیگر نمی تواند درد نومیدی را تحمل کند. در این صورت شخص آرزومنداست ثابت کند که زندگی شراست، انسانها شریر هستند و خودش نیز شریر است. به این ترتیب انسانی که عاشق زندگی است ولی از آن نومید شده است به یک عیبجو و یک ویرانگر تبدیل می شود. این ویرانگری حاصل یأس است؛ نومیدی از زندگی به نفرت از زندگی انجامیده است
.
نام ها و اسامی لاتین افراد یا سازمان هایی که در این بخش گزارش آمده است
Wladimir Krjutschkow. Letzte KGB chef
ولادیمیر کریوتچ کاو که از قدرتمندترین مردان روسیه و آخرین رییس کاگ ب

س اس اف-CSF نام اداره جاسوسی فرانسه:
Rakete Aryane راکت آریانه

Montag, 6. April 2009

گزارش از فونیکس1- ایران و سی سال

ترجمه از ملیحه رهبری
 

رویدادهای تاریخی


ایران: سی سال انقلاب اسلامی

گزارش از:
PHOENIX
گزارش از چهار بخش تشکیل شده است
:
بخش اول: بازگشت خمینی به ایران

قسمت اول گزارش با استفاده از اسناد و مدارک مربوط به سی سال قبل تهیه شده است.
در تاریخ اول فوریه 1979آقای خمینی بعد از 15 سال تبعید به ایران باز می گردد. خمینی با هواپیمای فرانسه= ایران نماز صبح خود را در حالیکه رویش را به جانب مکه گرفته است، می خواند. ظاهرا از بیرون خبری ندارد.[ به هنگام نماز به دنیای مادی توجه نداشتن!]
سپیده صبح در حال دمیدن است و بر فراز کوه های البرز و سرزمین زرتشت خورشید طلوع می کند. در طبقه پایین جمبوجت نزدیکان خمینی از جمله پسرش حضور دارند. در کنار ملاهایی که همراه او هستند و بخت به آنها رو کرده است، ایدیولوگ های انقلاب اسلامی(مثل بهشتی) و روشنفکران زیاد دیگری نیز در هواپیما حضور دارند که با چهره های شاد و بشاش به فردایی که درآن وزیر یا وکیل و شخصیت های مملکتی خواهند شد، فکر می کنند. همه در هواپیما خوشحالند و صادق طباطبایی از بوخوم(آلمان) به خمینی می گوید که ده سال است که به ایران نرفته است. او وزیر و سخنگوی دولت خواهد شد. طباطبایی به هنگام پیاده شدن از هواپیما پوشه ای را به خبرنگار آلمانی می دهد تا برایش حفظ کند. او می گوید:« اگر دستگیر شدم آن را حفظ کنید، اگر دستگیر نشدم از شما پس می گیرم.» 9 ماه بعد خبرنگار آلمانی پی می برد که آن پوشه حاوی قانون اساسی دولت جمهوری اسلامی بوده است.
خمینی و همراهانش نه تنها دستگیر نمی شوند بلکه استقبال بی نظیری هم ازآنها می شود. ملاها در ردیف اول استقبال کنندگان ایستاده و شعار درود بر خمینی بت شکن می دهند و مردم در جمعیت ملیونی به استقبال آمده و شعار می دهند: الله اکبر خمینی رهبر! زنان به نشانه همبستگی با انقلاب داوطلبانه چادر سیاه به سر کرده اند.
***
می خواهیم ببینیم که ایران با وجود پروژه تمدن بزرگ که شاه تبلیغ آن را می کرد، چطور شد که ناگهان سر از انقلاب اسلامی درآورد. ایران یک سرزمینی است که همه جای آن با وجود مساجد و گنبد های آبی و گلدسته های طلایی و اماکن و معماری و کاشی کاری ها....با فرهنگ اسلام و شیعه( اعتقاد به حضرت علی و یازده نسل امامان و اعتقاد به امام زمان) پیوند خورده است و توده های روستایی و شهری عمیقا پیوندهای فرهنگی و مذهبی اسلامی دارند. دین اسلام یا اعتقادات شیعه در ایران برخلاف کشورهای عربی یا سنی مذهب، با یک نوع درد و رنج خاص مذهبی(شهادت)، ناشی از شهادت امام علی وسایر امام ها پیوند خورده است. از زمان شهادت امام حسین(سومین امام شیعیان) به دست یزید تا به امروز، شیعیان برخلاف سنی که همه خلفا را یکدست قبول دارند، آنها به دو مظهر خوب و بد معتقدند؛ امام حسین مظهر مظلومیت و خداگونگی و دیگری یزید مظهر شقاوت و شیطان. به غیر از ایران کشورهای پاکستان و افغانستان و عراق و لبنان و... شیعیان هستند اما ایران تاریخا از زمان صفویه، یک کشور رسما شیعه شد تا در برابر اعراب از استقلال خود دفاع کند. اما چی شد که بعد از دوران پهلوی و مدرنیزاسیون و... ، دوباره یک دوره اسلامی در ایران فرا رسید! با وجود پروژه های بزرگی که شاه داشت تا ایران را به سوی یک جامعه با الگوهای غربی سوق دهد اما در ساختارهای فرهنگ اسلامی جامعه یا توده های روستایی یا توده های شهری نتوانسته بود تغییری بدهد.[پیشرفت اقتصادی ویا بهبود شرایط زندگی شامل حال این اقشار نشده بود.]. از سوی دیگر در ایران نه تنها روحانیت وجود داشت بلکه رو به رشد هم بود. در روحانیت شیعه بر خلاف سنی ها ، یک سلسله مراتب سفت و محکم امام وآیت الله و حجت الله و ... وجود دارد. که در رأس آن آیت الله قرار دارد. در زمان شاه حدود 80،000 آخوند وجود داشت که امور مذهبی و معنوی مردم را در دست داشتند.. عمامه های سیاه نشانه سید بودن و از نسل پیامبر اکرم بودن می باشد که حدود نیم میلیون سید در ایران شیعه هست. آخوندها گوناگون بوده و اهداف و اعتقادات و رؤیاهای مختلف در سر می پرورانند؛ از اعتقاد به بهشت تا به جهنم ترور و...!
یکی از نمونه ها و سرمشق ها و یا المنت های زندگی برای شیعه، الگو قرار دادن رنج و جانبازی و شهادت امام حسین برای دین اسلام است. هسته رازآلود عقیده شیعه در اعتقاد به وجود امام مهدی موعود است. 1100 سال قبل کودکی 9 ساله از روی زمین ناپدید می شود اما اعتقاد شیعه و یکی از اصول اعتقادی آنان بر این است که او در غیبت زندگی می کند ولی باز می گردد تا دین و عدالت به دست او استقرار یابد. این اعتقاد به ظهور امام مهدی، در میان شیعیان ایرانی چنان رسوخ عمیق دارد که حتی سیاست را می تواند تحت تأثیر خود قرار دهد. یکی از پایه ای ترین دلایل انقلاب مردم و علاقه آنان به رفتن شاه و به باز گشت خمینی، همین اعتقاد به امام مهدی و باز گشت او بود.
برخی فکر می کنند که المنت های اعتقادی شیعه در ایران، به اعتقادات ایرانیان به زمان زرتشت باز می گردد. در یکی از معابد زرتشتی در یزد به دیدار یک کاهن می رویم. در حدود سی هزار نفر در ایران هنوز پیرو اعتقادات کهن زرتشتی هستند. از کارهای مقدس در معبد زنده نگه داشتن آتش یا آتشکده می باشد. این عمل سمبلی برای حفظ نور و اعتقاد به اهورمزدا و محفاظت در برابر اهریمن و تاریکی است. زرتشتیان قدرت جهان را به دو نیرو تقسیم می کردند:، یکی خیر(اهورا و نور او و دیگری نیروی شیطان و اهریمن و تاریکی او. در آستانه انقلاب مردم، شاه را از نیروهای اهریمن که تحت امر و نفوذ شیطان است، تلقی می کنند و شک ندارند که او از نیروهای شیطانی است و به همین دلیل باید برود و در مقابل او به دنبال یک نیروی خوب و خیر اهورایی( پاک مثل امام زمان) هستند.[ دیو چو بیرون رود فرشته در آید!ــ
چند سال پیش از انقلاب اسلامی، در سال 1974 شاه محمد رضا پهلوی در مصاحبه با ما می گوید:« با انقلاب سفید ما دین را از سیاست جدا کردیم. هرگاه دین در سیاست دخالت کرد، باعث آشوب اجتماعی شد و جامعه را به عقب برد.» شاه فکر می کرد که می تواند مردم کشور را با انقلاب سفید و سپاهی دانش و بهداشت و غیرو به جنبش و حرکت( بسیج) واداشته و به خدمت گیرد. می خواست با الگو قراردادن کشورژاپن تا سال 2000 ایران را به پنجمین کشور پیشرفته صنعتی و به یکی از قدرت های جهانی بدل کند! شاید شاه دو میلیون نفری را در سمت خود و حامی سیاست های خود داشت اما واقعیت انقلاب سفید شاه در روستاها چهره اسفناکی به نمایش می گذاشت. فقر! مردم در روستاها منقطع از مواهب مادی زندگی(آب و برق و جاده و بهداشت و مدارس..) بودند و با رنج و مشقت بسیار کار می کردند تا جایی که سرانجام زمین خود را رها کرده و برای لقمه نانی و برای عملگی به حاشیه شهرهای بزرگ روانه می شدند. طبقه ای که خمینی نام مستضعفین به آنها داد، اینان بسیار دور از مواهب یا رفٌرم هایی زندگی می کردند که شاه از آن صحبت می کرد. یک طبقه بسیار ثروتمند در ایران به وجود آمده بود و کسانی که در رنج زندگی می کردند آنها را( این طبقه ثروت و خوشبخت و خوشگذران را)، دشمن خود یا عوامل شیطانی می دیدند.ـ
