Sonntag, 30. Dezember 2012

انتقام 5


انتقام 5

رویداد های تاریخی


FAREWELL –Angst der Rauche

فری ول- ترس از انتقام

قسمت پنجم
در پاریس تا هشت ماه نمی فهمند که او دستگیر شده است. در دسامبر 1982 دادگاه محاکمه ویتروف تمام می شود و موضوع آن هم به بیرون درز پیدا نمی کند.
اظهارات یکی از همکاران او درکا گ ب:« او یک فرد تحصیلکرده و یک مقام بالا ویک فرد مسؤل وباصلاحیت در کا. گ .ب بود و این افراد برطبق ارزش گذاری های سیستم ( بعد ازعبور از مراحل مختلف) دیگر مورد اعتماد هستند و خطا یا اشتباه نمی کنند [ بیگناه هستند] بر این اساس، دادگاه حق(بیگناهی) را به ویتروف و تقصیر(گناه) را به منشی میدهد زیرا که منشی او زنی در سطوح پایین حزب(غیرمسؤل و عادی) بوده است و موجب لغزش او گشته است. قاضی اینگونه از ویتروف دفاع می کند که این زن سعی کرده است که با جاذبه های زنانه، یک فرد مسؤل درسطح بالا(مثل ویتروف) را جذب کند و خودش را به او تحمیل کرده تا جایی که ویتروف برای خلاصی از شر او مجبور شده او را بکشد. [برای حفظ ارزش های درست و اخلاقی، ناچار از این عمل غلط و خلاف شده است.]
سرانجام دادگاه اینگونه قضاوت می کند. ویتروف به 12 سال زندان متهم می شود اما نمی تواند آن را تحمل کند. او قدرت تحمل محکومیت را نداشت. 6 ماه بعد با واگن حامل گاو به سیبریه فرستاده می شود. در قطار حامل گاو، تازه متوجه می شود که مجازات چیست و عواقب کارش برایش ملموس می شود!
ابتدا آمریکایی ها بودند که پی بردند که او دستگیر شده است.
2 دسامبر 1982
ژاک پییر دوست ویتروف و جاسوس از سازمان س. اس. اف :« وقتی از دستگیری او و محکومیتش به زندان مطلع شدم،خیلی نارحت شدم.»
آقای فیقان رابط ویتروف وجاسوس فرانسوی در مسکو:« من هر روز روزنامه را می خواندم تا خبری از او به دست آورم. تمام فکر وذکر ما این بود که اگر دستگیر شده است به زودی ما را هم لو خواهد داد. من در ترس زندگی می کردم تا صبح خوابم نمی برد تا فهمیدم که محاکمه شده و دادگاه او تمام شده است. با این حال تحلیل مسؤلین در پاریس این بود که درست است که او لو نرفته است اما دیر یا زود لو خواهد داد و حرف خواهد زد. به خاطر نجات خودش از این مخمصه حرف خواهد زد.
فوریه سال 1983 رییس جدید. سازمان اطلاعات فرانسه د.اس. ت
Yves Bonnet.DST.DIrektor
یوس بونه رییس سازمان اطلاعات د. اس. ت.: در این زمان او به ارزش اسناد پی می برد و متاسف است که این منبع قطع شده است. با توجه به اینکه منبع دیگر قطع شده است در فرانسه تصمیم گرفته می شود تا کشورهایی را که شوروی تکنولوژی آنها را می دزدید در جریان قرار دهند. در همین زمان تعداد دیپلمات های و مستشاران وسایرکارگزاران سفارت شووری در فرانسه از 200 نفر به 700 نفر رسیده بودند که در اساس، کار این 500 نفر اضافه به طور حرفه ای جاسوسی بود. در اسناد به دست آمده کشور فرانسه پی برده بود که شوروی چقدر تکنولوژیش را دزدیده است.
رییس جمهور فرانسه میتران خیلی عصبانی است زیرا اسناد نشان می دهند که مسکو به مدت ده سال تمام کلیه فکس ها وسایر ارتباطات پاریس را کنترل وگوش می کرده است. رییس جدید سازمان اطلاعات فرانسه( یوس بونه) به دیدن میتران می رود و یکساعت تمام حرف می زند و اسناد و مدارک را نشان می دهد. بحث برسر این بود که بسیاری از دیپلمات های بلند پایه شوروی فقط جاسوس هستند و نه دیپلمات. میتران با ظرفیت بسیار بالا و کاملا ساکت یک ساعت تمام به گزارش گوش می کند و حتی یکبارحرف او را قطع نمی کند و یک کلمه حرف نمی زند. مسکو تکنولوژی فرانسه را می دزدید و هیچ کارخانه ای نبود که کا گ ب یک جاسوس روس درآن نداشته باشد. پس از پایان یافتن گزارش رییس سازمان اطلاعات فرانسه، میتران از او می پرسد که چه عملیاتی می خواهید انجام دهید. او می گوید که باید عکس العمل سیاسی نشان دهیم و ویزاهای اقامت جاسوس دیپلمات های شوروی را لغو کنیم. میتران می گوید:« منتظر چه هستید بروید و اقدام کنید!»
این اقدام علیه شوروی و جرأت قاطع تصمیم گیری برای این اقدام، بزرگترین پیروزی میتران در دوران اول ریاست جمهوری او بود.
5 آپریل 1983
فرانسه تصمیم به اخراج 40 جاسوس دیپلمات هایی می گیرد که تمام سوابق و کارها وگزارشات آنها دقیقا توسط ویتروف(جاسوس روسی) برایش ارسال شده بودند اما نمی خواهد طوری رفتار کند که آنها بفهمند فرانسه اسناد و مدارکی دریافت کرده است. کار بسیار مشکلی است. رییس سازمان اطلاعات فرانسه، یک کاتالوگ تهیه می کند که درآن عکس و تفصیلات47 دیپلمات روسی با گزارشات جاسوسی آنها ضمیمه است، اما برای رد گم کردن فقط به 40 نفر از آنها که تکنولوژی فرانسه را دزدیده بودند، اخطار می دهد تا خاک فرانسه را ترک کنند و هفت نفری را که به عمد اخراج نمی کند کسانی بودند که تماما در کار جاسوسی نبودند ولی هیچ شهر و هیچ کارخانه یا مؤسسه ای نبود که شوروی درآن جاسوس نداشته باشد. اخراج دیپلمات های شوروی از چشم وسایل ارتباط جمعی پنهان نمی ماند و تیتر تمام روزنامه ها می شود با این حال فرانسه اجازه نمی دهد که فیلم وعکس از کسانی که در فرودگاه به سوی مسکو برگردانده می شوند، تهیه شود و نمی خواهد رسوایی برپا شود و مسکو سکوت می کند. هنوز نمی داند چه خبر است!
ریچارد پرل از مقامات پنتاگون در سالهای 198ا تا 1978 و از مسؤلین رسیدگی به پرونده جاسوسی فری ول می گوید:« مدارک کافی بودند. اسامی تمام جاسوسانی که تکنولوژی می دزدیدند، نوشته شده بود.»
اظهارات دفتر وزیرامور خارجه وقت فرانسه
Bru leiter Außenministers Francois Schee
