Donnerstag, 16. April 2009

انتقام 1

ترجمه از ملیحه رهبری




رویدادهای تاریخی

انتقام (1)

 
FAREWELL –Angst der Rauche
فری ول- ترس از انتقام
قسمت اول


در هشتاد سال اخیرجاسوس دو جانبه ولادیمیر ویتروف اسناد و مدارکی را برملا کرد که آنها به نام پرونده یا رسوایی جاسوسی فری ول مشخص و بارز شدند. این اسناد اعمال جاسوسی شوروی درخارج را آشکار کردند و نقاط ضعف سیستم شوروی را چه در زمینه های ماشین نظامی و وضعیت اقتصادی برای غرب برملا کردند.
گزارش زیر با استفاده از مدارک و شواهد روزنامه ها و با مصاحبه با افراد و شخصیت های دست اندرکار این حادثه تهیه شده است.
*
هنوز که هنوز است جاسوس ها در طول تاریخ مؤثر بوده و به روند حوادث و اتفاقات(مثبت یا منفی) سرعت بخشیده و آن را تسریع کرده اند. یکی از این موارد در قرن بیستم عملیات یک جاسوس روسی به نام ولادیمیر وتروف است که عملیات او به نام انگلیسی فری ول( زنده باشی) معروف شد. در 80 سال اخیر اقدامات موفق جاسوسی مانند او نظیر نداشت و در نقطه اوج خود موجب گشت که مشت آهنین روسیه در اروپا زودتر فرو بریزد. تحت تآثیر آنچه که او انجام داده بود، دیوار برلین فرو ریخت و آلمان دوباره به هم پیوست و اتحاد جماهیر شوروی بسیار زودتر از آنچه انتظار می رفت از هم گسست و اینهمه تأثیرات و نتیجه عملیاتی بود که او انجام داد. مدارک و اسناد محرمانه ای که او به غرب فرستاد چنان مهم بودند که رییس جمهور آمریکا ریگان گفت: این عملیات فری ول، این عملیات جاسوسی بزرگترین رسوایی جاسوسی قرن بوده است.
آنچه در زیر می آید داستان جاسوسی است که مأموران عالیرتبه کاگ ب را سر انگشت خودش چرخاند و از سوی دیگر هم نشان می دهد که چه میزان ایزولاسیون، عملیات غیر اخلاقی و خشونت و بی ر حمی برای انجام یا در پشت یک عملیات خاینانه و جاسوسی پنهان شده است.
زمان جنگ سرد بود و کرمل اراده آهنینش را در همه جا گسترده بود. 40 سال تمام جنگ سرد به درازا کشید. از جنگ کره تا فروریختن دیوار بین شرق و غرب، تهدیدات پیش آمدن یک جنگ جهانی و اتمی بین شوروی و غرب چنان موضوع زنده و واقعی ای بود که در زمره مسایل روزمره شده بود. با وجود تظاهر روسیه به قدرت و هدف نابودی امپریالیسم غرب اما خود ش در طی این زمان درگیر تضادهای داخل سیستم بود و بحران پشت بحران وقیام های مردمی در اتحاد جماهیر شوروی پیش می آمد. جنبش و اعتراضات در برلین و بوداپست وپراگ و افغانستان وجود داشت. اما رقابت تسلیحاتی بین دو ابر قدرت از اجتناب ناپذیر بودن جنگ اتمی بین شرق و غرب خبر میداد و تمام بشریت را تهدید می کرد.
در طی این مدت رهبران پٌر قدرت شوروی بقیه جهان را در ترس و اضطراب فرو برده بودند.
Wladimir Krjutschkow. Letzte KGB chef
ولادیمیر کریوتچ کاو که از قدرتمندترین مردان روسیه و آخرین رییس کاگ ب تا دوران گورباچف بود که تا سال 2007 هم زنده بود او تا این زمان هم اعتقاد قاطع داشت که روسیه خواهان جنگ سرد نبود و در مصاحبه می گوید:« شوروی جنگ سرد را آغاز نکرد بلکه غربی ها بودند. این تصور که شوروی خواهان جنگ سرد بود خطاست. ما جنگ سرد را نباختیم. بلکه به ما خیانت شد و آنهم توسط نفرات خودمان.»