در سفرما به یکی از روستاهای ایران و مشاهده نزدیک زندگی آنها و کار مشتقت بار آنها با بیل و کلنگ بر روی زمین سخت و فقدان هر گونه رفاه در روستاها[ مانند پختن نان با هیزم در حالیکه کشور سرزمین نفت است]، می توان عوامل نارضایتی را به وضوح مشاهده کرد.ـ
در زیر چادر یکی از عشایر قشقایی گروهی کودک را جمع می کنیم. یکی از آنها کت کهنه و پاره ای به تن دارد و برای ما شعری را که در ستایش شاه یاد گرفته است، با حرارت و احساس بسیار دکلمه می کند. به هنگام تکان دادن دستانش، به گونه رقت باری آستر پاره پاره کت او از هرسو بیرون می آید:« آه اعلیحضرتا! ای فرستاده خدا، تو سرزمین ما را نجات دادی. ما را از فقر نجات دادی و به زندگی ما معنا و مفهوم بخشیدی، تو فقر را ریشه کن کردی، اعلیحضرتا! تو ایران را از نو ساختی، بسی رنج بردی در این گیر و دار که کشور کنی در جهان پایدار!
***
در همین زمان در مراکز مذهبی مانند مشهد، روحانیت رشد کرده و دارای نفوذ در میان مردم است و از چنین شرایطی برخوردار شده که با توجه به اعتقادات مردم به نیک و بد و خیر وشر در سیاست(کار شیطان) دخالت کند.ـ
در حالیکه شاه در کاخ خود و با نزدیکانش خود را مقتدر و میراث بر کوروش احساس می کند، اما با روحانیت در تضاد است. او نه تنها آنها را ( با فتوای خمینی )که علیه انقلاب سفید قیام کردند سرکوب کرد بلکه خوک هم آنها را خواند. و روحانیت هم که با شاه دشمنی دارد منتظر فرصت است. روحانیت در این سالها رشد یافته است. روحانیت فناتیک هم با استفاده از فرهنگ و اعتقادات شیعه به امام حسین و یزید، شاه را فاسد وبی دین مثل یزید و شیطان و آلت دست شیطان خوانده و به ظهور یک امام پاک و مظلوم مثل امام حسین( یا امام آخر زمان) بشارت می دهد. در این گیر و دار در نوفل لو شاتو نجات بخش اسلام ظهور می کند.
وقتی دردهکده کوچک نوفل لو شاتو در فرانسه، خمینی وارد می شود، عده ای زیادی برای استقبال از او( دشمن جدی شاه) آمده اند. خمینی 15 سال در تبعید بوده است و هیچکس او را نمی شناسد. عجیب است که دانشجویان اروپا و حتی از آمریکا برای استقبال از او آمده و دور او را می گیرند. شاه در همین زمان و در واکنش به ورود خمینی به فرانسه می گوید:« خمینی قادر به هیچ غلطی علیه ایران از راه دور نیست و او یک فراموش شده برای مردم ایران است.» اما درست! همین فاصله دوری از مردم، به نفع آیت الله خمینی عمل کرده و او یک امام خوانده شده و یا حداقل به عنوان نایب امام زمان ظهور می کند.
جالب این است که حتی دانشجویان مارکسیست در دور و بر او هستند. دختران دانشجو که جین می پوشند، چادر یا روسری که در نظرشان تا حالا بسیار زشت هم بوده است، به سر کرده و در نوفل لو شاتو ظاهر می شوند. شیعه در او پسر علی(ع) امام حسین نو( مظلوم و شاه یزید و ظالم) را یافته است. به همین دلیل اتفاقی نبود که برای نخستین بار در روز تاسوعا و عاشورای حسینی( روزی که متعلق به امام حسین است) در تظاهرات تصاویر او بالا می روند:« الله اکبر! خمینی رهبر! » تظاهرات میلیونی است و پیشاپیش مردم هم روحانیت قرار گرفته است. روحانیتی که به مدت 60 سال از صحنه سیاسی ایران رانده شده بود، دوباره به صحنه قدرت سیاسی باز می گردد. آنچه رهبران مارکسیست یا سایر گروه هایی که علیه شاه می جنگیدند نتوانسته اند به دست آورند، حالا همه در دست ملاهاست. آنها تریبون های تظاهرات را دارند و مردم جنوب شهر و بازاریان را به دنبال خود کشانده اند. هرآنچه آنها در پشت بلندگوهای تظاهرات می گویند، مردم جواب می دهند:« صحیح است! صحیح است!»
در روزهایی که شاه رفته و شاهپور بختیار اوضاع را در دست گرفته اما یکبار دیگر گارد شاه در خیابان های تهران و در جلوی دانشگاه با نیروهای انقلاب درگیر می شود. قدرت نظامی و فناناپذیر تانک های شاه که در خیابان ها و به دانشگاه حمله کرده است، با مقاومت جانبازانهٍ فداییان خلق مارکسیست و مجاهدین خلق( مسلمانان چپ) در هم می شکند. جوی آب از خون کشته شدگان سرخ است.[فیلم و مدارک]آنها در حالی آخرین مقاومت های ارتش شاه را در هم می شکنند که خمینی به آسودگی وارد مدرسه دخترانه رفاه شده و در آن مستفر است و سیل مردم مشتاق و معتقد به دیدارش می آیند. او دست خود را تکان میدهد و یا دراز می کند تا کودک و بزرگ آن را ببوسند. در این زمان فدایی ها و مجاهدین در حمله به پادگان های شاه به حجم بزرگی از سلاح دست یافته اند و در دانشگاه به دانشجویان آموزش اسلحه می دهند. فدایی ها خواهان یک انقلاب سرخ فدایی بودند و خواهان یک انقلاب سبز اسلامی نبودند. آنها خود را متشکل می کنند. در حال حاضر انقلاب ایران یک چنین تهدیدی دارد که با نیروهای چپ و با مارکسیستها تضاد پیدا کند. مثل نمونه افغانستان در سال 1978که مارکسیست ها جمعیت کمی بودند اما به دلیل تشکیلات جدی که داشتند، به حاکمیت رسیدند.
دردانشگاه مجاهدین خلق هم همینطور کلاس آموزش کلاشینکف دارند و کلاس های دانشگاه به سنگر مبارزه یا آموزش های نظامی تغییر یافته است. حتی به زنان آموزش می دهند. در این کلاس ها مردان صورت خود را پوشانده اند تا شناخته نشوند و زنان با چادر مشکی یا بدون چادر حضور دارند.
***
انقلاب اسلامی در ایران از همان ابتدا، نه تنها خوشایند غرب واقع نشد بلکه دافعه هم داشت، حتی قبل از افتضاحات مربوط به داستان گروگانگیری سفارت آمریکا در تهران.
این موضوع از جانب راست اروپا و دوستان شاه وکاپیتالیسموس قابل فهم است.آنها شاه را می پسندید و مخالف خمینی بودند. جناح چپ اروپا هم همانقدر مخالف خمینی بود که در سابق مخالف شاه بود. چپ اروپا، بعد از شاه، خواهان یا در انتظار روی کار آمدن یک دولت چپ یا سوسیالیستی در ایران بود.
در همین مدت یک و نیم سال که از انقلاب اسلامی گذشته است، وضعیت محاکمات واعدام ها در آنجا که توسط ملاها انجام گرفته نه تنها عادلانه نبوده و حتی با احکام اسلامی تطبیق نداشته است. اما کم و بیش در تمام انقلابات چنین اتفاقاتی می افتد.
با انقلاب اسلامی در ایران باید توجه کنیم که به نفوذ فرهنگ غرب( دموکراسی) در آنجا لطمه وارد شده است. سال هاست که مستعمره بودن کشورهای شرقی توسط غرب و یا اقتصادهای وابسته به غربی ها به نوعی پایان یافته یا می یابد اما نفوذ فرهنگ غرب باقی بود. اما نمی توان انتظار داشت که این نفوذ را می توان محکم نگه داشت. با توجه به بازگشت به اسلام می توان انتظار داشت که دموکراسی پارلمانی( اروپایی) نیز در امور سیاسی محقق نشود زیرا با انقلاب اسلامی، سیاست و مذهب می خواهند یکی بشوند و وحدت پیدا کنند. احکام خدا(حاکمیت خدا) در امور سیاسی و دینی با هم یکی شوند. چیزی که در قرون وسطی در اروپا نیز اینگونه بود و مذهب از سیاست جدا نبود. اگر به دنبال ایران سایر کشورهای مسلمان هم مثل افغانستان یا عراق یا سعودی یا ماراکو یا مصر.... همین راه را بروند، کشورهایی که امروز به ویژه کشورهای نفت خیز، از نفت به عنوان سلاح استفاده می کنند،[ فراموش نکنیم سالیان سال جنگ های صلیبی و اعتقادی در شرق و غرب بوده است ]، بدون شک غرب در چنین وضعیتی [ جنگ برای عقیده] نیست. اما فردا چه خواهد شد،اگر کشورهای اسلامی در آینده به قدرت اتمی هم دست یابند و از آن برای تهدید غرب و تحت فشار قرار دادن، استفاده کنند!!
ادامه دارد...
مترجم: علتٍ ترجمه و کار و وقت و ....، تنها در جریان قرار دادن خواننده از یک برنامه سه ساعته در باره ایران در کانالٍ سیاسی فونیکس بوده است و دلیل بر هیچ تأییدی بر محتوی یا مفاد برنامه نمی باشد.
منبع :
www.phoenix.de
تاریخ: اول فوریه 2009
9 فوریه 2009