فرانسویز شی از مسؤلین وزارتخارجه: اسناد تکنولوژی دزدیده شده ، چنان روشن بودند که هیچ تجزیه یا تحلیلی نیاز نداشتند. برای من روشن شده بود که شوروی چگونه پیشرفت کرده است.فی المثل اسناد یکسال کامل جاسوسی تکنولوژی جلوی روی من بود که امضا مسؤل کا گ ب زیر اسناد بود. من یکسری از مدارک را با سفیر مسکو در میان گذاشتم که سفیر مسکو با بی اعتنایی نگاهی به پرونده بزرگی که در مقابلش نهاده شده بود. انداخت و آن را ورق زد و درحالیکه مطلقا نمی توانست باور کند، از موضع خیلی بالا پاسخ میدهد که آیا شما انتظار دارید که ما اهمیتی به این اوراق بی معنی و بچه گانه و جعلی بدهیم! این مدارک مسخره تر از آن است که ما وقت خود را برای رد کردن آن بگذاریم. من سری دوم دفترچه اسناد را جلوی روی او گذاشتم که امضا رییس سازمان اطلاعات ورشو - پاریس را داشت. و می خواستم به او بگویم که برای هر دو کشور بهتراست که راه حلی دیپلماتیک پیدا کنیم و نمی خواستیم آبروی مسکو را ببریم. میتران گفته بود که برای آنها روشن کنید که ماقصد نداریم آنها را تحت فشار بگذاریم. اما سفیر مسکو زیر بار نمی رود. اما احساس من این بود که در صفحه شطرنج سیاسی یک مات شدن است که کرمل(ابر قدرت شوروی) هنوز قبول ندارد که کسی بتواند به او کیش و مات بدهد.
می توان گفت در صفح شطرنج سیاسی فرانسه یک برج شوروی را زده بود که مثل ضربه یا شکست دادن کرمل بود.
ولادیمیر کریوتچ کاو که از قدرتمندترین مردان روسیه و آخرین رییس کاگ ب بود، می گوید: « ما نمی توانستیم علت این اقدام اخراج دیپلمات های خود را بفهمیم و نمی فهمیدیم که چرا فرانسه اقامت ها را لغو کرده و دیپلمات های ما را اخراج می کند. ما این اقدام را به گسترش جنگ سرد و به هیستری عام ضد شوروی و راسیستی این دولتهای غربی تلقی کردیم. ما می خواستیم که رابطه صلح آمیزی با فرانسه داشته باشیم.تهدید اصلی ما نبود.»
چهار ماه قبل از مرگ برژنف است. یوری آندره پوف رییس وقت در ک.گ.ب در کرمل قدرتمند و سر سیستم است و دارای نفوذ زیادی است او در نشستی به این مناسبت حضور می یابد ومی خواهد یک وضعیت ویژه اعلام کند، او ناچار است که اعتراف به بزرگترین مشکلی کند که تا به حال پیش آمده است و به اصطلاح ناچار می شود که دستمال به زمین بیاندازد. کرمل دیگر آنی نیست که در گذشته بود و کا.گ. ب هم همینطور.
اظهارات آخرین رییس کا گ ب:« راه و روش ما اینطور نبود که معامله به مثل کنیم. یعنی متقابلا دیپلمات های فرانسوی را اخراج کنیم. می خواستیم فرانسه بفهمد که مناسبات ما با فرانسه دوستانه است.
در فرانسه نیز سازمان اطلاعات د. اس. ت پروژه بزرگ داخلی در دستور کار دارد و عملیات دستگیری جاسوسان فرانسوی در مراکز علمی و تحقیقی که برای روسیه جاسوسی می کردند، آغاز می شود و تمام شبکه آن منهدم می شود نه فقط در فرانسه بلکه در انگلیس و آلمان و ایتالیا و آمریکا شبکه های جاسوسی مسکو با پوشش دیپلمات و یا سایر پوشش ها انهدام وشبکه های پیچیده و سازمان یافته کا گ ب از هم پاشیده می شود و صدراعظم وقت آلمان هم در رابطه با این بزرگترین رسوایی قرن برای شوروی موضع می گیرد و در نهایت یک شبکه قدرتمند به نام او.د. اس. اس. آر با قدمت 40 سال جاسوسی در غرب تا به آخر از هم گسسته و منهدم می شود. و ویتروف به هدفش می رسد و بازوهای این شبکه جاسوسی 40 ساله ک.گ. ب را پاره می کند و به سر سیسیم شوروی که در مشت آهنین کاگ ب است، ضربه می زند.
Alexander Kolparidiß-Historika .
آلکساندر کولپریدی- محقق تاریخی در این پرونده فری ول :« ویتروف مناسبات جاسوسی روسیه در زمینه های تکنولوژی وصنعت را برملا می کند و حیطه علمی موجود را به نقد می کشاند. او قبل از جاسوس بودن، یک مهندس و فردی دست اندرکار در پیشرفت های علمی بود و ابعاد موضوع را می فهمید. حدود ده هزار سند دزدیده شده در این پرونده فری ول از مطالعات و تحقیقات سایر دانشمندان وجود داشت که شوروی دزدیده بود. امکان نداشت که دانشمندان روس بتوانند روی همه اینها کار کنند. این تضاد وجود داشت که دانشمندان روس باید راه و روش تحقیقی خود را می رفتند یا تحقیقات سایر دانشمندان را تکمیل می کردند که این کار به تحقیقات مستقل آنان لطمه می زد. اداره جاسوسی نمی تواند و صلاحیت علمی ندارد که خودش یا مأمورانش آنچه را دزدیده است مورد بهره برداری قرار دهد و یا سرجای خودش بنشاند و به کار گیرد. آیا واقعا همه این ده هزار سند علمی دزدیده شده می توانستند در مسکو استفاده داشته باشند؟ از تمام کارخانجات از مراکز تحقیقاتی و... اطلاعات جمع کرده بودند و ویتروف خودش می فهمید که آنچه اداره جاسوسی کا گ ب به خودش ملحق کرده یعنی تحت سلطه گرفتن تمام دانش و دانشمدان، در صلاحیت و حیطه این سازمان نیست.
ریچارد پرله رییس مستقیم این پرونده فری ول در پنتاگون:« تمام رییس جمهورهای آمریکا تا این زمان ضربه ناپذیری قدرت شوروی را جدی گرفته بودند. ریگان برای اولین بار پی برد که شوروی ضربه پذیر است و می توان بر او پیروز شد. و ما عملیات بزرگی را شروع کردیم تا شبکه های عظیم جاسوسی برای شوروی را متوقف کنیم. در تمام آزمایشگاه ها حضور افراد روسی ممنوع شد. درتمام زمینه های حساس الکترونیکی و ناویگاتسیون و ارتباطات، ضوابط جدید گذاشتیم و تولید تورنادو جنگنده های پیشرفته که شوروی برنامه های آن را داشت، طرح و نقشه ها را عوض کردیم و حتی درآلمان و انگلیس و ایتالیا، و... در برنامه ریزی های خود دست بردند. ما از روی اسنادی که به دست آورده بودیم که آنها چه چیز در دست دارند، اقدامات بعد خود را برنامه ریزی می کردیم. من به سیا پیشنهاد کردم که اطلاعات غلط بفرستند که در اثر آن در ساختن جت های جنگی شوروی که از ما الگو برداری می کنند، به آنها صدمه و آسیب برساند وشروع به ارسال اطلاعات غلط کردیم. هنوز خبر نداشتند و روزانه آنها این ارتباطات غلط را با سیستم های ویژه خود می دزدیدند. از سوی دیگر هم در سیستمهای حساس گیرندگی ماشینهای جنگی آنها توانستیم اخلال جدی ایجاد کنیم تا جاییکه شوروی ناچار شد به سیستم و کارآیی سازمان جاسوسی خود شک کند. در این چند سال مطابق اسناد و مدارکی که من از پرونده فری ول در دست داشتم و هزینه های میلیونی شوروی برای جاسوسی و خرید اسناد علمی و تحقیقاتی را هم درآنها نوشته شده بودند، با خود فکر می کردم که اگر به جای این هزینه سنگین میلیونی که از بودجه کشور خرج سازمان اطلاعاتش می کرد و بالای سی درصد بود درحالیکه بودجه ما برای سازمان سیا یک بودجه یازده درصدی بود، به لحاظ ملی و بودجه برایشان بهتربود که ببیند که خرج جاسوسی به دخلش نمی ارزد و یک فکر بهتری می کردند.