جاسوسی که او به آن اشاره می کند و در اینجا داستان او بیان می شود در زندان کاگ ب در لفٌرت اٌ وا به سر می برد و در انتظار فرجام بود. اتهام او بالاترین خیانت بود.
گزارش بازجویی های او که در اینجا بیان می شود با استفاده از اسناد و مدارک و همچنین در گفتگو با نزدیکان او تهیه شده است.
باز جو به او می گوید که تو وطنت را لودادی و خیانت کردی.
او با اطمینان پاسخ میدهد:« نه من وطنم را لو ندادم. من روس هستم و سرزمینم را هم دوست دارم. من فقط علیه یک رژیم دیکتاتور و سیستم وحشتناک جنگیدم که برسرزمین من تسلط یافته و مردم را تحت فشار قرار داده بود.»
ولادیمیر وتروف در سال 1932 در روستا به دنیا آمد. او کودکی خود را در یک خانه جمعی(کمون) گذراند؛ جایی که عده زیادی با هم در یک مکان یا یک ساختمان زندگی می کردند و حمام و آشپزخانه مشترک داشتند. این فرزند خلق در دوره استالین با ارزش های جامعه کمونیستی( روسیه نوین) آشنا و بزرگ شد. او در سه زمینه که انسان نو( درعصر جدید شوروی) از آن زاده می شد، بسیار با استعداد و موفق بود. این سه زمینه: ورزش و تکنیک و ارتباطات بود. او در زمینه ورزش و دو میدانی از قهرمانان روسیه بود. در همین سالها او با همسر آینده اش آشنا و با او ازدواج می کند. بعد در مدرسه مهندسی مسکو در رشته الکترونیک پذیرفته می شود ودر این زمینه نیز متخصص می شود. بعد از 5 سال طلایی او در هفت رشته سرآمد می شود. در زمینه آهن و متال و مکانیک و... مهندس می شود و بعد دریک کارخانه به سمت مهندسی آغاز به کار می کند اما از این پست اصلا خوشش نمی آید. خودش می گوید:« نخستین ضربه را از سیستم بعد از پایان دوره عالی تحصیلی دریافت کردم. زیرا کسانی که پدر یا مادرشان از مقامات بلند پایه حزبی و از سران بودند بلافاصله بعد از پایان تحصیلات عالی در پست های مهم و حساس کشوری گمارده شدند و من که فرزند یک روستایی بودم با وجود آنکه از آنها با صلاحیت تر برای احراز پست های حساس بودم در یک کارخانه به کار گمارده شدم چون که پدر و مادرم دهاتی بودند. درگذشته من به کمونیست اعتقاد داشتم و به مجرد اینکه کا گ ب شروع به عضوگیری جدید کرد(نسل نو) من هم داوطلب شدم. کار برای کا گ ب بسیار پٌر هیجان بود زیرا می توانستم مستقیم به سمت دشمن و کشورهای کاپیتالیستی بروم و شخصا شیطان را ببینم و با قدرت کاگ ب شکستش دهم. این اوج خواسته هرکمونیستی (انگیزه ایدیولوژیک) بود و بسیار محبوب بود. همه ما رؤیای آن را داشتیم.
در مدرسه آموزش جاسوسی به مدت طولانی او دوره می بیند. به زبان انگلیسی و فرانسوی مسلط می شود و تمام تکنیک های جاسوسی را فرا می گیرد و به این ترتیب اویک جاسوس تمام عیار( پرفکت) می شود. در سال 1965 وزارت امورخارجه او را می پذیرد و در زمینه نمایندگی تجاری شوروی به فرانسه و به پاریس فرستاده می شود. در محلی زندگی می کند که در نزدیکی ژیسکار دیستن است و ژیسکار دیستن در این زمان در پست وزیر مالی فرانسه بود.