گزارش از فونیکس 2- ایران سی سال انقلاب

ترجمه از ملیحه رهبری
رویدادهای تاریخی


ایران: سی سال انقلاب اسلامی

گزارش از: PHOENIX

قسمت دوم
یک و نیم سال بعد از انقلاب دو باره به ایران بر می گردیم. تغییرات عمده ای در تهران به چشم نمی خورد. ترافیک سنگین همچنان هست و همه جا در خیابان ها کمیته چی ها یا پاسداران به چشم می خورند. چادرهای سیاه زنان دیده می شوند ولی حجاب اجباری نیست. زنان و دختران زیادی بدون حجاب هستند. جدا سازی زنان و مردان جدی شده است اما هنوز مثل کشور عربستان سعودی نشده است ولی در بسیاری از اداره جات از عده کارکنان زن کاسته شده است. مشروبات الکلی در کشور فروخته نمی شود و برای مسافر خارجی مشکل است. کوکاکولا نوشیده نمی شود و کانادا درای به عنوان نوشابه ملی تبلیغ می شود. در روز ورود ما به تهران دوباره یک عزای بزرگ( روز عزاست امروز!) به پا شده است و این بار آیت الله طالقانی درگذشته است و جمعیت میلیونی روانه بهشت زهرا می باشد. او امام جمعه تهران بود که جانشین خمینی می توانست در آینده باشد اما به گونه رازآلودی درگذشته است! او ده سال در زندان شاه بود و شکنجه شده بود به همین دلیل او محبوب ترین چهره روحانی بود اما به اندازه خمینی قدرت نداشت. ما با طالقانی در تاریخ 1978 (یک سال قبل از انقلاب) در حالی که او از دست ساواک مخفی شده بود، ملاقات کردیم. از او درباره انقلاب اسلامی یا حکومت اسلامی در آینده در ایران و به دست گرفتن قدرت توسط روحانیت ، پرسیدیم. او پاسخ داد:« روحانیت به طور مستقیم قدرت را به دست نخواهد گرفت. افراد با صلاحیتی را معرفی خواهد کرد و مردم تصمیم خواهند گرفت که به آنها اعتماد کنند و رأی دهند یا نه.کلا روحانیت نظارت خواهد داشت.» مرگ طالقانی یک موج بزرگ یأس در بین هوادارانش ایجاد کرده است. زیرا لیبرال ها و دانشجوها و مترقی ها با مرگ طالقانی، مانعی دیگر در برابر خواسته خمینی[مرتجعین] که از ایران یک کشور اسلامی مورد نظر خودش را می خواهد بسازد، نمی بینند. طالقانی نقطه مقابل خمینی بود. و حتی دو پسر او مارکسیست بودندکه در بین مردم این موضوع را آشکار نمی کنند. به هرحال طالقانی سمبل مبارزه روحانیت در زمان شاه شناخته شده بود. مراسم تدفین او در بهشت زهرا برگزار می شود که میلیون ها نفر شرکت کرده اند. جمعیت برانگیخته در حال سینه زدن شعار میدهند:« عزا عزاست امروز، روز عزاست امروز. امام جمعه ما با شهداست امروز! » باز ایرانی ها(شیعه) اعتقادشان به یک امام حسین دیگر را که کشته شده است، نشان میدهند. عده ای نیز در دانشگاه تهران مراسم دارند. جمعیت شعار می دهد:« ادامه راه طالقانی، شورا! شورا ! » در مراسم عزاداری طالقانی که تمام لیبرال ها و دولت بازرگان و همچنین سران روحانیت شیعه و سران مجلس خبرگان و ... شرکت دارند. جالب است که دو دسته صاحبان قدرت، جدا از یکدیگر در مراسم و در دو ردیف جداگانه نشسته اند. واضح است که کابینه مسلمانان لیبرال دولت با روحانیت و اتحاد آنان در تضاد است. بازرگان در سخنرانی خود در دانشگاه می گوید:« طالقانی یک نعمت بزرگ برای ما بود. او یک آزادیخواه و دموکرات بود و با از دست دادن او با فقدان بزرگی رو به رو خواهیم شد! » خمینی از قم پیام داده است:« طالقانی بزرگ بود نه با این دلیل که دموکرات یا آزادیخواه بود بلکه به این دلیل بزرگ بود که او سمبل بود که چگونه یک مسلمان می بایست علیه شاه باشد و با شاه مبارزه کند.» بدون شک مرگ طالقانی شروع یک فاز جدید خواهد بود.
در همین زمان شهر قم و محل سکونت خمینی به مثابه واتیکان شیعیان شده است. در حرم حضرت معصومه با پوستری از خمینی رو به رو می شویم که او گسترش قدرت خود را بر سراسر جهان نشان می دهد. در پوستر امام مهدی به گونه کودک معصوم نٌه ساله ای در دامن عبای خمینی نشسته است. زنجیری پاره شده است و قران در حالیکه با دست خمینی بالا رفته است، تمام جهان را نشانه گیری کرده است. سایر پوستر ها هم خمینی را قرآن در دست و در موضع یک قدرت نوظهور نشان می دهند. در قانون اساسی جدید او صاحب ولایت فقیه و بالاترین مرجع تصمیم گیری دولتی و امور روحانی است. او نماینده خدا بر روی زمین است و او نماینده امام مهدی است و دین و سیاست را رهبری می کند.[یعنی یک قدرت بی حساب و کتاب!] ما او را می بینیم و از او می پرسیم که آیا در جهان متمدن و پیشرفته و صنعتی امروز، شما می خواهید شیوه زندگی در دوران پیامبر اسلام در مدینه را زنده کنید:« جواب می دهد که باید با دنیای مادی و پیشرفت تطبیق یافت اما ارزش های اخلاقی و معنوی مثل توحید یا عدالت تغییرناپذیرند.» در همین زمان امام خمینی[ با دمپایی پلاستیکی آبی رنگ] در پشت بام جماران ظاهر می شود وکارگران یک کارخانه فرش بافی برای دیدار او آمده اند و در شعارهای خود او را امام می خوانند. اما ما می دانیم که به لحاظ صلاحیت های مرجعیت او آیت الله است و مثل او هم زیاد هستند اما او با برگزیدن نام امام بقیه آیت الله ها را از میدان به در و به حاشیه فرستاد!
در ملاقاتی که با آقای شریعتمداری بالاترین مرجع دینی در بین مردم آذربایجان داریم او به موضوع ولایت فقیه در قانون اساسی انتقاد دارد. او به تمام مواضع قدرتی که خمینی چه معنوی یا سیاسی در دست گرفته است، انتقاد دارد.
***
در این هنگام به اٌرومیه( رضاییه) می رویم و از یک پادگان نظامی که گارد سابق شاه در آن در حال آموزش مجدد است، دیدن می کنیم. در ایران درحالیکه همه فکر می کنند ارتش شاه منحل شده است اما ارتش باز سازی شده است و علیه کردستان در حال مأموریت است. با هلیکوپتر ارتش در بالای منطقه کردستان پرواز می کنیم. به شهر مهاباد نزدیک می شویم. جایی که کردستان به رهبری عبدالرحمان قاسملو خواهان خودمختاری یا تجزیه کردستان است. در مهاباد در سال 1946 یکبار به کمک روسیه کردستان اعلام خود مختاری و جداشدن کرد اما بعد سرکوب شد..
اینجا در مهاباد ارتش درحال آموزش و مانور و آماده باش عملیاتی علیه استقلال طلبان کرد است. سلاح های آنها همه سلاح های ارتش شاه است. توپ و تانک ها و نفربر... در حال آماده شدن هستند تا برای امام بجنگند. در حالی که چنین تهدیدی وجود داشت که در مرزهای ایران تجزیه انجام گیرد، خمینی در مرز 80 سالگی فرماندهی کل قوا را هم به دست گرفته است. بر روی بدنه تانک ها و نفربرها، الله اکبر، خمینی رهبر نوشته شده است.
درشهر مهاباد پاسدارها هم در شهر سنگر ساخته و خود را پشت آن مخفی کرده اند در حالی که قرار بود آنها درکردستان برای مردم حافظ صلح و امنیت باشند. روی دیوارها شعارهای خود مختاری نوشته شده است.
در زردشت با نگاه اول دیده نمی شود اما در اصل ما در یک محیط و شرایط جنگی هستیم. ارتش در اینجا خود را نشان نمی دهد اما پاسداران انقلاب خود را با الگوبرداری از فداییان فلسطینی نشان می دهند. آنها دستمال های آق بانو به نشانه انقلاب فلسطین برگردن دارند. در شهر زردشت هم همه کردها مسلح و آماده جنگ برای خود مختاری هستند. پاسداران و سربازان هر روز در پیرانشهر و زردشت کشته می دهند. در وسط شهر یک مجسمه شاه هست که بر روی آن تصاویر خمینی چسبانده شده بودند و حالا روی تصاویر خمینی رنگ سرخ پاشیده اند که به نشانه خونریز بودن او می باشد.
در مسجد شهر کردها برای خواندن نماز جمع شده اند. آنها سنی هستند و امام شیعیان(خمینی)، امام آنها نیست.آنها برای خودشان امام سنی( شیخ عزالدین حسینی) دارند که امامت خمینی را قبول ندارد وعلیه او است. در مسجد فردی که بعد از نماز جمعه سخنرانی می کند، می گوید:« خمینی از اولین روزی که آمد علیه کردستان و خودمختاری موضعگیری کرد.» [کردها در حال حاضر مارکسیست های چپ و فداییان خلق را در جانب خود دارند.] بعد از سخنرانی او جوان دانشجویی از پاسداران شیعه برای نماز گزاران در مسجد سخنرانی می کند تا آنها را تحت تأثیرٍ وحدت یا اهداف انقلاب قرار دهد اما چهرهای کردهایی که برای نماز جمعه شرکت کرده اند، نشان می دهد که به سخنان او هیچ اعتمادی ندارند.
راهی مرزهای ایران و عراق در کردستان می شویم. از پیرانشهر در کردستان پاسگاه های عراقی را می توان دید. حکومت سوسیالیستی عراق کردهای ایرانی را پشتیبانی می کند. سربازان ایرانی برای مقابله با کردها در مرز مستقر می شوند. فرماندهان آنها، افسران ارتش هستند که حتی در آمریکا آموزش نظامی دیده اند. این سربازان که دوره دیده در زمان شاه هستند و تجربه جنگ در عمان. را دارند، به شیوه پارتیزانی در مرز برای مقابله آماده می شوند. حالا سعی می شود که آنها در مسیر اسلام و انقلاب اسلامی به کار گرفته شوند. بالاخره ما مصطفی چمران وزیر دفاع را در کردستان ملاقات می کنیم. او شخصیت پیچیده و مشکوکی دارد و از بانفوذترین مقامات انقلاب اسلامی است.در برخورد با تیم ما (گزارشگرآلمانی و فیلمبردار) هم بسیار محتاط است. او می گوید:« ما میخواهیم از هر انسانی در ایران، سربازان و پاسداران انقلاب بسازیم. همه باید به عنوان پاسدار انقلاب کارآزموده باشند و کامل آموزش نظامی ببینند و آنچه به تکنیک و تخصص برمی گردد از تجربه ارتش و افسران ارتش استفاده خواهیم کرد.»
در بخش دیگری از سفرمان از هدف دیگری از یک منطقه عملیاتی بازدید می کنیم. دهکده زٍقو در آذربایجان غربی است. مردم به زبان آذری صحبت می کنند. آنها کرد و سنی هستند. این دهکده در مرز ایران با ترکیه واقع شده و ما از یک پادگان نظامی گزارش تهیه می کنیم. تردد مسؤلین مملکتی به اینجا با هلی کوپتر است. در همین لحظه هم آقا جمشید حقگو( از مسؤلین دولت لیبرال) از هلی کوپتر پیاده می شود. او کت و شلوار طوسی(شیکی) به تن دارد. او خود ترک و آذری است اما تحصیلکرده آمریکاست. بلافاصله با سران منطقه و اهالی دیدار می کند. زنان در اینجا لباس کردی به تن دارند و چادر(نشانه همبستگی با انقلاب اسلامی) ندارند. حقگو نماینده دولت لیبرال است که ژنرال(سرهنگ) ظاهر نژاد هم او را مشایعت می کند. آنها با کردها مذاکره می کنند. کردها همه مسلح هستند و نمی خواهند خلع سلاح شوند و آنها علیه کمیته های انقلاب و علیه پاسداران، شکایت به نماینده دولت می کنند. به ظاهر یک جلسه آشتی و مذاکره است اما برخی از سران کرد به ما می گویندکه ما فقط در انتظار فرصت مناسب هستیم و این مذاکره وآشتی دوام نخواهد داشت. با این حال همه با هم به سوی پاسگاه مرزی ترکیه رفته و نماینده دولت= آقای حقگو با مأمورین گمرک در مرز ترکیه ملاقات می کند. آنکارا با کردهای خود درست همان مشکلی را دارد که دولت ایران با کردها دارند.آنکارا مایل است که ایران مانند گذشته بر کردهای خود هژمونی نظامی داشته باشد وآنها جدا نشوند تا کردهای ترکیه هم شانسی برای خودمختاری پیدا نکنند.ـ
ادامه دارد...
14 فوریه 2009
ملیحه رهبری
منبع :
www.phoenix.de
Historische Ereignice-30 Jahren Islamische Revolotion