ازآخرین رییس کاگ ب ولادیمیر کریوتچ کاو که از قدرتمندترین مردان روسیه بود ،در مصاحبه می پرسیم چرا اینهمه پول خرج جاسوسی می کردید بهتر نبود این بودجه را در مملکت خودتان و باکمک دانشمندان خودتان صرف امور علمی و تکنولوژی و.. می کردید؟ پاسخ می دهد:« نه! ویتروف تا مغز استخوان به ماضربه زد وگرنه که این شیوه دستیابی به آخرین پیشرفت های صنعتی سریع و به صرفه تر از روش های دیگر بود. ازسوی دیگرهم ما باید همیشه این آخرین اطلاعات را میداشتیم.
General Jean Guyoux Millitarexperteß -DST
ژنزال جین گویوکس از متخصصین فرانسه درامور نظامی درسازمان د.اس.د.: این دزدیدن اطلاعات علمی و تحقیقات دانشمندان یک کشور چندان هم مفید نیست بلکه برای دانشمندان شوروی هم کاملا قابل استفاده نبود. من این کار را محکوم می کنم زیرا یک رییس کاگ ب چه می فهمد که علم یا دانش چیست که برای دانشمندی مشخص کند که او در چه رشته ای تحقیق کند. با این کار مانعی برای تحقیقات دانشمندان خوب روسیه شده بودند. اینکه دانشمندی کارش را سازمان جاسوسی کشورش تعیین و تحقیق روی کارهای نصفه نیمه دانشمندان دیگر کند، یا راه و روش علمی برای تحقیقات یک دانشمند را اداره جاسوسی تعیین کند این شیوه برای کار علمی آن کشور اسفبار است.
ویتروف در بازجویی اظهار میدارد:« من به عنوان یک متخصص و تحصیلکرده خجالت می کشیدم که اداره جاسوسی، کار دانشمندان روسیه را محدود و مشخص می کرد. با اینکار دانشمندان خوب را منزوی می کرد. اخراجشان می کرد. حقوقشان را قطع میکرد و امکانات برای تحقیقات در دسترسشان قرار نمی داد. در اصل به آنها نیازی نداشت زیرا جاسوسان اطلاعات مربوط به تحقیقات تکنولوژی را از سایر کشورها را دزدیده و به آنها می رساندند. به عنوان یک مهندس از این طرز رفتار با محققین احساس حقارت می کردم.»
اداره جاسوسی نمی تواند درباره علم و دانش تصمیم بگیرد که چه با ارزش و چه بی ارزش اشت. چرا این اسناد باید به دست کا گ ب می افتاد که به دردش هم نمی خورد اما دریایی پول وهزاران هزار نفر در خدمت این سیستم بودند.
[ ویتروف خود در پاریس ارتباط با جاسوسانی که دانشمند یا آکادمیک بودند داشت که حتی از مراکز اتمی اطلاعات به او می دادند و می دانست که هزاران هزارنفر درسراسر جهان به خاطریک ایدیولوژی و به خاطرعشق به انسان و به بشریت و به سوسیالیسم و علیه نابرابری و بی عدالتی در نظام کاپیتالیستی، برای شوروی کار می کنند و نه به خاطر پول اما این ایدیولوژی در تبدیل شدن به نظام دیگر موجودیت و هویت خود را نداشت و تنها ماسکی بود برچهره فریبکار یک سیستم قدرتمند وبه شدت پیچیده جاسوسی و دیکتاتوری و تک حزبی که تحت یک دیسپیلین شدید از متخصصین و افراد نابغه مثل او به هر صورتی که نیاز داشت برای حفظ سیستم خود حتی به عنوان یک جاسوس، استفاده می کرد و برای آنکه این افراد اعتراض نکنند، با برنامه های پیچیده تر آموزشی یا تحت فشار ضوابط آهنین حزبی و.. تحت سلطه حزب قرار می داد به طوریکه فرد همیشه در نگرانی و اضطراب به سر می برد. ویتروف از عملکردهای سیستم کاگ ب درهمه زمینه ها احساس انزجارکرد و بعدها به تنهایی خود را در برابر این غول قدرت قرار داد که او را پشیزی هم حساب نمی کرد و ازپاشنه آشیلش(مخفی بودن عملکردهای سیستم) که همان نقطه قوتش هم( شبکه جاسوسی 40 ساله اش) بود استفاده کرد وآنها را برملا و آشکار کرد. تا با گسستن و تضعیف شبکه، تغییر یا رفرم در این مشت آهنین ایجاد کند و در نهایت راه نفس کشیدن در روسیه را باز کند. فقدان آزادی، فشاری بود که خود او را به بیماری روانی کشانده بود. و تصور نمی کرد که ده سال بعد سیستم اتومات کشش خود را از دست بدهد و با کمترین رفرم فرو بپاشد و یاران وفادارش در کا. گ. ب به خانه های خود برگردند و دنبال یک کار آبرومند بروند و همه رفقای بالای سیستم و صاحبان قدرت با ثروتی که داشتند سران نظام اٌلیگارش بعدی بشوند. از یلتسین گرفته تا....]
وبتروف از تبعید گاهش در سیبریه هرهفته یک نامه برای زنش می نویسد و این نامه ها سرشار از یک روحیه نو و خوشبین و امیدوار او نسبت به زندگی مشترک او وهمسرش در آینده هستند و هیچگونه تردید از کارجاسوسی که درگذشته کرده است به چشم نمی خورد. حتی خود را قربانی یک خسوف و شب تیره و تار می نامد. حتی طبع شعرش هم گل کرده است و می نویسد که از چون یک ققنوس از خاکستر خود برخاسته(رستاخیز مسیحایی در او) در حال تولد و گل کردن است. تنها آرزوی او آزادی از زندان و تبعیدگاه تاریکش در سیبریه و زندگی کردن در روشنایی و نورآفتاب است.
ادامه دارد...
ملیحه رهبری
09،05، 2009
ملیحه رهبری
http://malihehrahbari.blogspot.com
mrahbari@hotmail.com
گزارشی مشترک تهیه شده از حوادث ودرس های تاریخی، توسط
ZDF und arte.GE.I.E- Geschichte ZDF –History ereignise