در بازجویی از او سؤال می شود که چه چیز در پاریس توجه تو را به سوی خود جلب و تو را جذب کرد؟ ولا دیمیر پاسخ میدهد:« آزادی! آنچه که به زندگی معنی می بخشید. چیزی که تا به حال ندیده بودم. آزادی فکر کردن، آزادی که به توانی آزادانه حرکت کنی و به هرکجا می خواهی بروی. آزادی که بتوانی استعداد خود را پرورش دهی و هرکاری(شغل یا پیشرفتی) که دوست داری بتوانی انجام دهی. آزادی بیان؛ آنچه که فکر می کنی اجازه داری که همان را هم بگویی. ژیسکار دیستن در نزدیکی خانه من زندگی می کرد. او یک وزیر بود و هر روز صبح به تنهایی سوار ماشینش می شد و به وزارتخانه می رفت. امری که در سیستم ما غیرقابل تصور بود، چنین آزادی ای وجود نداشت.»
در همین زمان و در پشت دیوار جاسوسی او یکی از نابغه ترین افراد است و به عنوان یک مهندس در زمینه الکترونیک وصاحب صلاحیت، در کاگ ب به او اهمیت زیاد می دهند. در تمام نشست های مهم و جلسات مهم و تخصصی حضور دارد؛ حتی در جلساتی که درباره بمب اتم می باشند.
در پاریس او در بخش تجارت( به عنوان تاجر روسی و در کار واردات و صادرات شروع به کار میکند)در کارجاسوسی او کنتاکت های خود را با یک مهندس فرانسوی(کمونیست) آغاز می کند. این مهندس در بخش غنی سازی اورانیوم برای بمب اتم کار می کند. او به طور مستمر اطلاعات واسناد و مدارک مهم به وتروف می دهد. بعدها او اطلاعات در باره راکت های آریانت را به کاگ ب می دهد.
به زودی ویتروف هم مورد توجه سازمان امنیت فرانسه قرار می گیرد و آنها یک جاسوس ورزیده فرانسوی به نام ژاک پییررو را در سر راه او قرار می دهند که این مرد بعدها نقش مهمی را در زندگی او ایفا می کند. شغل ظاهری او هم تجارت است و ظاهرا هردو با هم رابطه شغلی داردند.
ژاک پییر رو برای سازمان اطلاعات و جاسوسی س. اس. اف کار می کند که برای امنیت داخلی و دفاع از قانون اساسی است. شغل او در زمینه تجارت و خرید و فروش کالاهای الکترونیکی است و مستمر اطلاعاتی در باره نام و فعالیت تجار روسی به سازمانش میدهد. وزارت اطلاعات فرانسه او را در سر راه ویتروف قرار می دهد. آشنایی با ژاک پییر رو(جاسوس فرانسوی) برای ویتروف(جاسوس قرن) قدم نهادن به دنیای دیگری است. او در بازجویی می گوید:« آنها راه و روش دیگری برای زندگی داشتند که برای من پسندیده بود. آنطور که می خواستند می توانستند زندگی بکنند. چیزی که ما هم میخواستیم اما اجازه نداشتیم. در پاریس ما وسایل برقی و الکترونیکی مثل ماشین لباسشویی و سایر لوازم برقی می خریدیم و برای روسیه می فرستادیم. سران کمیته ها ی مرکزی ورفقای کله گنده انتظار داشتند که ما برای آنها از این وسایلی که زیر دستمان بود، هدیه و کادو بدهیم و ما می دادیم. به خاطر احترام و علاقه به مافوق خود.. و کلا از وسایل لوکس و مشروبات گران فرانسوی خوششان می آمد و برای خودشان بساطی در پاریس راه انداخته بودند که همان زندگی اشرافی(لوکس و تا خرخره در بورژوازی) بود که از کیسه خلق به ثروت رسیده بودند. با وجود اشراف به این انحرافات اما چندان هم به غلط بودن آنها فکر نمی کردم و جرأت نداشتم و من با علاقه هم در رشته تجارت برای شوروی و هم در کار جاسوسی برای کاگ ب کار می کردم.»