انگزارش از فونیکس 3- ایران و سی سال

. رترجمه از ملیحه رهبریرویدادهای تاریخی

ایران: سی سال انقلاب اسلامی


گزارش از:
PHOENIX
قسمت سوم
در مرزهای ایران اقوام مختلف زندگی می کنند از عرب و کرد و بلوچ و ترک آذربایجان... که خواهان خود مختاری هستند. دو سال از انقلاب اسلامی در ایران می گذرد اما باز هم معلوم نیست که چه خواهد شد؟ جنگ داخلی یا نه؟ اما باید توجه داشته باشیم که مرزهای ایران حساس هستند. ترکیه، روسیه ، افغانستان و پاکستان و.... با ایران هم مرز هستند و شوروی نمی خواهد رشد انقلاب اسلامی ایران روی کشورهای متحد او مثل آذربایجان یا قزاقستان و... [حتی در قلب مسکو مردم مسلمان زندگی می کنند] تأثیر بگذارد. حدود 50 میلیون مردم مسلمان در شوروی وجود دارد که نه تنها هیچ آزادی مذهبی ندارند بلکه از دولت مرکزی روسیه راضی هم نیستند، اسلام می تواند باعث جنبش آنها شوند و روسیه می ترسد که مبادا آنها نخواهند همچنان بدون پیامبر(امام) باقی بمانند! این برای روسیه خطرناک است.
غرب هم وضع آشفته ای نسبت به انقلاب اسلامی ایران دارد اما مخالف عملیات نظامی علیه ایران است و معتقد است که اگر با استفاده از اقلیت ها جنگی را حمایت کند تا به معنای جنگ آزادیبخش باشد، این یک اشتباه نظامی در شرایط فعلی است و نتایج آن برای آمریکا از بقیه بدتر است زیرا باز خمینی خود را رهبر مبارزه اینبار علیه نیروی خارجی[حامیان شاه] خواهد کرد. بایکوت نفتی فعلی ایران هم در شرایط فعلی زیر علامت سؤال است زیرا ژاپن در حال سرمایه گذاری در صنعت نفت ایران است و وابسته به نفت ایران است. ایجاد جنگ داخلی در ایران، نتایج و منافع آن در جیب روسیه و نیروهای چپ ایران خواهد ریخت و وضعیت فعلی افغانستان(دولت کمونیستی و دست نشانده روسیه) تکرار خواهد شد. این انتخاب برای غرب منافعی نخواهد داشت. خمینی برای غرب در میان انتخاب بد و بدتر، کم ضررتر است. اگرچه شرایط فعلی ایران بدترین برای آمریکاست اما آمریکا هم حواسش هست! نگاهی به همسایه ایران عراق می افکنیم. سابقا شاه ژاندارم خلیج در تنگه هرمز بود و قدرت او از کشتی های جنگی تا زمینی و هوایی و... با کمک نیروی نظامی آمریکا، در حال گسترش تا اقیانوس هند نیز بود. این قدرت نظامی در خلیج فارس به این دلیل بود که 60% نفت جهان، از خاور میانه تأمین می شود. چاه ها و منابع نفتی کشف شده در ایران و ثروت فعلی ایران یک معجزه برای ملاها خواهد بود که این ثروت نه تنها بودجه جمهوری اسلامی را کامل تأمین خواهد کرد و نه تنها حقوق کارمندان را می توان با آن پرداخت، بلکه در این سرزمین می تواند هیچ شکمی از بیکاران نیزگرسنه باقی نماند و به آنها کمک های اجتماعی(سوسیال) کرد. در منطقه خوزستان یک اقلیت عرب( فقیر و ناراضی) وجود دارد که مورد تحریک از جانب عراق هست و حتی عراق، خوزستان را عربستان می خواند که باید از ایران جدا شود.
پالایشگاه آبادان از بزرگترین پالایشگاه های جهان است. تولید روزانه آن چقدراست، جزو رازهای دولت است ولی حداقل سه میلیون بشکه در روز صادر می شود که تحریم های آمریکا هم کمترین تأثیری روی صادرات نفت نداشته است. کسی نمی داند اما می توان حدس زد که به اندازه کافی برای مردم ایران ثروت به بار می آورد که به زودی بتوانند از سرزمین ایران یک قدرت بسازد. در حال حاضر ایران قدرت نظامی خود را در خلیج فارس و شط العرب بازسازی می کند. درحال حاضر خمینی صحبت از آزاد کردن عراق می کند زیرا اکثر مردمش شیعه هستند و حتی قوای نظامی ایران در مرزهای خاکی و آبی حال آماده باش در مرزهای عراق هستند. در عراق و در کویت و دربحرین طرفداران خمینی دست به فعالیت زده اند. آتش دشمنی دیرینه بین ایران و بغداد دوباره از زیر خاکستر بیرون آمده و برافروخته شده است.
بغداد هم با ایران اسلامی مشکل دارد. ایران و عراق دشمنی دیرینه از زمان شاهنشاهی بزرگ و آریایی ایران و حکومت آسوری بابل با هم دارند.
در همین روزها در تهران شاهد سوگواری برای جنازه هایی هستیم که از درگیری های مرزی در منطقه کردستان یا عراق می آیند و آنها شهید خوانده می شوند. دولت اسلامی تبلیغ بزرگی به راه انداخته و با حمل(نمایش) جنازه در بین مردم ، عشق شیعیان ایران به عزاداری و شهادت را دامن زده و احساسات بزرگ مردمی را برمی انگیزد. مردم عادی( بیکاران بعد از انقلاب) برای دیدن جنازه آمده و تظاهرات و سوگواری بزرگ میلیونی در خیابان ها برپا شده است. پیر و جوان به شدت متأثر بوده و گریه می کنند و در سر خود می زنند و به نام شهدای عاشورا ، برای این شهید سینه می زنند و شهید[کشته در درگیری های مرزی با عراق] را به مثابه شهدای رکاب پیامبر(پیامبرفعلی= خمینی) دانسته و او را وارد شده به بهشت در کنار مجاهدان خوانده و راه او را برای رستگاری خود آرزو می کنند و خود نیز آماده شهادت هستند. بدینگونه تشیع جنازه یک پاسدار، به یک عامل بزرگ تحریک احساسات عمومی، علیه کردها تبدیل شده است در حالیکه سرباز در درگیری مرزی با سربازان عراقی کشته شده است( با شعار حزب دموکرات را به خاک و خون می کشیم.). همچنین مقامات شرکت کننده در مراسم تشیع جنازه، با شعار( مرگ برآمریکا و مرگ بر اسراییل ) احساسات مردم علیه آمریکا و اسراییل را برمی انگیزند. در حالی که در حقیقت این پاسدار یا سرباز در یک درگیری مرزی و با گلوله سربازان عراقی و با سلاح های روسی کشته شده است. اما در مراسم تشیع جنازه آخوندها حضور دارند و در سر خود می زنند. مردم نیز با مشت های گرده کرده و با نگاه های پٌر ازخشم و تنفر شعار می دهند:« عزالدین حسینی(امام سنی ها در کردستان) اعدام باید گردد.» مردم هنوز در احساسات مطلق همبستگی با انقلاب و کاملا دنباله رو رهبران انقلاب( خمینی و ملاها) هستند و جامعه در یک هرج و مرج بزرگی است[ قادر به درک واقعیت های سیاسی یا نظامی نیست .] و در همین مراسم حتی پیرمردهای 70 ساله لباس پاسداری یا بسیج به تن کرده و سلاح به دست گرفته و آماده شهادت وگوش به فرمان امام خمینی هستند!
اینگونه که خمینی از مذهب برای سیاست وقدرت اینگونه استفاده کرد، می توان گفت که در انقلاب فلسطین نیز دیده نشده است.
***
درست در همین زمان، ما در تهران در برابر یکی از بزرگترین پروژه های ساختمان سازی که در زمان شاه آغاز شده بود و نیمه تمام رها شده است، گزارش تهیه می کنیم. جمعیت بزرگی از مردم بی خانمان و کولی چادر زده و روبه روی این ساختمان ها در خیابان و در کنار جوی آب کثیف به گونه دردناکی با کودکان خود زندگی می کنند! نه نان و نه آب، نه غذا، نه سرپناه! جای تعجب دارد! [از یکسو آن صحنه های حمل شهید و دامن زدن به هیجانات انقلابی مردم و سوءاستفاده از مذهب برای انحراف افکار عمومی و بدینگونه ناتوان در حل مشکلات اقتصادی= اجتماعیٍ مستضعفانی که اساسا به خاطر آنها انقلاب شد .]
***
در تهیه گزارشی از بازار نارضایتی زیادی دیده می شود زیرا وضعیت اقتصادی ایران در حال رکود است. در مصاحبه با بازایان از اسلام یا از اسلامی شدن مملکت ناراضی نیستند اما از وضع آشفته اقتصادی و بی برنامه گی دولت ناراضی هستند. بازار سنتی در زمان شاه در مسیر برنامه ریزی و مدرنیسمی بود که شاه استارت آن را زده بود و حالا به سوی ملا کراتی حرکت کرده است. یکنفربه ما گفت:« ملاها در بازار نفوذ کرده و اقتصاد بازار را در دست خود گرفته اند اما این وضعیت سرانجام یک روز به نقطه انفجاری خواهد رسید!». با این حال در بازار و بر بالای دکان ها شعارٍ فقط جمهوری اسلامی دیده می شود.
باید توجه داشته باشیم که ایرانی ها یک خلق عمیقا حساسی هستند و هرگاه اعتماد آنها لطمه ببیند، بعد آنها دیگر این خوش بینی را به کنار می گذارند.[واقع بین می شوند!]
***
اولایل نوامبر 1979 ما مجددا سفری به تهران داشتیم. چند هزار نفری در دانشگاه جمع شده اند تا برای شهدای راه آزادی مراسم یادبود، برگزار کنند. آنها شعارهایی را که گفته می شوند، تکرار می کنند:« مرگ برآمریکا و... یا خمینی حامی مستظعفین یا شعارٍ ما همه سرباز توایم خمینی،گوش به فرمان توایم خمینی،.» آیت الله منتظری برای آنها سخنرانی می کند. بعد از فوت آقای طالقانی، نماز جمعه در دانشگاه تهران نیز توسط آیت الله منتظری برگزار می شود. او برای دانشجویان سوژه جدید و جالبی دارد که می تواند آنها را بسیار تحریک کند. سوژه این است که شاه به آمریکا رفته است. شاه که دچار بیماری سرطان است به آمریکا برای معالجه رفته است اما رفتن او به آمریکا یک موج حساسیت و ترس از توطیه جدید به همدستی شاه و آمریکا علیه انقلاب اسلامی ایجاد کرده است. درحال حاضر ایران یک کشور به شدت مذهبی است و مردم آماده شهادت و انتقام گیری هستند. همچنین در همین زمان آقای بازرگان بدون اجازه خمینی با برژینسکی گفتگویی داشته که او را به خیانت و سازشگری و کناره گیری از دولت تحت فشار قرار داده اند. از همینجا با استفاده از تریبون نماز جمعه و با شعارهای الله اکبر و ....با یک تحریک غیر مستقیم مردم را از نماز جمعه به سمت سفارت آمریکا کانالیزه می کنند. در برابر سفارت، دانشجویان پلاکاردهای:« توطیه و تجاوز خصیصه ذاتی آمریکاست.» شعار مرگ بر شاه داده می شود و مردم بسیار تهییج شده هستند. در اینجا رایکال های چپ هم فعال هستند اما فناتیک ها صحنه را در دست دارند و از دیوار های سفارت بالا رفته اند. درآنجا یکی سخنرانی می کند که شاه مریض نیست بلکه به آمریکا رفته تا با کارتر علیه انقلاب توطیه کنند. ملاها هم در برابر سفارت جمع شده اند و عمامه به سرها زمان را برای تحقیرآمریکا غنیمت دانسته و از آن استفاده می کنند.....
در همین زمان خمینی که امام و رهبر و جانشین خدا و نماینده امام زمان و بالاترین مرجع روحانی است، بلکه قانون گذار و همچنین فرمانده کل قوای ارتش(امیرالمؤمنین) نیز شده است. او در بالای پشت بام [با دمپایی پلاستیکی] برای دست تکان دادن، ظاهر می شود و ارتشیان از برابر او رژه می روند. الله اکبر!! جمعیت کثیری نیز حضور دارند و شعار حزب فقط حزب الله می دهند. به این معنا که ایران تک حزبی است و هیچ حزب دیگری اجازه ندارد. مخالفان و دشمنان خمینی در او و شیوه ای که پاسداران و ارتشیان و نیروی نظامی خود را برای شهادت آماده کرده است، یک نوع تولد دوباره رهبر فرقه اسماعیله در قزوین را می بینند. به آنها دراویش یا اسماعلیان یا حشیشیان می گفتند،[ امام آنها اسماعیل فرزند امام پنجم بود.] فدایی های اسماعیلیه با یک خنجرآماده و گوش به فرمان بودند تا در سراسر جهان عملیات کنند و شهید بشوند. خمینی در سخنرانی امروز خود به تهدیدآمریکا پرداخته و باز از شهادت یا آمادگی برای شهادت(اساس اسلامیت و شیعه) حرف می زند واضح است که در برابر ابر قدرت جهان، سلاح دیگری جز جان این افراد ندارد....
ادامه دارد....
20 فوریه 2009
mrahbari@hotmail.com
مترجم: علتٍ ترجمه و کار و وقت و ....، تنها در جریان قرار دادن خواننده از یک برنامه سه ساعته در باره ایران در کانالٍ سیاسی فونیکس بوده است و دلیل بر هیچ تأییدی بر محتوی یا مفاد برنامه نمی باشد.
منبع :
www.phoenix.de
Historische Ereignice-30 Jahren Islamische Revolotion
تاریخ برنامه: اول فوریه 2009

گزارش از فونیکس4- ایران و سی سال انقلاب


ترجمه از ملیحه رهبری
رویدادهای تاریخی

ایران: سی سال انقلاب اسلامی

گزارش از:
PHOENIX
قسمت چهارم
تاریخ سرنوشت سازی بین شرق و غرب آغاز شده است.
در یک صبح دلانگیز در حالی که خورشید بر فراز ایران سرزمین آریا طلوع کرده بود، روزی زرتشت به سخن درآمد. او درخشنده و سپید و پٌر قدرت چون نور خورشید، از میان تاریکی طلوع کرد و بر ایران زمین تابید.
امروز از او وخدای او خبری نیست، چنان غروب کرده اند که دیگر حتی بر فراز یزد و در بلندی کوه ها نیز نمی توان اثری از طلوع یا غروب او یافت. همان خدایی که او پیامبرش بود.
به نظر می رسد که در ایران آیت الله خمینی او یا خدای رحمان و رحیم او، غروبی بر فراز ایران ندارد و با نام الله اکبر جاودان می نماید. بر فراز شهر یزد و تا بالای تپه هایی که نور خورشید با مهربانی آتشکده خالی و خاموش را با سرخی خود در هر سییده صبح و در هر غروب روشنایی می بخشد، صدای اذان و نام الله اکبر می پیچد؛ صبح، ظهر، غروب....
در جریان گروگانگیری سفارت آمریکا، جمهوری اسلامی، خواهان باز گردان شاه بود. در تاریخ 4 نوامبر1979 در حالی که هنوز پرچم آمریکا بر فراز سفارتش در اهتزاز است اما دانشجویان هر روز در برابر سفارت تظاهرات میکردند اما وارد سفارت نمی شدند.
Barry Rosen-US-Botschaft Tehran
اظهارات سفیرآمریکا در تهران: « من از پنجره نگاه می کردم و میدیدم که جوانها با عکس خمینی در دست از درهای آهنی سفارت بالا می آیند یا با نردبان از دیوار بالا می آیند. آن روز وحشتناک ترین روز زندگی من بود. ما به سوی آنها شلیک نکردیم. آنها ما را گروگان گرفتند و به ما گفتند:« خفه بشوید! دوران سخت و طولانی ای شروع شد. از ما بازجویی می کردند. سلاح را روی شقیقه من می گذاشتند و می گفتند اگر جواب ندهی، چند ثانیه بعد شلیک می کنم.».
Michael Metrinko-US-Botschaft-Tehran
شاه نفر ما در ایران بود. ایران منبع نفتی ما بود. ایران خریدار سلاح های ما بود. ایران در برابر تهدید و نفوذ، کمونیستی شوروی حافظ منافع ما بود.
در ابتدای انقلاب شاه با مشت آهنین به تظاهرات مردم پاسخ می داد. آمریکا چشمانش را در ابتدای شروع انقلاب بر روی جنایاتی که در خیابان ها و شلیک سربازان به سوی مردم انجام می شد، بست. خیلی از ایرانی ها جنایات شاه را از چشم آمریکا می دیدند. آمریکا که حامی اصلی شاه بود از جانب خمینی و طرفدانش شیطان بزرگ خوانده شده بود. پس از آنکه شاه تحت فشارٍ مردم، ایران را ترک کرد و به مصر رفت زیرا به سرطان مبتلا بود، چند روز بعد خمینی به ایران وارد شد و..... مدتی بعد شاه برای ادامه معالجه به آمریکا رفت در این هنگام سران جمهوری اسلامی احساس خطر جدی کردند و جریان گروگانگیری سفارت آمریکا پیش آمد. در جریان گروگانگیری سفارت، تمام اسناد از بین رفته، دوباره ترمیم شدند و اسامی کسانی که نفوذی آمریکا در انقلاب بودند، کشف شده و عده زیادی تیرباران شدند.
= خمینی از جریان گروگانگیری استفاده کرد تا لیبرال ها را از قدرت کنار زده و تمام قدرت را یکپارچه به دست اسلامیستها( آخوندها) بدهد.
این جریان تا آخرین روز دوران ریاست جمهوری کارتر به درازا کشید و علت اصلی که جریان گروگانگیری پایان یافت، شروع جنگ ایران و عراق بود. در سپتامبر 1980 عراق به ایران حمله کرد.
Michael Metrinko-US-Botschaft-Tehran
ایران سر تا به پا وارد جنگ با عراق شد و در این زمان بودکه تازه سران جمهوری اسلامی متوجه شدند که به همه چیز نیاز دارند؛ به روابط دیپلماتیک و به سلاح و تمام پشتیبانی هایی را که تا به امروز اهمیتی برای آن قایل نبودند. تمام این نیازها برایشان فوری و در لحظه حیاتی بود. از اینجا ورق بر می گردد.
به دنبال این حوادث شاه می میرد و کارتر هم انتخابات بعدی را از دست می دهد. خمینی به کشور الجزایر برای میانجیگری و پایان بخشیدن به حادثه گروگانها اطلاع می دهد. بعد از444 روز پٌر حادثه، گروگانگیری در 20 ژانویه 1981 پایان می یابد با عواقب و نتایجی که تا امروز هم بر مناسبات بین ایران و آمریکا تأثیر داشته است.
Barry Rosen-US-Botschaft Tehran
« با درامی که در طول جریان گروگانگیری پیش آمد، فکر نمی کنم که هرگز بین ما و اسلام به ویژه اسلام شیعه در ایران اعتمادی به وجود بیآید.»
البته خمینی مجبور شد که به خاطر پول برای ادامه دادن به جنگ و نیاز های دیگر به این کار پایان دهد. روزی یکی از نزدیکان خمینی گفته بود که خمینی قصد دارد که از اسلام دین رحمت ، اسلامی دیگر و یک دین انتقام و انتقامجویی بسازد!
***
بخش دوم گزارش فونیکسبازار و ملا و قدرت

Stoff,Mullahs, und die Macht
گزارش در سال 2006
بازار تهران از بزرگترین بازارهای جهان است. چندین هزار نفر از حمال گرفته تا تجار عمده در بازار کار می کنند. بازار تهران در 20 سال اخیر و بعد از انقلاب اسلامی بزرگتر هم شده است. مهمترین مرکز داد و ستد کشور است. روزانه حداقل 6 هزار نفر برای خرید به بازار می آیند. بازار در دست مردان است. زنان می توانند خرید کنند اما فروشنده نمی توانند باشند. بازار 12 مسجد بزرگ دارد و بین بازار و روحانیت رابطه تنگاتنگی و جود دارد.
محمد توانگر از تجار عمده در بازار است که 25 سال است که بازار است. او پارچه های تولید داخلی را به تجار کوچکتر می فروشد. 33 سال است که در بازار است و می گوید که در این سالها تغییراتی انجام گرفته است. فی المثل کارهای دستی مثل مسگری بسیار نادر شده است. چند تا مغازه بیشتر در بازار باقی نمانده است. بازار تهران نوعی مرکزیت دارد و از اینجا کالا برای سایر بازارهای ایران فرستاده می شود. مردم از بازار به دلیل تنوع و ارزان تر بودن قیمت خرید می کنند. تجار عمده بازار با هم هستند و به طور منظم یکدیگر را ملاقات می کنند. همه به هم اعتماد دارند و سر مسایل بازار گفتگو می کنند. همه آنها و حتی آقای توانگر ماهانه یک میلیون دلار درآمد دارند. آقای می گوید:« بازار از قدیم دارای قٍداست(تقدس)بوده و یکی از مراکز اسلامی و منابع مالی بوده که براساس احکام دین، پول برای حوزه های علمیه تهیه می کرده است. 80 درصد مخارج حوزه های علمیه و روحانیت از بازار تأمین میشد.» از بعد از انقلاب رابطه بازار و روحانیت تنگاتنک تر هم شده است. همه آنهایی که در بازار هستند، خمس و زکات و... می پردازند. این پول باید صرف حل وفصل مشکلات اجتماعی مردم شود اما نه آنها و نه هیچکس دیگر نمی داند که این پول ها به کجا می روند یا صرف چه چیز می شوند! با این حال مسجد بازار به هنگام صرف نماز مملو از جمعیت(بازاری های مؤمن) است. می خواهیم با ملا یا (امام مسجد= آیت الله رضوانی که نماینده در مجلس خبرگان هم هست) مصاحبه کنیم که اجازه نمی دهد هیچ سؤالی مطرح کنیم اما میگذارد که فیلمبرداری کنیم. سابقا ملاها فقط برای امور مذهبی بودند امروز بسیاری از آنها شغل های سیاسی دارند. این موضوع برای بازاری ها مهم است زیرا از طریق آنها می توانند، خواسته های خود را به پیش ببرند. گفتگوی آیت الله رضوانی امروز با تجار عمده بازار بر سر انتخابات در پیش رو و کاندیدا هاست. امروزه روحانیت (کنزواتیوها- محافظه کاران؟!) به شدت در سیاست دخالت دارند. بازاری ها هم با روحانیت رابطه تنگاتنگ و از این طریق درسیاست و قدرت دخالت دارند و بخشی از آن را مشخص می کنند . در بازار 60 نوع اصناف اسلامی( حزب یا انجمن) وجود دارد.
از تجار عمده دیگر بازار آقای کریمی است که فرش فروش است و ریاست اصناف بازار را بر عهده دارد. او به شدت کٌنرواتیو( محافظه کار مذهبی) است و اصلاح طلب یا هر رفٌرمیستی یا هرکس که بخواهد تغییری بدهد، جزو مخالفان(دشمنان) او محسوب می شود. او می گوید« با دخالت خارجی ها مخالف هستیم و با مخالفان ارزش های اسلامی(جمهوری اسلامی) هم مخالف هستیم و با تمام قوا نابودش می کنیم و هیچوقت از اسلام کوتاه نمی آییم و خودمان هم سربازان اسلام و پیرو ولایت فقیه هستیم و خارجی ها باید بدانند که نمی توانند در امور ایران یا بازار دخالت کنند.» سپس او با غرور می گوید که بازار مخارج انقلاب را از جمله قیمت هواپیمای خمینی را که 400،000 دلار بود، همچنین پول پلاکاردها و شب نامه ها و... را تأمین می کرده است.
در زمان شاه بخشی از بازار تخریب شد و شاه می خواست، خیابان های پهن بسازد و شرایط سرمایه گذاری های بزرگ و خارجی را فراهم کند. بازار وحشت داشت که قدرت اقتصادی را از دست بدهد. میلیون ها بازاری به حمایت از خمینی به خیابان ها برای تظاهرات رفتند. تا رٌفرم های شاه انجام نگیرد و سیستم های سنتی باقی بمانند. همچنین پول پلاکاردها و شب نامه ها و پوسترها و سایر تمام تبلیغات برای بازگشت خمینی را بازار تأمین می کرده است.
آقای کریمی می گوید:« اگر شما جنبش بازاری ها را از اول برای این انقلاب را تا اینجا مرور کنید ما از پشت روحانیت و از تبعیت امام هیچوقت خارج نشدیم. از خمینی گرفته تا خامنه ای. ما سرباز آنها هستیم و از طریق آنها هم به هدف خود می رسیم نه از جای دیگر.
در مسجد خمینی که بعد از انقلاب دربازار ساخته شده است، روز های دوشنبه بازاری ها و روحانیت جلسه دارند. تجار عمده بازار در اینجا هستند. یک سخنران درباره انتخابات تبلیغ می کند.
آنچه برای تجار ثروتمند بازار مهم است؛ مشکلات اقتصادی است. اما آنها در انظار عمومی خود را پشتیبان ارزش های دینی نشان می دهند اما در اصل آنها دنبال منافعشان هستند و هر دو موضوع را به هم مرتبط نموده و معتقدند:« آنکس که مؤمن تر است موفق تر است.» و برعکس آن هم صادق است.!
27 فوریه 2009
mrahbari@hotmail.com
مترجم: علتٍ ترجمه و کار و وقت و ....، تنها در جریان قرار دادن خواننده(علاقمندان) از یک برنامه سه ساعته در باره ایران در کانالٍ سیاسی فونیکس بوده است و دلیل بر هیچ تأییدی بر محتوی یا مفاد برنامه نمی باشد.
منبع :
www.phoenix.de
Historische Ereignice-30 Jahren Islamische Revolotion
تاریخ برنامه: اول فوریه 2009

گزارش از فونیکس5- ایران و سی سال انقلاب

ترجمه از ملیحه رهبری

بازار و ملا و قدرت


Stoff, Mullahs, und die Macht
رویدادهای تاریخی


ایران: سی سال انقلاب اسلامی
گزارش از:
PHOENIX
قسمت پنجم
بعد از انقلاب اسلامی روحانیت، بازار را به خاطر خدماتش، حمایت و پشتیبانی کرد! راه های واردات و صادرات را برای آنها هموارکرد. تجار عمده (در صنف های مختلف) توانستند رشد کنند و ثروتمند تر شوند و سرمایه گذاری های جدیدتر کرده و توانستند وضعیت اقتصادی در آینده را به دست گیرند و صاحبان قدرت اقتصادی شوند. برعکس آنها تجار کوچک هستند.آنها که مغازه ای در بازار دارند و اغلب نیز درآمد بسیار محدودی دارند و شانس خود را در بازار، از دست داده اند. در بازار مغازه های کوچک که ورشکست شده و بسته شده اند، دیده می شوند.کلا کنترل اقتصادی ای بر بازار وجود ندارد.
تأثیر و نفوذ و عامل بازار آزاد جهانی هم در موقعیت آنها( خٌرده سرمایه دار) مؤثر است. در بازارٍ فعلی، پارچه یا لباس های وارداتی بسیار ارزان تر از تولیدات داخلی هستند و با آن رقابت می کنند و توی سر قیمت تولیدات داخلی می زند. حدس زده می شود که در حال حاضر 60% پارچه های موجود در بازار وارداتی هستند. یا فی المثل یک مانتوی تهیه شده در چین به قیمت 4 یورو وارد می شود( نیروی کار ارزان) و در حالی که تهیه آن در ایران به قیمت 10 یورو تمام می شود زیرا مزد کارگر گران تر است!
در مصاحبه با آقای فریبرز رازدان( (Fariborz Raesedaneکه متخصص و محقق در امور اقتصادی و استاد دانشگاه اما ممنوع التدریس است، نسبت به اقتصاد آینده مملکت به آخوندها و بازاری ها بدبین است و او می گوید:« من فکر نمی کنم که فساد موجود و مشکلات اقتصادی در مملکت در آینده توسط اصلاح طلبان(دوران خاتمی) حل شود. صاحبان قدرت سیاسی(کٌنزرواتیوها=آخوندها) و بازاریان(تجار عمده و صاحبان اصلی سرمایه) خود عامل به وجود آمدن تمام این مسایل و مشکلات شده اند. آنها تمام نهادها و ارگان های مملکت از نظامی تا انتظامی تا مالی و تا نفت و تمام ثروت های مملکت را در دست خود گرفته یا در آنها نفوذ دارند و مسؤل خرابی وضع مملکت هستند. رهبر اصلاح طلب ها آقای خاتمی اگر می خواست اصلاحی بکند باید جرأت می کرد و این اصل مطلب را رو در رو با مردم در میان می گذاشت.»
به دیدن یکی از کارخانه های نساجی(کاشان) در 300 کیلومتری تهران می رویم. این کارخانه 70 سال پیش تأسیس شده است و تولیدات آن ملافه و پارچه های نخی و.. است. بسیاری از دستگاه ها کهنه هستند و برخی کار نمی کنند و راکت هستند اما مسؤلین کارخانه مانع می شوند که ما از آنها فیلمبرداری کنیم. کارخانه سه بخش دارد و از بزرگترین کارخانه های پارچه بافی درایران است. برخی از قسمت ها ماشین های مدرن دارند مثل بخش های بسته بندی یا حمل و نقل کالا اما در بخش تولید ماشین ها قدیمی هستند. به جای 12 هزار متر، 6 هزار متر روزانه تولید دارند زیرا برخی دستگاه ها خراب هستند. سالیان است که ماشین ها نو نشده اند و کار ماشین ها باید توسط کارگر ان و با دست کنترل شوند و به کارگر زیادی نیاز دارد و به همین دلیل گران تر تمام می شوند. در مقام رقابت فی المثل در چین زمان درازی است که تولید پارچه با ماشین های تمام اتوماتیک انجام می گیرد. به همین دلیل و با توجه به بازار آزاد جهانی، تولیدات ایران قدرت رقابت با کالای وارداتی را ندارند. علاوه برآن 3500 کارگر همین کارخانه به مدت یکسال است که حقوق دریافت نکرده اند. همه آنها یک شغل دوم هم دارند که از آن پول در می آورند.
به همراه یک تاجر دیگر بازار محمدصادق مشایخ به یکی از انبارهای پارچه های وارداتی در نزدیکی تهران میرویم. او از وضعیت اسفبار اقتصادی شکوه کرده و می گوید:« می بایست کارخانه های پارچه بافی تأسیس می شدند یا ماشین ها تعمیر می شدند تا ما نیازمند به ورود کالا نبودیم اما این کارها نشده اند و عده ای مقصر هستند اما نمی دانیم که کی هستند. چند سال است که ورود کالای خارجی آزاد شده بدون آنکه ضوابطی داشته باشد. ما معتقدیم که یک دست های قدرتمند و ناشناخته ای دخالت دارند که اوضاع ما اینقدر خراب است. ضد انقلاب پشت جریان است. کسانی که فقط به منافع خود توجه دارند.» این مطلب که این قدرت کی است او نمی گوید اما حقیقت امر این است که بخش اعظمی از واردات قاچاق وارد می شوند. در همین انبار به ما گفته می شود که همه کالاها کنترل شده هستند اما به ما اجازه فیلمبرداری از بخش هایی را نمی دهند.آقای مشایخ می گوید:« افراد صاحب نفوذ و صاحبان قدرت، وارد کنندگان اصلی کالای قاچاق هستند . افراد با نفوذ که روابط خوب با خارج دارند. در همینجا کالاهای قاچاق از کانال هایی وارد می شود که گمرک نداده اند. و به هرقیمت که دلشان بخواهد کالا را می فروشند.» از او می پرسیم که چرا کنترل نمی شود وچرا واردکنندگان مالیات نمی دهند؟ او جواب می دهد:« من یک کاسب بیچاره بیشتر نیستم و از کجا می توانم به سؤال شما پاسخ دهم! باید از مأموران گمرک بپرسید که مسؤل این کار هستند. مرزهای ایران بسیار طولانی هستند. کالای قاچاق از طریق مرز وارد می شود. و قاچاقچی ها دارای قدرت فوق تصوری هستند.»
واضح است که در بین قاچاقچی ها تجار عمده هم هستند ولی نه کاسب یا پارچه فروش بیچاره. خیلی از بازاری ها به محافظه کاران( آخوندها) بدبین هستند و از آنها حمایت نمی کنند. آقای فریبرز رازدان می گوید:« بخشی از تجار عمده بازار، نفوذ ملاها را پشت خود دارند و با قدرت آخوندها، با هم هستند. رفٌرمیستها یا اصلاح طلب که با این قدرت(مذهبی= اقتصادی) مخالف است، پشتیبانی بازار و به ویژه حمایت مالی بازار را از دست می دهند.»
در این بخش گزارش با نسل بعدی بازار وارد گفتگو می شویم. این نسل ناچار شده که راه دیگری در پیش گیرد.آقای محمد حسینی یک مهندس در رشته محیط زیست و در بخش حیات و تنوع زیست، است. در رشته خودش که به آن علاقه بسیار هم دارد هیچ شغلی نیافته است و درآمدی ندارد. پدرش مغازه را به او واگذار کرده است. سه سال است که در بازار کار می کند. او از همین طریق درآمد نسبتا خوبی دارد که حتی به کارهای تحقیقی خود می تواند با خرج خودش ادامه دهد. او چندان علاقه ای به مراسم عزاداری یا مراسم سنتی مذهبی که نسل قبلی بازار به شدت دنبال آن هستند، از خود نشان نمیدهد. او در همین بازار هم با صاحبان قدرت( محافظه کاران=آخوندها) مشکل دارد و چند بار دعوایشان شده است. او می گوید:« شیوه سنت قدیمی بازار بد نیست اما بالآخره باید بازار بپذیرد که روش های نو باید جانشین روش های کهنه شوند تا رشد اقتصادی به وجود بیآید. باید تغییرات و آمیزه ای از روش های سنتی و روش های مدرن انجام گیرد. بازار کانون یک قدرت فعال اقتصادی است اما افراد سیاسی مختلف آن را تحت نفوذ خود گرفته اند و این امر به بازاری ها فشار می آورد. باید با توجه به شرایط فعلی جهانی و وجود بازار آزاد، باید برنامه ریزی اقتصادی انجام گیرد باید ضوابط برای کالاهای وارداتی و حمایت از تولیدات داخلی انجام گیرد تا به رشد اقتصادی دست یافت.» این امر که در بازار سنت های کهنه و سیستم های قدیمی جای خود را به سیستم های پیشرفته تر و نو تری بدهد، فقط یک خواسته مردم در بازار نیست، در تمام ایران و در تمام زمینه ها مردم خواهان این تغییر هستند.
پایان بخش دوم
WWW.SWR.de
2004

بخش سوم گزارش فونیکس

محمود احمدی نژاد

در جنگ قدرت داخلی در ایران احمدی نژاد برنده بزرگ بود چون مردم نمی خواستند به رفسنجانی رأی بدهند.
در سالروز انقلاب بهمن ماه او پس از انتخاب شدنش، به خارجی ها هشدار می دهد که در امور ایران دخالت نکنند. او می گوید:« به ما می گویید که تحریم می کنیم و به شما نمی فروشیم، خوب نفروشید! جوانان ما خودشان بهتر از شما تکنولوژی و غنی سازی اٌرانیوم و... را می دانند. ما می توانیم تمام نیازهای مملکت را خودمان برآورده کنیم.» او به مردم میگوید:« انرژی هسته ای حق مسلم ملت ماست.» او انتقاد به خارجی ها می کند ومردم شعار مرگ برآمریکا میدهند و او تلاش دارد که اولا مردم را پشت برنامه های خودش بیآورد و ثانیا با بحث انرژی اتمی، جوانان را به صحنه بیآورد و با صحبت از حق مردم ایران، داخل وخارج را رادیکالیزه کند. امسال به نسبت سال قبل جوانان بیشتری(حتی دختران جوان که حجاب اسلامی هم ندارند!) برای تظاهرات آمده اند و شعار مرگ برآمریکا می دهند. احمدی نژاد با موضوع جنگ بر سر انرژی هسته ای، اسلام و ملیت را در یک مسیر جدید( برای جمهوری اسلامی) انداخته و و با تحریک و دامن زدن به احساسات مردم آنها را میلیتریزه(بسیج) و وارد نیروی بسیج کند و کلا یک شرایط جدیدی ایجاد می کند که روحانیت و به ویژه خامنه ای سعی می کند که در این موقعیت پیچ های قدرت خود را سفت کنند.
به این ترتیب او نه تنها سران انقلاب اسلامی و خامنه ای بلکه بسیج و نیروهای انتظامی را هم پشت خود بیآورد.او در مناقشات خارجی و جنگ خارجی، روی نیروی نظامی حساب باز کرده و تهدیدات برای تغییر رژیم( عوض کردن) را پایین آورده است.
محمود احمدی نژاد سه سال پیش از طرف کنزرواتیوها (ملاها) با پشتیبانی آنها شهردار شهر تهران شد. شهری با 12 میلیون جمعیت که در عرض 12 سال هیچ رفٌرمی یا مدعیان رفٌرم نتوانستند، مشکلی از مشکلات مردم پایتخت را حل کنند.
احمدی نژاد شهردار تهران بود و صندوق های قرض الحسنه(سیاست کمک اجتماعی) برای مردم درست کرده بود. او خودش زندگی ساده ای داشت و از این موضوع استفاده کرد تا در انتخابات خود را حامی و پشتیبان مردم فقیر و بدبخت(مستضعف) نشان دهد. او ثروتمندان جمهوری اسلامی را محکوم می کرد و قول داده بود که اگر به قدرت برسد، مشکلات مردم و فقر را حل خواهد کرد و به همین دلیل، انتخابات را بٌرد.در پوستر های انتخاباتی او بر در و دیوار شعارهایی از قبیلٍ فردا نزدیک استیا شرط اول از مردم بودن و شرط دوم با مردم بودن، تبلیغ می شد. تا از قبل از رسیدن به ریاست جمهوری اکثر مردم او را نمی شناختند.کنزرواتیوها و ملاها و بسیجی ها از او حمایت کرده و به او رأی دادند. کسانی که او را انتخاب کردند، خواهان کار و بهبود شرایط زندگی و برخورداری از رفاه نسبی بودند. او در مصاحبه خود بعد از پیروزی در انتخابات با اعتماد به نفس در مصاحبه می گوید:«کسانی که به من رأی دادند، اسلام را انتخاب کردند و تصمیم گرفتند که عمل صالح برای رضای خدا انجام دهند و به خداوند نزدیک شوند.» برای خاتمی پیروزی او یک شوک بود. و بسیاری(طرفداران سیاست رفٌرم ) بعد از انتخاب، او را بسیار ضعیف می دانند اما خامنه ای علنا از او حمایت می کند. بلافاصله بعد از انتخاب او، آمریکا واکنش شدید نشان داد و او را از دانشجویانی که سفارت آمریکا را به گروگان گرفتند، معرفی کرد. به دنبال این خبر اروپا در برابر انتخاب او از همان اول، سرد رفتار کرد. در مراسمی که در تهران برای انتخاب احمدی نژاد برگزار شد، فقط رهبر سوریه حافظ اسد شرکت داشت. او هم خیلی زود تهران را ترک کرد زیرا فرش قرمز در خیابان برای او پهن شده بود. رییس جمهور هم اصلا حواسش به این مناسبات دیپلماتیک نبود و فقط دنبال اهداف اسلامی خودش بود.
احمدی نژاد بعد از انتخاب دوباره بساط انقلاب خمینی و انقلاب اسلامی و صدور آن به جهان را مطرح می کند. خامنه ای در سخنرانی به مناسبت انتخاب او می گوید:« دولت اسلامی، کشور اسلامی به وجود می آورد و وقتی که این کشور به وجود آمد، گسترش یافته و تمام جهان را در بر می گیرد.»
در مراسمی که احمدی نژاد در سازمان ملل شرکت و سخنرانی کرد، گفت:«1) جمهوری اسلامی تنها دموکراسی حقیقی در جهان است.2) ما رعایت حقوق بشر را لحظه ای از پیش چشم خود دور نمی کنیم.3) جمهوری اسلامی خود از بزرگترین مظلومان و از قربانیان در عملیات شیمایی بوده و ما باید از دست همه شکایت کنیم اما امروز در جایگاه اتهام قرار گرفته ایم.» به هنگام بازگشت او، طرفدارانش در فرودگاه منتظر او هستند. او به این هدف به سازمان ملل آمده بود که موقعیت خود را در داخل محکم کند. او در سخنرانی خود بعد از بازگشت، سعی میکند که به مردم حالی کند که فقط دشمنان انقلاب به او انتقاد دارند و خودش یا دولتش یا سیاست هایش عیبی ندارند. طرفدارانش در پای هواپیما شعارٍ روح رجایی آمد را می دهند! پس از بازگشت از سازمان ملل تظاهر می کند که این سفر یک دستاور و یک پیروزی بزرگ برای جمهوری اسلامی بوده است و حتی مدعی می شود که نور خدا( خود خدا) با او بوده است و در تلویزیون میگوید:« یکی از همراهان من، بعد از سخنرانی من در سازمان ملل، در حالی که گریه می کرد، به من گفت؛ بلافاصله که تو نام خدا را آوردی، عجیب بود که نوری تو را احاطه کرد که من از دیدن آن دگرگون شدم. بله! این نور را او دیده بود اما من خودم هم در تمام مدت سخنرانی وجود این نور را که من را احاطه کرده بود،احساس کردم.» او در حالی این اظهارات را علنی می گوید که بقیه حتی روحانیون هم به او و مسخره بودن این ادعا می خندند زیرا از آنهمه خبرنگار و دوربین در سازمان ملل، هیچکس دیگری این نور را ندیده و ضبط نکرده است!!
در سفری به قم با بخش بزرگی از روحانیون روبه رو هستیم که سابق با رژیم یا در رژیم در کارهای سیاسی بودند و حالا دیگر نیستند و کارهای دولت اسلامی را نه صالح بلکه ناصالح می دانند. مجلس خبرگان پٌر از ملای پیراست. در حالی می خواهند قدرت سیاسی را در دست داشته باشند که از هر سو هم، به تمام جهان حمله ور هستند.
اسلام و احساسات مذهبی مردم و رادیکالیزه کردن آن، هنوز هم برای حکومت آخوندی بزرگترین سلاحی است که سعی می کند با آن سیاست های خود در داخل و خارج و علیه مخالفانش را به پیش ببرد و میلیونها نفر را به صحنه می آورد. محمود احمدی نژاد هم مانور قدرتش را با همین مردمی که به صحنه می آورد، می دهد. در دوران احمدی نژاد، بسیج و دخالت آن در امور کشوری تقویت شده و در سیاست دخالت بیشتری می کند. حول موضوع استفاده از انرژی اتمی و تکنیک اتمی برای استفاده از سلاح، چند میلیون بسیجی به راه می اندازد. بیشتر هم از نیروی جوانان یا فناتیک های مذهبی حتی زنانی که آموزش سلاح دیده و حتی برای عملیات انتحاری( تصاویری از حماس یا حزب الله بر روی دیوارها در پشت سر آنها دیده می شوند.) آماده هستند!
احمدی نژاد برای پوشاندن مشکلات و ضعف های سیاسی جدی در داخل کشور که قادر به حل آنها نبود، از همان هفته های اول حکومت خود به موجودیت اسراییل حمله کرد.[جهان بدون صهیونیسم.] و گفت:« تردید ندارم که موج جدیدی از معنویت در جهان اسلام و موج جدیدی از بیداری در فلسطین، این لکه ننگ را از دامن اسلام پاک خواهد کرد.»
نخستین بار بعد از انقلاب اسلامی است که کسی هدف نابود کردن اسراییل توسط جمهوری اسلامی را مطرح می کند. حتی سیاستمداران قبلیٍ جمهوری اسلامی ایران، این کار را نکرده بودند. او با این سخنرانی و ایجاد وظایف مذهبی، مردم را دوباره به خیابان ها می کشاند.
سعید لیلا که یک ژورنالیست سابق در ایران است می گوید:« اظهارات احمدی نژاد به این دلیل است که اگر به گفته های او و عملی بودن آن در خاور میانه یا در فلسطین نگاه کنیم، می بینیم که وضعیت فلسطینی ها(سیاسی یا اجتماعی) با حرف های او هیچ تغییری نخواهد کرد و مؤثر نیست. بلکه او می خواهد با این حرف ها کنترل بیشتری بر اوضاع داخلی داشته باشد. به چه دلیل؟ اوضاع اقتصادی خراب تر از آن است که احمدی نژاد فکرش را می کرد. به همین دلیل می خواهد تقصیر را به گردن یک دشمن خارجی بیاندازد نه دولت خودش. تا بگوید اولا دشمن خارجی است و ثانیا همه مشکلات را آنها ایجاد می کنند.....اینگونه رادیکالیزه کردن ها برعکس به ایزولاسیون سیاسی با سایر دولت ها راه می برند.»
احمدی نژاد بعد از تشکیل دولتش، غنی سازی اٌرانیوم در اصفهان را به راه انداخت و گفت:« حق ملت ماست که از انرژی هسته ای برخوردار باشد. برنامه اتمی را برای صلح می خواهیم.» حتی در سخنرانی خود گفت:« به نظر ما در هر جای جهان که بمب اتم هست باید نابود شود. باید خواسته های ملت ها صلح آمیز برآورده شود و گفتگوی منطقی و دیالوگ و مذاکره و استفاده از عقل برای حل مشکلات جایگزین قدرت و زورگویی شود. به همین دلیل باید با یکدیگر گفتگو کنیم..» درست در همین زمان است که به دلیل جنجال برسر کاریکاتور حضرت محمد، از جانب هواداران دولت و طرفداران احمدی نژاد، سفارتخانه های خارجی مورد حمله و هجوم و آتش زدن قرار می گیرند! پلیس کار جدی ای نمی کند زیرا این دانشجوها لشکریان رییس جمهور هستند.
پس از این اتفاق، احمدی نژاد ملاقاتی با تمام سفرای کشورها دارد. این در حالی است که سفارت آمریکا بسته است ولی رابطه با آمریکا برای ایران حیاتی است اما احمدی نژاد از این واقعیت طفره رفته و می گوید:« همیشه گفته ام که زمانی که پول و سلاح در دنیا تعیین کننده سیاست باشد، به سرآمده است. دروان صلح رسیده و چاره دیگری وجود ندارد.»
اما تظاهر به صلح و آرامش کردن او ، هیچ تضمینی برای صلح نیست! از همه جا( تمام در و دیوارهای شهر و پوستر شهدا و تابلوی جانبازان جنگ و..) واز همه کارهای او مثل تقویت بسیج و ارتش و... بوی جنگ به مشام می رسد.
احمدی نژاد می خواهد در سیاست به ارزش های اولیه انقلاب اسلامی در سال 1979 برگردد و حتی تهدید یک جنگ جدید(به خاطر سلاح هسته ای) هم مانعی نیست که او را از برنامه هایش بازدارد. اما هیچکس نمی داند که آیا او این راه را تا به پایان تلخش خواهد رساند یا نه؟!
ادامه دارد...
ملیحه رهبری
6، ماه مارس، 2009
Eine Produktion des ZDF in zusammenarbeit mit arta
ZDF 2006
منبع :
www.phoenix.de
Historische Ereignice-30 Jahren Islamische Revolotion
تاریخ برنامه: اول فوریه 2009