نام ها و اسناد استفاده شده در گزارش از زبان آلمانی
Wladimir Krjutschkow. Letzte KGB chef
ولادیمیر کریوتچ کاو که از قدرتمندترین مردان روسیه و آخرین رییس کاگ ب
اظهارات یکی از ریسای سابق کا گ ب به نام اینوق پرلین
Spionagentbewehr offizier –Inor perlin
Jacky Debain-DST –Stellvertretenden Direcktor
جاکی دباین از ریسای سازمان اطلاعات فرانسه د. اس. ت
رییس د.اس.ت- مارسل چالیت
Marcel chalet –DST chef

Richard Perl- US unterstads Sekreter im Pentgon.
ریچارد پرل منشی امنیت داخلی آمریکا در پنتاگون
Jacky Debain-DST –Stellvertretenden Direcktor
جاکی دباین از ریسای سازمان اطلاعات فرانسه د. اس. ت
Raymo Nort- DST- Abteilung Sovyet unon
رایمو نورت از سازمان اطلاعات د.اس. ت. بخش شوروی
Inor Prelin Simon –Offiier KHB
اینور پرلین سیمون از ریسای کا گ ب
Yves Bonnet.DST.DIrektor
یوس بونه رییس سازمان اطلاعات د. اس. ت.:
Witali Karavachkine – KGB Spionnage abwehr
ویتالی کاراواشکین از جاسوسان سابق در کاگ ب
Alexander Kolparidiß-Historika .
آلکساندر کولپریدی- محقق تاریخی در این پرونده فری ل
س اس اف-CSF نام اداره جاسوسی فرانسه:
Rakete Aryaneراکت های آریانا:
DSF –اف اس نام اداره جاسوسی فرانسه:
vpk کمیسیونی که سر سیستم بود به نام فا پ ک
GRUگ آر او که به کمیسیون فا پ ک وصل بود.

مسؤلیت 2

ترجمه از ملیحه رهبری
مجله فلسفی. سلسله بحث های فلسفی

مسؤلیت (2)ـ
قسمت دوم:ـ

رافایل: حالا و دراینجا به نوع ونگرش دیگری در فلسفه می پردازیم، اگرچه یک تغییر نرمال وطبیعی ای به نظرمی رسد، ازسقراط که یک فیلسوف است تا ژان پل سارتر که یک روشنفکرمتعهد وکمترفیلسوف است. به عکسی از ژان پل سارتر نگاه می کنیم. این عکس ژان پل سارتر را دراکتبرسال 1970 درخیابانی درپاریس نشان می دهد که بر روی بشکه ای بالا رفته وایستاده است تا برای عابران ورهگذران سخنرانی کند، زیرا حکومت وقت یک فعال سیاسی یعنی آلنا گسمار را محبوس کرده بود و حزب او را که پرولتاریای چپ بود، ممنوع کرده بود. دراینجا ما یک روشنفکر را می بینیم که آگاهانه خود را وظیفه مند کرده است وامکانات زمان خود را به کارگرفته است تا آزاد باشد اما تناقض دراینجاست که همین امر ازاو یک تمثیل (سمبل یا شخصیت) ایده آل ساخته است.ـ
ژودیت: با دو موضوع مختلف روبه رو هستیم. ازیکسو سارتر یک فیلسوف متعهد و عکس او را نشان میدهد که روی بشکه ای ایستاده است و این عمل او و استفاده ازبشکه ما را به یاد دیوگنس می اندازد.ـ
رافایل: اما دیوگنس اصلا دریک بشکه زندگی می کرد نه آنکه از بشکه استفاده کند تا دربالای آن قرار گیرد.ـ
ژودیت :بله درست است واز سوی دیگر هم موضوع افکار عمومی است. اینجا خیابان بین کوق است ودیوگنس با زندگی کردن دریک بشکه افکارعمومی را با نشان دادن این وضعیت وشرایط زندگی اش(واقعیت تکان دهنده بیکاران یا کارگران) تحت تأثیر قرار می داد. سارتراز بشکه استفاده کرده و روی آن رفته است تا افکار عمومی را مطلع کند. آگاهی ببخشد، نسبت به آنچه که آن را حقیقت می داند. وچه کسی را آگاه می کند؟ عابران را! سارتربا استفاده ازمیکروفون به مردم حقایقی را می گوید که وسیله ای برای دسترسی به آن ندارند. سارتر به عنوان روشنفکرانقلابی وجدان ها را بیدار می کند. چشم ها را باز می کند تا وضعیت خود را درک کنند. اویک پیام آور روشنایی یک عنصرروشنگراست. ـ
رافایل: به لاتین یعنی لوکس فق یا ستاره پیام آور صبح است.ـ
تیتر: یک روشنفکرمتعهد وجدان های خفته را به لرزه می اندازد وبیدار می کند!ـ
ژودیت: بله! ازیکسو خیلی باارزش است وما احساس مسؤلیت شخصی او را می بینیم که نسبت به خودش انجام می دهد وظیفه اش را نسبت به خودش ووجدانش انجام میدهد. وازسوی دیگراین احساس مسؤلیت برای دیگران است؛ با این هدف که به دیگران توضیح دهد و نوعی از احساس مسؤلیت که مثل تعلیم و تربیت وپرورش وانتقال ارزش های یک جهان نو ویا ارزش های نوینی که باید دیگران را ازآن آگاه کرد. همزمان این دنیای ارزشی که او دیگران را به آن دعوت می کند، تطبیقی با زندگی شخصی خود سارتر ندارد ومنطبق با آن ارزش ها نیست که او دیگران را به آن آگاه می کند. درمورد سقراط و بقیه، تنها زندگی شخصی خود آنها گواه تعهدها واحساس مسؤلیت هایشان بوده است وارزش هایی که به دیگران عرضه می کردند یا به جهان ارزشی دیگری( حقیقت) آنان را می خواندند.
رافایل: به این معنا که سقراط درعین حال که به آسمان ایده های نو تعلق دارد اما ازسوی دیگرهم یک شرکت کننده فعال درمبارزه علیه محاصره شهرپوتی دییا است و حتی به قهرمانی دست می یابد. سارتر برعکس این موضوع، زندگی شخصی دیگری(میانه و وسط) دارد. خود را برای اجتماع متعهد می کند و درسال 1970 که این عکس انتشار یافت او به عنوان مدیریک مجله رادیکال چپ- لاکوز دو پوبلیک بود که بدینوسیله علیه ممنوعیت حزب پرولتاریا اعتراض می کرد وبا وجود شرایط زمانی حساس وپرتحولی که درجریان بود اما او شب ها وقتش را به خودش تخصیص می داد تا بیوگرافی خود را بنویسد.
به همین دلیل ارزش دارد که مطاله کنیم و مطالبی را بخوانیم که او درباره احساس مسؤلیت و تعهد روشنفکرنوشته است. من کلمات قصاری را از او انتخاب کرده ام که او درآن استناد به پاسکال دارد. سارتر می گوید یک نویسنده به نظر من وقتی متعهد ومسؤل خوانده می شود که با افکار منور واندیشه خود حاضراست که عملا درمیان گود بازی( میدان عمل) باشد و درموضعی باشد که یک میدان عمل ممکن را برای بازتاب وانعکاس افکارخود به وجود آورد واین دو را با یکدیگر مربوط سازد. [اندیشه وعمل را]
ژودیت: بله! اما فکرمی کنم که این جملات قصاراو چندین وجه وجنبه به خود می گیرند. برای خود سارتر و دیگران این سوآلات مطرح می شود که برای چه کسی و به نام چه کسی و با کی طرف صحبت هستم. من صحبت می کنم برای خودم وهمچنین برای دیگران زیرا که این گفته ها ریشه درواقعیت و حقیقت دارند. که این واقعیت ها برای خود ساتر قابل دیدن و رویت است! وکمی مسخره یا غیرجدی است که اساسا این سؤالات به این سمت وسوهدایت نمی شوند که زندگی شخصی خودش را زیرعلامت سؤال ببرند. بودن یا نبودن نام کتاب اوست که دروسط جنگ جهانی دوم 1943نوشته است وعملا درجنگ کاری(قهرمانی) نکرده است اگرچه ترسو نبوده است یا نمی گوییم که باید کاردیگری انجام می داد اما نکرد....
رافایل: تعهد ومسؤلیت او دراین بود که بنویسد.
بله! دیگران به عنوان تعهد و وظیفه چیزدیگر وکار دیگری را فهمیده وانجام داده بودند. ژان کاوالیه یک شاعر بود که جان خود را داد. او درزمره نیروهای مقاومت درآمده بود. آدم ازیک فیلسوف، انتظار دیگری دارد.
تیتر: بین فلسفه و زندگی واقعی عملکرد می تواند یکسان نباشد.[حتی فیلسوف هم درزندگی واقعی به گونه ای دیگر عمل میکند که مطابق گفته هایش که آنها را حقیقت می داند، نیست.]
رافایل: حال به موضوع دیگری می پردازیم. درخیابان به یک پوستر بزرگ و تبلیغی برخورد می کنیم که مال ارتش ماست وبر روی پوستر به عنوان یک انگیزه مهم وعلاقمند کردن داوطلبان به کمپانی سال 2010، یک جمله نغز فلسفی ازنیچه را نوشته اند: « حقیقت آنچه هستی، باش.» به زبانی ساده می توان گفت؛ جمله ای که معنای حقیقی آن سنگین ترازآن است که با شانه های معمولی بتوان تحمل کرد.
بله! نمی شود انتظارداشت که درارتش، نیچه را مطالعه وپژوهش کنند یا تأثیرپوستر تبلیغاتی را(!).
درادامه جمله آمده است:« چگونه یک انسان به حقیقت وجود خود آگاه می شود!» تناقض دراین است که دراینجا حقیقت خویش را یافتن اما با ورود دریک نهاد یا مؤسسه که قصد نداریم دراینجا درباره این نهاد(ارتش) قضاوت کنیم، امکان پذیراست زیرا دراین نهاد(ارتش) او یعنی آدم، احساس مسؤلیت شخصی یافته و مسؤلیت پذیرخواهد شد اما به شرط فرمانپذیری زیرا بدون این فرمانپذیری ارتش نمی تواند شکل بگیرد.
ژودیت: دراینجا عنصر جدید فرمانپذیری وارد شده است. احساس مسؤلیت وجوه مختلف دارد اما اطاعت کردن حتما به معنای بخشی از تعهد واحساس مسؤلیت نیست. یک وجه آن یگانه بودن با قول داده شده است، و توجه به ارزش های مشخص و تعیین شده است واطاعت پذیری یعنی که به رسمیت پذیرفتن بالاترازخود است. درارتش سلسله مراتب جدی ای وجود دارد. دراین سیستم انتظار نیست که رعایت ها واحترامات معطوف به ارزش ها باشد بلکه به آدم ها(سلسله مراتب) وبه سیستم است.
رافایل: دوباره به پوستروسخن نیچه بازمی گردیم. سخن نیچه چنین معنایی دارد که انسان (درگیرتضادهای درونی خود شود وبجنگد) برآنها غلبه کند وبرخود فایق آید ونیچه چنین منظوری نداشته است که اینکارتوسط خدمت درارتش میسرخواهد شد!
ژودیت : جمله نیچه هیچ سنخیتی با تبلیغ پوستر ندارد. آنچه مورد نظرنیچه بوده ، این بوده است که انسان بتواند خویش را ازطریق تناقض ودرگیری با آنها پیدا کند وکشف کند ورشد کند وبتواند دروضعیت نوینی قراردهد اما درارتش چنین امری خیلی سخت قابل تصور است زیرا که چنین فضایی وجود ندارد وفرد وظیفه مند شده است که فرمان بپذیرد. تنها ارتش اینطور نیست و دریک شرایط زمانی و مکانی دیگری مثلا در کلیسا هم فرمان پذیری هست.
رافایل: یا مثلا درازدواج که زن از شوهر فرمان پذیری داشته وبرعکس نبوده است. آیا درسته؟[این مناسبات مسؤلیت شخصی انسان را درفرمانپذیری عنوان می کند.]
ژودیت: بله اینطورمتداول بوده است. چون پیوند خانوادگی وبخشی ازآن بر این تعهد پذیری مبتنی بوده است. درگذشته انسان به این شکل خود را متعهد می کرد(اطاعت زن ازشوهر) زیرا زندگی و زندگی خانوادگی چنین انتظاری را ازاو داشت یا چنین وظیفه ای برای زن نوشته شده بود واو هم این وظیفه را انجام میداد. ولی درارتش فرد برای مدت زمان مشخصی متعهد است ووظیفه مند است که اطاعت کورکورانه کند و بدون مجادله وبحث فرمان ببرد، بدون آنکه ارزش گذاری کند(!) وخود فرمانپذیری درارتش یک ارزش است ولی مشکل دراینجاست که مثل نمونه های تاریخی دادگاه نورنبرگ پیش می آید. وقتیکه جنایتکاران نازی را به پای میز محاکمه آورده بودند، اظهار می کردند که من تصمیم نگرفتم و من فرمان را اجرا کردم و به درست وغلط بودن آن فرمان کاری نداشتم! این شیوه سلب مسؤلیت از خود کردن، با موضوع تعهد ومسؤلیت انسانی در تناقض ومشکل قرار می گیرد. چطور می شود که انسان بدون احساس مسؤلیت شخصی خود، وظیفه مند باشد ویا ازعقیده خود صرفنظر کند.
رافایل:آی
ا انسان می تواند اظهار کند که بیگناه است و به دلیل شغلش دست به جنایت زده است، آنگونه که موریس پاپون جنایتکار نازی مدعی بود؟
ژودیت: دقیقا [نه!]!ـ
ادامه دارد...
ژانویه 2011
اسامی به لاتین
Alain Geismar
Jean Cavailles, logiker
Parrhssia
Diogenes
Sartre-Jean-paul
Asklepios
Blaise Pascal Gedanken
Solipsismus
Spinoza
Sokrates
Den Schierlinsbecher trinken
Phaidon
Die Philosophenschulevon Athen
Höhlengleichnis
Jacques Louis David
Michel Foucault
Aspekten einen Hahn
Judith Revel
.تیترهای بحث به آلمانی
Das Engagemant des Philospphen ist,
sich am Bestehenden zu reiben.
Der engagierte Intellektuelle, rüttelt das Gewssen wach.
Kann man sich ohne Engagement zum Gehorsam verpflichten?
منبع
Philosofie Engageman
Doku-Reihe vom Philippe Truffault
Frankreich 2010, Arte F

مسؤلیت 2

ترجمه از ملیحه رهبری
مجله فلسفی. سلسله بحث های فلسفی

مسؤلیت (2)ـ


قسمت دوم:ـ

رافایل: حالا و دراینجا به نوع ونگرش دیگری در فلسفه می پردازیم، اگرچه یک تغییر نرمال وطبیعی ای به نظرمی رسد، ازسقراط که یک فیلسوف است تا ژان پل سارتر که یک روشنفکرمتعهد وکمترفیلسوف است. به عکسی از ژان پل سارتر نگاه می کنیم. این عکس ژان پل سارتر را دراکتبرسال 1970 درخیابانی درپاریس نشان می دهد که بر روی بشکه ای بالا رفته وایستاده است تا برای عابران ورهگذران سخنرانی کند، زیرا حکومت وقت یک فعال سیاسی یعنی آلنا گسمار را محبوس کرده بود و حزب او را که پرولتاریای چپ بود، ممنوع کرده بود. دراینجا ما یک روشنفکر را می بینیم که آگاهانه خود را وظیفه مند کرده است وامکانات زمان خود را به کارگرفته است تا آزاد باشد اما تناقض دراینجاست که همین امر ازاو یک تمثیل (سمبل یا شخصیت) ایده آل ساخته است.ـ
ژودیت: با دو موضوع مختلف روبه رو هستیم. ازیکسو سارتر یک فیلسوف متعهد و عکس او را نشان میدهد که روی بشکه ای ایستاده است و این عمل او و استفاده ازبشکه ما را به یاد دیوگنس می اندازد.ـ
رافایل: اما دیوگنس اصلا دریک بشکه زندگی می کرد نه آنکه از بشکه استفاده کند تا دربالای آن قرار گیرد.ـ
ژودیت :بله درست است واز سوی دیگر هم موضوع افکار عمومی است. اینجا خیابان بین کوق است ودیوگنس با زندگی کردن دریک بشکه افکارعمومی را با نشان دادن این وضعیت وشرایط زندگی اش(واقعیت تکان دهنده بیکاران یا کارگران) تحت تأثیر قرار می داد. سارتراز بشکه استفاده کرده و روی آن رفته است تا افکار عمومی را مطلع کند. آگاهی ببخشد، نسبت به آنچه که آن را حقیقت می داند. وچه کسی را آگاه می کند؟ عابران را! سارتربا استفاده ازمیکروفون به مردم حقایقی را می گوید که وسیله ای برای دسترسی به آن ندارند. سارتر به عنوان روشنفکرانقلابی وجدان ها را بیدار می کند. چشم ها را باز می کند تا وضعیت خود را درک کنند. اویک پیام آور روشنایی یک عنصرروشنگراست.ـ
رافایل: به لاتین یعنی لوکس فق یا ستاره پیام آور صبح است.ـ
تیتر: یک روشنفکرمتعهد وجدان های خفته را به لرزه می اندازد وبیدار می کند!ـ
ژودیت: بله! ازیکسو خیلی باارزش است وما احساس مسؤلیت شخصی او را می بینیم که نسبت به خودش انجام می ده وظیفه اش را نسبت به خودش ووجدانش انجام میدهد. وازسوی دیگراین احساس مسؤلیت برای دیگران است؛ با این هدف که به دیگران توضیح دهد و نوعی از احساس مسؤلیت که مثل تعلیم و تربیت وپرورش وانتقال ارزش های یک جهان نو ویا ارزش های نوینی که باید دیگران را ازآن آگاه کرد. همزمان این دنیای ارزشی که او دیگران را به آن دعوت می کند، تطبیقی با زندگی شخصی خود سارتر ندارد ومنطبق با آن ارزش ها نیست که او دیگران را به آن آگاه می کند. درمورد سقراط و بقیه، تنها زندگی شخصی خود آنها گواه تعهدها واحساس مسؤلیت هایشان بوده است وارزش هایی که به دیگران عرضه می کردند یا به جهان ارزشی دیگری( حقیقت) آنان را می خواندند.ـ
رافایل: به این معنا که سقراط درعین حال که به آسمان ایده های نو تعلق دارد اما ازسوی دیگرهم یک شرکت کننده فعال درمبارزه علیه محاصره شهرپوتی دییا است و حتی به قهرمانی دست می یابد. سارتر برعکس این موضوع، زندگی شخصی دیگری(میانه و وسط) دارد. خود را برای اجتماع متعهد می کند و درسال 1970 که این عکس انتشار یافت او به عنوان مدیریک مجله رادیکال چپ- لاکوز دو پوبلیک بود که بدینوسیله علیه ممنوعیت حزب پرولتاریا اعتراض می کرد وبا وجود شرایط زمانی حساس وپرتحولی که درجریان بود اما او شب ها وقتش را به خودش تخصیص می داد تا بیوگرافی خود را بنویسد.ـ
به همین دلیل ارزش دارد که مطاله کنیم و مطالبی را بخوانیم که او درباره احساس مسؤلیت و تعهد روشنفکرنوشته است. من کلمات قصاری را از او انتخاب کرده ام که او درآن استناد به پاسکال دارد. سارتر می گوید یک نویسنده به نظر من وقتی متعهد ومسؤل خوانده می شود که با افکار منور واندیشه خود حاضراست که عملا درمیان گود بازی( میدان عمل) باشد و درموضعی باشد که یک میدان عمل ممکن را برای بازتاب وانعکاس افکارخود به وجود آورد واین دو را با یکدیگر مربوط سازد. [اندیشه وعمل را] ـ
ژودیت: بله! اما فکرمی کنم که این جملات قصاراو چندین وجه وجنبه به خود می گیرند. برای خود سارتر و دیگران این سوآلات مطرح می شود که برای چه کسی و به نام چه کسی و با کی طرف صحبت هستم. من صحبت می کنم برای خودم وهمچنین برای دیگران زیرا که این گفته ها ریشه درواقعیت و حقیقت دارند. که این واقعیت ها برای خود ساتر قابل دیدن و رویت است! وکمی مسخره یا غیرجدی است که اساسا این سؤالات به این سمت وسوهدایت نمی شوند که زندگی شخصی خودش را زیرعلامت سؤال ببرند. بودن یا نبودن نام کتاب اوست که دروسط جنگ جهانی دوم 1943نوشته است وعملا درجنگ کاری(قهرمانی) نکرده است اگرچه ترسو نبوده است یا نمی گوییم که باید کاردیگری انجام می داد اما نکرد.... ـ
رافایل: تعهد ومسؤلیت او دراین بود که بنویسد.ـ
بله! دیگران به عنوان تعهد و وظیفه چیزدیگر وکار دیگری را فهمیده وانجام داده بودند. ژان کاوالیه یک شاعر بود که جان خود را داد. او درزمره نیروهای مقاومت درآمده بود. آدم ازیک فیلسوف، انتظار دیگری دارد.ـ
تیتر: بین فلسفه و زندگی واقعی عملکرد می تواند یکسان نباشد.[حتی فیلسوف هم درزندگی واقعی به گونه ای دیگر عمل میکند که مطابق گفته هایش که آنها را حقیقت می داند، نیست.]ـ
رافایل: حال به موضوع دیگری می پردازیم. درخیابان به یک پوستر بزرگ و تبلیغی برخورد می کنیم که مال ارتش ماست وبر روی پوستر به عنوان یک انگیزه مهم وعلاقمند کردن داوطلبان به کمپانی سال 2010، یک جمله نغز فلسفی ازنیچه را نوشته اند: « حقیقت آنچه هستی، باش.» به زبانی ساده می توان گفت؛ جمله ای که معنای حقیقی آن سنگین ترازآن است که با شانه های معمولی بتوان تحمل کرد.ـ
بله! نمی شود انتظارداشت که درارتش، نیچه را مطالعه وپژوهش کنند یا تأثیرپوستر تبلیغاتی را(!).ـ
درادامه جمله آمده است:« چگونه یک انسان به حقیقت وجود خود آگاه می شود!» تناقض دراین است که دراینجا حقیقت خویش را یافتن اما با ورود دریک نهاد یا مؤسسه که قصد نداریم دراینجا درباره این نهاد(ارتش) قضاوت کنیم، امکان پذیراست زیرا دراین نهاد(ارتش) او یعنی آدم، احساس مسؤلیت شخصی یافته و مسؤلیت پذیرخواهد شد اما به شرط فرمانپذیری زیرا بدون این فرمانپذیری ارتش نمی تواند شکل بگیرد.ـ
ژودیت: دراینجا عنصر جدید فرمانپذیری وارد شده است. احساس مسؤلیت وجوه مختلف دارد اما اطاعت کردن حتما به معنای بخشی از تعهد واحساس مسؤلیت نیست. یک وجه آن یگانه بودن با قول داده شده است، و توجه به ارزش های مشخص و تعیین شده است واطاعت پذیری یعنی که به رسمیت پذیرفتن بالاترازخود است. درارتش سلسله مراتب جدی ای وجود دارد. دراین سیستم انتظار نیست که رعایت ها واحترامات معطوف به ارزش ها باشد بلکه به آدم ها(سلسله مراتب) وبه سیستم است.ـ
رافایل: دوباره به پوستروسخن نیچه بازمی گردیم. سخن نیچه چنین معنایی دارد که انسان (درگیرتضادهای درونی خود شود وبجنگد) برآنها غلبه کند وبرخود فایق آید ونیچه چنین منظوری نداشته است که اینکارتوسط خدمت درارتش میسرخواهد شد!ـ
ژودیت : جمله نیچه هیچ سنخیتی با تبلیغ پوستر ندارد. آنچه مورد نظرنیچه بوده ، این بوده است که انسان بتواند خویش را ازطریق تناقض ودرگیری با آنها پیدا کند وکشف کند ورشد کند وبتواند دروضعیت نوینی قراردهد اما درارتش چنین امری خیلی سخت قابل تصور است زیرا که چنین فضایی وجود ندارد وفرد وظیفه مند شده است که فرمان بپذیرد. تنها ارتش اینطور نیست و دریک شرایط زمانی و مکانی دیگری مثلا در کلیسا هم فرمان پذیری هست.ـ
رافایل: یا مثلا درازدواج که زن از شوهر فرمان پذیری داشته وبرعکس نبوده است. آیا درسته؟[این مناسبات مسؤلیت شخصی انسان را درفرمانپذیری عنوان می کند.]ـ
ژودیت: بله اینطورمتداول بوده است. چون پیوند خانوادگی وبخشی ازآن بر این تعهد پذیری مبتنی بوده است. درگذشته انسان به این شکل خود را متعهد می کرد(اطاعت زن ازشوهر) زیرا زندگی و زندگی خانوادگی چنین انتظاری را ازاو داشت یا چنین وظیفه ای برای زن نوشته شده بود واو هم این وظیفه را انجام میداد. ولی درارتش فرد برای مدت زمان مشخصی متعهد است ووظیفه مند است که اطاعت کورکورانه کند و بدون مجادله وبحث فرمان ببرد، بدون آنکه ارزش گذاری کند(!) وخود فرمانپذیری درارتش یک ارزش است ولی مشکل دراینجاست که مثل نمونه های تاریخی دادگاه نورنبرگ پیش می آید. وقتیکه جنایتکاران نازی را به پای میز محاکمه آورده بودند، اظهار می کردند که من تصمیم نگرفتم و من فرمان را اجرا کردم و به درست وغلط بودن آن فرمان کاری نداشتم! این شیوه سلب مسؤلیت از خود کردن، با موضوع تعهد ومسؤلیت انسانی در تناقض ومشکل قرار می گیرد. چطور می شود که انسان بدون احساس مسؤلیت شخصی خود، وظیفه مند باشد ویا ازعقیده خود صرفنظر کند.ـ
رافایل:آیا انسان می تواند اظهار کند که بیگناه است و به دلیل شغلش دست به جنایت زده است، آنگونه که موریس پاپون جنایتکار نازی مدعی بود؟
ژودیت: دقیقا! [نه!]!ـ
ادامه دارد... ـ
ژانویه 2011
اسامی به لاتین
Alain Geismar
Jean Cavailles, logiker
Parrhssia
Diogenes
Sartre-Jean-paul
Asklepios
Blaise Pascal Gedanken
Solipsismus
Spinoza
Sokrates
Den Schierlinsbecher trinken
Phaidon
Die Philosophenschulevon Athen
Höhlengleichnis
Jacques Louis David
Michel Foucault
Aspekten einen Hahn
Judith Revel
.تیترهای بحث به آلمانیDas Engagemant des Philospphen ist,
sich am Bestehenden zu reiben.
Der engagierte Intellektuelle, rüttelt das Gewssen wach.
Kann man sich ohne Engagement zum Gehorsam verpflichten?
منبع
Philosofie Engageman
Doku-Reihe vom Philippe Truffault
Frankreich 2010, Arte F