تا یک نیمه شب که او تصادف می کند. علت تصادف خستگی شدید و کار زیاد و بیخوابی بوده است. ماشین متعلق به کمیته بوده و اگر از تصادف مطلع می شدند به شدت به او به خاطر ضرر مالی انتقاد می کردند و موضع و موقعیتش در کمیته(حزب) هم به خطر می افتاد زیرا ماشین را بدون اجازه از کمیته برداشته بوده است. در اینجا او به تاجر فرانسوی ژاک پییرو که دراصل یک جاسوس فرانسوی است زنگ می زند و از او می خواهد که به او کمک کند و ماشین را برایش تعمیرکند زیرا خودش پولی ندارد و درغیر اینصورت او با مشکل جدی رو به رو خواهد شد. تاجر فرانسوی می پذیرد و ماشین را دو روز بعد درحالیکه با مخارج خودش از کمپانی دوباره تحویل گرفته است به او بر می گرداند. میتروف به او میگوید که تو زندگی و موقعیت من در حزب را نجات دادی. هیچوقت آن را فراموش نمی کنم و حتما یک روزی آن ر ا جبران می کنم. به این ترتیب بین آنها دوستی عمیقی(شخصی) به وجود می آید.
بعد از پنج سال میتروف به روسیه باز میگردد در آنجا به او انتقاد می شود که به طور منظم و مرتب در جلسات حزبی شرکت نمیکرده است. دیسیپلین حزبی را رعایت نمی کرده است و کلا چنان تحت برخورد شدید( بورژوازدایی یا زدودن آثار فرهنگی غرب و انتقاد از خود) قرار می گیرد. با توجه به آنچه در پاریس از بریز و بپاش های سران کمیته مرکزی دیده بود، آنهمه فشار برخودش را برحق نمی داند. تصمیم می گیرد از حزب خارج و حتی روسیه را ترک و فرار کند. حتی از سفارت فرانسه تقاضای ویزا می کند که وزارت اطلاعات فرانسه از دادن ویزا خودداری می کند زیرا مدارک او کافی نبودند.
ژاک پییرو جاسوس فرانسوی در مصاحبه ای درباره او میگوید:« وقتی قرار شد به روسیه برگردد به من گفت که اصلا دلم نمی خواهد برگردم. نظرم عوض شده است. [ما شوروی را بهشت جهان می دانیم اما شیر وموز(کنایه ازآزادی) دراینجا است.] به او گفتم که خوب بمان! گفت: نمی شود. اگر می ماند موقعیت حزبی اش به خطر می افتاد. در روز خداحافظی با گریه به دفترم آمد و گفت برایم برگشتن سخت است. میدانست که آن طرف چه در انتظارش است.»
ادامه دارد...
ملیحه رهبری
16 آپریل 2009
http://malihehrahbari.blogspot.com/
14 آپریل 2009و
گزارشی مشترک تهیه شده از حوادث ودرس های تاریخی، توسط
ZDF und arte.GE.I.E- Geschichte ZDF –History ereignise
یادداشت مترجم درحاشیه مطلب فوق :[ قدرت یا ابر قدرت بودن درجهان کار سنگینی است و این سنگینی باید برشانه هایی فرود آید. هر قدرت یا ابرقدرتی این سنگینی را به نوعی برشانه های انسان(مردمش)می نهد که این بار، رنج ها و قربانیان خود را نیز دارد. تحمل انسان ها در برابر فشارو ظرفیت روحی آنها و حتی باورآنها ... یکسان نیست، دیر یا زود فردی یا جمعی در برابر این فشارها سر به طغیان وشورش نهاده و اگر ممکن باشد به مقابله متقابل می انجامد یا راه های دیگری اتخاذ می کنند. حوادث پیش ازآنکه محکوم یا تایید شوند، قابل تأمل هستند. چرا اتفاق افتاد؟ ویتروف به تنهایی با فشارهای غیرانسانی سیستم حاکم به شیوه خود به مقابله برخاست زیرا راهی برای گریز از آن نداشت. نیروی محرک او انتقام بود. بی مناسبت ندیدم که در اینجا مبحث انتقام از کتاب دل آدمی اثر اریک فروم روانشناس بزرگ قرن بیستم را بیان کنم تا شاید کل مطلب برای خواننده مفید ترباشد و درامتناع ازطولانی شدن مطلب، تنها نکات برجسته مقاله را بیان کرده ام.