روز پایان جهان 2



ترجمه از ملیحه رهبری
مجله فلسفی- از سلسله بحث های فلسفی
روز پایان جهان! (2)
قسمت دوم
تصویر مربوط به صحنه ای از فیلم مالیخولیا اثر لارس فن تریر در سال 2011 است. اجازه دهید که مفصل درباره آن صحبت کنیم. این تصویر پایان جهان را نشان می دهد و این صحنه دقایقی قبل از برخورد سیاره ملانکولی با سیاره زمین و نابودی کامل آن را نشان می دهد و همزمان درهمین لحظه نیز یک جهان دیگرآغاز شده است. در این تصویر سه نفررا می بینیم(جاستین وخواهرش کلر وپسرکوچکش لیو) که در گریز از این  تقدیر در یک مکان کوچک توسط چند چوب نازک سرپناهی مثل یک خمیه درست کرده اند ودر زیر این خیمه بدون چادر و بدون حفاظت  پناه گرفته اند و درپشت سرآنها تصویری از سیاره زمین را نشان می دهد که درحال برخورد با سیاره ملانکولی و نابودی است. جاستین این خیمه را با کمک لیو(پسرکوچک) به عنوان یک پناهگاه بنا کرده است که به زودی تلی از خاکستر خواهد شد.
میکایل:« دراین فلیم وفیلم های دیگری که موضوع قیامت را می خواهند نشان دهند، تعیین کننده صحنه ماقبل آخر است. این صحنه، سرنوشت ساز وتعیین کننده بلافاصله قبل از- نابودی جهان- است. این خیمه یا طاق می خواهد به عنوان یک نشانه بیان کند که انسان چه بود و یا جهان چه بود یا چگونه بود؟ این تصویرِ کره زمین در اینجا خیلی زیباست. نشان می دهد که کره زمین چه شکل زیبایی دارد و نام مالیخولیا هم اتفاقی برای فیلم انتخاب نشده زیرا درپشت سرآنان دنیا درحال فروپاشی و کره زمین در حال برخورد با سیاره ملانکولی است. ما در اینجا صحنه قبل از قیامت را می بینیم و طاقی را که سه نفر در زیرآن نشسته اند و به دست جاستین با چند چوب ساخته شده است تا خواهرِ از دست رفته اش و کودک او را حفاظت کند. در حالیکه دو خواهر می دانند که در همین لحظه جهان پایان یافته و رو به نابودی نهاده است.
رافایل: « جاستین می داند که زندگی تنها در روی کره زمین وجود دارد که آنهم پایان یافته است.»
میکایل:« درست است. او که ازنظر روحی هم بیماری دارد(مشکل با زندگی اش داشته است) اما قبل از بقیه می داند که  جهان شروع به نابودی نهاده است و برای خواهرش کلر این را توضیح می دهد ولی خواهر کوچکترش با همه وجود به زندگی وابستگی دارد و می خواهد زنده بماند. کلر با این نقشی که بازی می کند، در واقع یک نوع برخورد خاصی که مظهر جامعه مدرن ماست را نشان می دهد. او کاملا ناآرام است وقتی که پی می برد پایان جهان نزدیک است.[ راضی به این سرنوشت نیست.]»
رافایل:« معتقدید که جامعه مدرن ما اساسا اینگونه است.»
میکایل:« بله! اساسا روحیه برخوردش با پایان جهان. امتناع وخودداری کردن از پذیرفتن است. که اینهم اساسا ازویژه گی های زمان ماست. جاستین به این فکرمی افتد که برای آرام کردن او وپسر کوچکش این خیمه را بسازد که شکل مسخره ای هم دارد وقادر به حفظ آنان دربرابر باد هم نیست. اما جاستین چنان رفتار می کند که گویی واقعا جهان درهمینجا و در زیرهمین خیمه است. جهان همین جاست که به دلیل عشق بنا می شود وجهان واقعی چیزی نیست جزپیوندهایِ عاطفی وانسانی. در اینجا جهان چیزدیگری نیست جزهمان عشقی که در زیر این طاق است. این تصویردارای فضایی است که خیلی متفاوت و بسیار فراتر از رابطه قبلی دو خواهر در فیلم است و بسیار تأثیر گذار است. چنین است که گویی آنها در برابر چیزی در حال مقاومت کردن هستند که خیلی قوی تر از فاجعه نابودی جهان است..»
سؤال:آیا جهان به پایان می رسد وقتیکه زندگی پایان می یابد؟
 رافایل:« یعنی که جهان با پایان زندگی به پایان نمی رسد. جهان و زندگی دو مقوله متفاوت هستند. دراینجا کلرنمی تواند پایان جهان را بپذیرد اما جاستین که ازهمان ابتدای فیلم تا حدی با زندگی وداع کرده است وحتی مایل است بمیرد اما در اینجا یک جهان( طاقی برای زیستن) بنا می کند. آدم باید دراینجا توجه کند که این عمل وچگونگی آن چه معنایی دارد و بین ایده جهان و مفهوم زندگی فرق بگذارد.
میشایل:« این، یک نکته اساسی است که نباید این دو را اشتباهی گرفت مثل خیلی از زیست شناسان. زندگی وجهان را! آیا تنها زندگی برای موجودیت وهستی انسانی ما کافی است؟ طبیعی است که هر جایی که خاک و گیاهان وجانوران و یا آب باشد، درآنجا زندگی هم هست و برای خودش جهانی است اما آنچه که این تصویر برای ما بهتر از هر تعبیر فیلسوفانه ای روشن می کند، اینست که در اینجا صحبت از"زندگی" وهستی انسانی، فراترازآب وخاکی است که دراین عکس هم می بینیم.»
رافایل:« ویا اندک آب وخاکی که هنوز از کره زمین باقی مانده است.»
میشایل:« بله آنچه که ماده( ماتریال) می نامیم اما جهان واقعی می خواهم بگویم در زیر این خیمه است، جایی که انسان هست. درنظر من زندگی بدون انسان مفهوم ندارد ازعواطف مشترک واتحاد وحتی اشتراک در امور سیاسی وغیرو... این تصویر واین نقش که ازپیوند وعواطف انسانی دراینجا شاهد آن هستیم، هیچ موجود زنده دیگری قادربه ساختنش نیست. درمقابلِ زندگی قانونمند دیگر موجوات که از دید علم و دانش خیلی جلوتر( از انسان) در روی زمین وجود داشته اند و"جهان" را تشکیل می داده اند اما( دیگر موجودات) قادر به خلق چنین صحنه ای نیستند که انسان توانایی آن را دارد. می توان گفت که جهان برای انسان از تجربه مشترکی( انسانیت) تشکیل می شود که تمام آحاد بشری درآن شریک هستند.
 رافایل:« به این معنی که برای شما جهان وانسانیت از یکدیگرجداشدنی نیستند. اما مورچه ها هم یک خلق هستند اگرچه رشد ندارند اما دارای مناسبات و زندگی جمعی(سوسیال) و قاعده و قانون هستند. اما فرق بین یک "اٌکوسیستم" و یک جهان درکجاست؟ با توجه به تعریفی که از انسان داریم.
میشایل:« اُکوسیستم یک روند و پروسه است. در ضمن باید انسان وقتیکه می خواهد زندگی کند، قاعدتا شرایط زنده ماندن را در نظر بگیرد. اما یک اُکوسیستم توسط روندی از ضرورت های مطلق مشخص می شود. به طور مثال مورچه را در نظر می گیریم. حرکت هرمورچه ای توسط یک وظیفه ومقرراتی( توسط طبیعت) مشخص شده است. اما اجازه نداریم جهان (انسانی) را به همین شکل و در روندی ازضرورت ها ببینیم بلکه آن را فقط درآزادی(اختیار) ببینیم. یک جهان وقتیکه وجود دارد یا بنا می شود که ما نقشه و برنامه ای داریم  و تعهداتی می پذیریم. حال چه درپهنه سیاسی یا اجتماعی یا ... .»
رافایل:« بی حد و نامشخص..!»
میشایل:« بی حد و نامشخص! با آنکه در بخشی ازاین فرایند بازآدم می گوید که همه اش در زندگی همه چیز مثل هم است و تکرارمی شود. چون زندگی می خواهد زنده بماند و به بقا ادامه دهد. درحالیکه جهان با تمام ریسک هایی که با آنها درپیوند است وسرانجام هم با پایان گرفتنش، تجربه ای است که بنیادا وبه نوعی یک وضعیت غیرقابل اعتمادی را برای حیات بشریادآوری می کند.
رافایل:« ازدیدگاه هستی شناسی می توان گفت که انسان با تمام  آگاهی اش با احساسش با واقعگراییش و با آزادی فردیش با اراده اش از نظر "وجودی"  دقیقا مثل یک مورچه رفتار می کند اما چگونه می توان جسارت کرد و چنین چیزی گفت درحالیکه انسان روی دو پای خود (بر روی این کره خاکی) ایستاده است؟»
میشایل:« رافایل، دقیقا انسان مثل مورچه رفتار نخواهد کرد وقتیکه درست همانگونه ای رفتارکند که از یک انسان انتظار می رود. درست مثل رفتار جاستین در این فیلم که سعی می کند براوضاع مسلط شود و نقش خودش را درجایگاه انسانی ایفا کند، شاید درست در این لحظه است وفقط به دلیل عملکرد ماست که چیزی بنا می شود که بتوان آن را یک جهان نامید.»
رافایل:« موضوع بحث ما پایان جهان است. چیزی که شاید درچند روز آینده به وقوع بپیوندد که به همراه آن هم پایان زندگی خواهد بود که آن را آخرالزمان نیز می گویند.»
میشایل:« پایان تمام واقعیت ها.»
رافایل:« تقویمِ "مایا" پایان جهان و آینده را بیان می کند. در اینجا مفهوم جهان وزندگی به نوعی با هم قاطی شده است. ما صحبت از پایان زندگی می کنیم که به احتمال قوی تصور و برداشت غیرواقعی ماست. جالب است که آن را با پایان جهان یکی می دانیم. وچنان باور می کنیم که گویی یک "نشانه" باشد. مثل اینکه برق برود ونشانه تاریکی باشد.
ادامه دارد...
30. ژانویه.2012 برابر با دی ماه 1391
Philosophie Magazine
Philosophie: Weltuntergang
Frankreich 2012, arte F



Dienstag, 18. Dezember 2012

مجله فلسفی- از سلسله بحث های فلسفی روز پایان جهان! (1).ترجمه ملیحه رهبری




مجله فلسفی- از سلسله بحث های فلسفی
روز پایان جهان! (1)
پایان جهان یعنی پایان همه چیز؟!
قسمت اول:
چه چیزی در پشت ترس از روز قیامت و یا حتی اشتیاق برای آن نهفته است؟ این به معنای چه نوع آسیب شناسی(اجتماعی) است وقتی که احساس می شود یا چنین انتظاری است که پایان جهان نزدیک است؟
کسی که پیشگویی پایان جهان را می کند، این حرفش چه سمت و سویی دارد؟ چه کسی می تواند بگوید:" در زمان حیات من طوفان (نوح) خواهد شد؟"
و چه خواهد شد اگر که بدانید تمام این هشدارهای جنجالی فقط یک نوع بازی است که راحت تر بتوان بدبین بود؟
رافایل آنتهوون با میشایل فوزیل متخصص در فلسفه سیاسی واستاد دانشگاه در این زمینه بحث می کند.
رافایل: «نقاشی یا تصویری را تماشا می کنیم که شکل جهان بعد از واقعه قیامت( روز وحشت) را نشان می دهد که بسیار هول انگیزاست. برخی معتقدند که این حادثه دراثر ظلم وستم و بی عدالتی حکمفرما خواهد شد. به دلیل ظلم وستم ثروتمندان متکبر بر فقرا و به طور کلی به دلیل از دست رفتن ایمان وصداقت وشعله ور شدن جنگ های خونین درهمه جای جهان و در یک کلام به دلیل فروپاشی اخلاق وفسادی که از تبعات آن است و عده دیگری نیز به دلیل  فجایع طبیعی مثل سیل و طوفان و زلزله و شهاب آسمانی وتغییراتی آسمانی آن ( پایان جهان) را ممکن می بینند.
اگر من کتابی به نام "بعد از پایان جهان" نوشته روبرت لافون را نخوانده بودم، موضوعی که امروز در باره آن بحث می کنیم، به یاد یک متن از "کانت" در سال 1794 نمی افتادم. دراین تکست به نام " پایان همه چیز" کانت در سال 1794 نه تنها موضوع "پایان جهان" می پردازد بلکه عملا نیز به شیوه ای بسیار عالی که ما امروز آن را بهتر می فهمیم نشان می دهد که به طور قطع یک وضعیت فاجعه باری (پایان جهان) رخ داده است.[ درآن زمان رخ داده بود.]
 میشایل:« جالب است که کانت در این متن نشان می دهد که ترس از "پایان جهان" با تمام صور وحشتناکش یک ترس مداوم و بازگشت پذیر است. این ترس در تاریخ بشری همانقدرحضور قوی دارد که امید بشر به زندگی. تصور یک فاجعه که همزمان یک امرالهی هم تلقی شود معنی دیگری ندارد جز قیامت و آنکه قدرتی الهی "حقیقت" را به وسیله  نیروی قهریه برقرار کند. اعتقاد به این قضیه درفرهنگ ما چنان قوت دارد وقدیمی است که به قدمت و دوران کشف مونه تارایسموس باز می گردد. این تصورزایده این اندیشه و فکر است که "جهان همانگونه که آغازی داشته است، باید پایانی هم داشته باشد. این موضوع تا حدی به تصورِ آفرینش جهان به شیوه " نیکس نی هیلو"  باز می گردد. یعنی که جهان هستی که از "نیست" خلق شده است، به قدرت خدا و دوباره به نیست هم باز می گردد.
رافایل:« از خاک هستیم و به خاک نیز بازمی گردیم.»
میشایل:« درسته ازخاکیم و به خاک باز می گردیم اما باید توجه کنیم که این بازگشت به معنای پیروزی قدرت خداوند( برهمه چیز) است. ما همه تا حدی چنین تصوری داریم که درفنای جهان به وجود خداوند پی خواهیم برد و این فنا نشانه ای ازحقیقت وجود خداست. و در تصور و توهمات بشری "حقیقت" خود را در این نابودی جهان نشان خواهد داد.»
رافایل:« طوفان نوح! خداوند قدرت خود را در نابود کردن جهان نشان میدهد، زیرا که بشر خدا را از خود ناامید کرده است.»
میشایل:« واین( قیامت) یک نابودی کامل جهان خواهد بود با هرآنچه که تجسم جهان مادی باشد. اما درآن " متن" ی که از کانت داریم مربوط به سال 1794، بعد از انقلاب فرانسه که صحبت از پایان جهان میکند...
رافایل:« بله! به معنای پایان جهان هم بود زیرا پادشاه کشته شده بود.
میشایل:« بله و دقیقا به معنای پایان یافتن یک نظام و رژیم و پایان یافتن نظام قدیمی حاکم برجهان بود که چندین قرن مردم در اروپا برآن اساس زندگی کرده بودند. بدون شک کانت این متن را بعد از حوادث انقلاب نوشته است و درهمان زمان عده ای معتقد بودند که وقوع این حوادث به معنای درهم ریختن نظم عالم و کیهان ( آخرالزمان) است و دراثر فاجعه انقلاب شرارت بر روی زمین حکمفرما خواهد شد.
رافایل:« به نظرمن کانت این متن را در جواب کسانی(معاصران) خود نوشته است که انقلاب فرانسه را یک فاجعه و به هم ریختن نظم در عالم( کیهان) می دانستند.
میشایل:« اما نه! برای کانت واقعه انقلاب( پایان جهان و نظم کهنه) به معنای به هم ریختن نظم عالم نبود ، یک جهان بعد از آن نیز وجود دارد. بعد از پایان آن جهان(کهن) ما جهان دیگر و نوینی می سازیم.
رافایل: با آنکه شیوه کشتن پادشاه و ملکه فرانسه توسط گیوتین روی او تأثیر زیادی گذاشته بود و یکسال قبل از نوشتن این متن انزجار خود را از این عمل ابراز می کند وآن را محکوم می کند اما آن را نشانه پایان جهان تلقی نمی کند. بلکه یک سرفصلی برای کانت است. در نزد او تاریخ 21 . ژانویه. 1973 که پادشاه توسط توسط گیوتین کشته می شود به معنای واقعی کلمه یک فاجعه است. برای من یادداشت های او قبل از مرگ پادشاه و بعد از آن، بسیار قابل توجه است زیرا مطالب او قبل از این حادثه  کاملا متفاوت است با آنچه که او پس از این حادثه می نویسد.
میشایل:« شما حق دارید زیرا که او این عمل را محکوم می کند اما انقلاب را پایان جهان نمی داند و برخلاف برخی از معاصران خود معتقد نیست که شرارت بر جهان حاکم شده است و یا این اتفاق یک نشانه از ظهور شرارت در عالم است. کانت چون درآن زمان(دوران انقلاب) حضور دارد ومی تواند "شاهد" باشد، فاجعه(فجایع) را کاملا محکوم می کند اما نتیجه گیری نمی کند که این عمل به معنای پایان نظم درجهان است و به معنای درهم ریختن نظم کهکشانها و واژگونی دنیا است و درپی خود نابودی جهان را به دنبال دارد. بلکه برعکس...کانت با دید روشنگر خود نشان می دهد که بعد از به هم ریختن و ویرانی نظم کهن است که خواسته های جدید بشرامکان پذیر می شوند. از درون این پایان جهان است که یک نظم جدید و طرح نو زاده می شود.
رافایل:«مایلم که درهمین جای بحث توقفی داشته باشیم برای اینکه تأکید بر این مطلب کنم که برخلاف آنچه که امروز عده ای هستند که این امر را به خودشان نسبت می دهند اما باید بدانند که چیز جدیدی کشف نکرده اند و همچنین کسانی که معتقدند حادثه پایان جهان دراثر ظلم وستم و بی عدالتی حکمفرما خواهد شد. به دلیل وجود ستم وسرکوب شدن فقرا به دست ثروتمندان متکبر و به طور کلی به دلیل از دست رفتن ایمان وصداقت وشعله ور شدن جنگ های خونین درهمه جای جهان و در یک کلام به دلیل فروپاشی اخلاق وفسادی که از تبعات آن است وکسانی که همه اینها را مشخصا می گویند که همه چیز از دست رفته است وبشر امروزه ازآن ارزشی برخوردار نیست که در گذشته برخوردار بود و.... همه کسانی که این تشخیص ها را می دهند یعنی وجود شرایطی را بیان می کنند که گویی درآستانه پایان جهان هستیم اما شبیه به همان شرایط قرن هیجدهم می تواند باشد.
میشایل: دقیقا! کانت آن را درست تشخیص داده بود ! به معنای این حقیقت است که "ما پایان جهان را می خواهیم" یا به نوعی آرزو می کنیم. حداقل در فانتزی یا درنقاشی ها به نوعی نشان می دهیم که این جهان که در آن زندگی می کنیم  بیشتراز این دیگر قابل تحمل نیست و نمی تواند هم تا ابد همینطور بماند. اگر اجازه داشته باشم، می خواهم بگویم که در حقیقت در زیر این طاق آسمان( خورشید) شاید دیگر چیز نویی وجود ندارد. کانت کاملا واضح و روشن می دید که باور به "پایان جهان" یک ریشه قدیمی تاریخی نیز در این اندیشه دارد که این جهان برپایه بی عدالتی بنا شده است و همیشه بی عدالتی برآن حاکم بوده است. اما فیلسوف ژاک باین ویل در برابراین اندیشه چنین واکنش نشان می دهد و می گوید که در این جهان همیشه همه چیز با خطا واشتباه همراه بوده است اما نباید فکرکرد که بلافاصله فاجعه به بار خواهد آمد و دنیا به آخر می رسد.
رافایل: یعنی که "پایان جهان" یک ایده انسانی است زیرا جهان به این شکل خودش زاده فکر واندیشه بشری است. بشر جهان را کشف کرده واین جهان پهنه تجربه خود انسان است، نمی گوییم وجود طبیعت یا واقعیت ها یا  هستی انسانی بلکه  درمحدوده موجودیت ما ونوعی از بودن که با ظرفیت های انسانی ما سنخیت دارد.
 دراینجا و در ارتباط با موضوع بحث به تصویر(عکس) دیگری با تیتر مالیخولیا توجه می کنیم.
ادامه دارد...
18. ژانویه.2012 برابر با آذرماه 1391
 مطابق یا بنا بر پیشگویی تقویم مایا در مکزیک روز21.12.2012  می تواند پایان جهان باشد. حول این پیشگویی بحث فلسفی بالا انجام گرفته بود.
Philosophie Magazine
Philosophie: Weltuntergang
Frankreich 2012, arte F