صفحات /21/20) در خشونت انتقامجویانه، آسیب قبلا رسیده است و در نیتجه خشونت از کنش دفاعی برخوردار نیست بلکه تلاش نامعقولی است برای خنثی کردن کاری که قبلا به طور واقعی انجام پدیرفته است.
چنانچه حرمت نفس افراد عاجز وناتوان جریحه دار یا درهم شکسته شود برای باز گرداندن آن تنها به یک راه توسل می جوید: انتقامجویی براساس چشم در برابر چشم. حال آنکه شخصی که از زندگی باروری برخوردار است یا از چنین نیازی بی بهره است و یا این نیاز در او شدید نیست؛ حتی اگرلطمه یا توهین و گزندی به او وارد آید، روند زندگی زایا و بارور او را وا می دارد تا آسیب گذشته را به فراموشی بسپارد،در او قدرت باروری نیرومندتر ازآرزوی انتقام است. آرزوی انتقامجویی کمتر انگیزه فرد سالم قرار می گیرد تا شخصی که- در مستقل وکامل زیستن-دچار دشواری هایی است وآماده است تا وجودش را در گرو انتقام بگذارد. وانتقام هدف اصلی زندگی می شود زیرا بدون آن نه تنها احترام به خود بلکه مفهوم نفس و هویت به انهدام تهدید می گردد.
صفحه 24/23/22 /21) در خشونت انتقامجویانه منبعی از میل به تخریب نهفته است که از درهم شکستن ایمان سرچشمه می گیرد.... وقتی ایمان به خوبی یا به خداوند یا به یک شخص( یا سیستم و..) درهم شکسته می شود...
با فریب خوردن از یک دوست یا معشوقه یا معلم یک پیشوای دینی یا سیاسی که مورد اعتماد بوده است و به ندرت یک واقعه به تنهایی سبب درهم شکستن ایمان اشخاص می شود. بلکه مجموعه رویدادهای کوچک این امر را پدید می آورد. عکس العمل شخص در برابر کسی یا چیز که موجب ناامیدیش شده است، متفاوت است. ممکن است که وابستگی خود را به کسی که موجب ناامیدیش شده است را از دست بدهد ولی مستقل بشود و در جایی دیگر ایمان خود را به کس یا چیز(مثل کلیسا یا حزب سیاسی یا رهبر...) دیگری بازیابد و این مطلوبترین واکنش است یا به تعقیب دیوانه وار هدفهای دنیوی نظیر پول و قدرت و مقام برود و یا امکان دارد شخصی که عمیقا فریب خورده است و نومید شده است از زندگانی نفرت پیدا کند، اگر به کسی یا چیزی نمی توان اعتقاد داشت، اگر ایمان به نیکی و عدالت تماما پنداری احمقانه بوده است، اگرحیات انسان به اراده شیطان است و به اراده خداوند سامان نمی یابد، پس زندگی واقعا نفرت انگیز می شود؛آدمی دیگر نمی تواند درد نومیدی را تحمل کند. در این صورت شخص آرزومنداست ثابت کند که زندگی شراست، انسانها شریر هستند و خودش نیز شریر است. به این ترتیب انسانی که عاشق زندگی است ولی از آن نومید شده است به یک عیبجو و یک ویرانگر تبدیل می شود. این ویرانگری حاصل یأس است؛ نومیدی از زندگی به نفرت از زندگی انجامیده است
.
نام ها و اسامی لاتین افراد یا سازمان هایی که در این بخش گزارش آمده است
Wladimir Krjutschkow. Letzte KGB chef
ولادیمیر کریوتچ کاو که از قدرتمندترین مردان روسیه و آخرین رییس کاگ ب

س اس اف-CSF نام اداره جاسوسی فرانسه:
Rakete Aryane راکت آریانه

Keine Kommentare: