Freitag, 28. Januar 2011

مسؤلیت 3

ترجمه از ملیحه رهبری
مجله فلسفی. از سلسله بحث های فلسفی

مسؤلیت (3)ـ

قسمت سوم:ـ

رافایل:اما بازمی گردیم به جمله نیچه؛«حقیقت آنچه هستی، باش!» دراین جمله به نظرمی رسد که انسان مجبور است وانتخاب دیگری ندارد. گویا که برای:«حقیقت آنچه هستی باش!» باید انسان از درون ویژه گی های مشخص
ومحدودی خود را دگرگون کند. وخیلی ساده آنچیزی را ازخود بیرون بکشد که بوده است.[مثل پروانه که به شکل کرم در درون پیله پنهان است و دریک دگرگونی از پیله بیرون می آید وبال بازمی کند.]ـ
ژودیت
: یک شیوه تعیین شده از قبل یا دیترمینیسموس است[دیترمینسموس؛ مخالف آزاد بودن انسان نیست اما مدعی است که انسان خیال می کند که آزاد است اما درواقع اینطورنیست.]ـ
رافایل: یک چنین آدم شدنی یا به این شیوه (وظیفه مندی درارتش)، باب طبع خیلی ها نیست واهلش نیستند. اما درباره نیچه وارسطو واین جمله: « حقیقت، آنچه هستی باش.» به راه وروش خود آنها چنین واقعیتی پیدا می کند که دست یابی به نوعی از آزادی است وانسان شاهد پیروزی بردگرگونی های خویش(غلبه بر نیروها یا تضادهای درونی خویش) است.[ تا به واقعیت خویش برسد!]ـ
ژودیت: بله، درست است! همزمان باید فشارها ورنج های این انتخاب را پذیرفت. چه راهی باید این انسان دنبال کند و- درهای چه جهانی را انسان به روی خود باز می کند. درباره نیچه طبعا جای بحث بسیار دارد. برای او این جهان نو از میان چشم اندازهای ممکن وگوناگونی است که بسیاری ازآنها، به نوعی ازخلاقیت مستمر می انجامند. همچنین این نوآوری، نوعی ازایده های جدید وچشم اندازهای جدید درجهانی نوست. متعهد کردن خود به معنای تطبیق خود با پیشرفت وتغییرات جهان نیز می باشد وبرعکس دیترمینیسموس تاریخی است. آدم به خودش می گوید که دراینجا می توانم خودم چیزی خلق کنم وآنوقت تعهد می پذیرد در برابرو برای آنچه که خود قادر به ایجاد آن شده است وهمچنین مسؤل دربرابر خطاهای خود است، زیرا قدرت آفرینش وخلاقیتش وبه دنبال یافتن وگشایش راهی نو است.ـ
می توان به گونه دیگری هم چنین بیان کرد:« برای خودم آگاهانه روشن میکنم که چه هستم و راه خودم را دنبال می کنم.» اما چه راهی دربرابر ما گذاشته شده است؟
رافایل: اما اینگونه هم می تواند باشد که انسان به جای پایدار بودن در راه خودش به همبستگی رو نماید وخود را درهمبستگی وپیوند با آن کلیتی حس کند که وجود دارد و عمیقا درک کند که درپیوند با این هستی می باشد. درمورد نیچه اگرچه با آن واقعیت موجود یکی نمی شود اما عمیقا[ازموضع بالاتری] با آن همدردی می کند اگرچه خودش آن رنج(ضعف) یا مشکل را ندارد.ـ
ژودیت: بله! احساس مسؤلیت باید اینگونه باشد اما وقتی آدم فقط به خودش فکرکند ودرقبال خودش متعهد باشد این فورمول نیچه بر روی پلاکارد ارتش:« حقیقت آنچه هستی باش!» اساسا به کدام شکل ازتعهد ومسؤلیت پذیری راه می برد وحتی به آن نوع دیگر؛ که درنقطه مقابل واقعیت است.ـ
می خواهم عکس بسیارجالب دیگری را به شما نشان بدهم. تصویرفوکو(فیلسوف) را درژانویه سال 1972 و یکسال ونیم بعد ازآن سخنرانی ژان پل سارتر که روی بشکه رفت.ـ
عکس گردهمآیی واکسیون روشنفکران برای اعتراض و همبستگی با زندانیان دربرابردادگستری پاریس را نشان میدهد که درحال خواندن قطعنامه ای هستند. دراین عکس سارتر وفوکو ودولوس وبسیار دیگری از روشنفکران به نام، درگروه حامی زندانیان حضوردارند. سارتر همان پیپ را برلب وهمان پالتو را به تن دارد که درسخنرانی روی بشکه به تن داشت ودرکنار او فوکو ایستاده است که درآنزمان استاد دانشگاه است. دراین جلسه فوکوشخصا وهمانگونه که وظیفه یک فیلسوف است، سخنرانی نمی کند تا درباره حقیقت یا جهانی که مردم ازآن خبرندارند، آگاهی رسانی کند، بلکه او به عنوان یک عضو ازآن جمع، درهمبستگی با بقیه است که درآنجا حضور دارند. دراینجا می توان دید که تعهد واحساس مسؤلیت وعملکرد روشنفکری یا روشنفکرها به وضوح تغییرکرده است. فوکو نه به نام خودش یا دیگران حرفی نمی زند زیرا موقعیت خود را خوب تشخیص می دهد و حرف او درآنجا، همان حرفی است که بقیه (درباره زندانیان) می گویند.ـ
رافایل: حالا عکس دیگری را نگاه می کنیم که این عکس درسال2009 دریک ساحل ناپل درایتالیا گرفته شده است وجسد غریقی را نشان میدهد که درکنار ساحل افتاده است. بقیه درحال شنا وتفریح کردن هستند وبا بی تفاوتی چتری را کنار جسد گذاشته وپنهانش کرده اند تا آرامش آنها را به هم نریزد. ـ
جمله ای از روسو است که به فلاسفه دیگر می خندد ومی گوید:« هروقت دلت خواست بمیر! من که زنده هستم!» عکسی که نماینگرعدم احساس مسؤلیت انسانی است وافراد کنارساحل از روی عمد فاصله گرفته اند که مسؤلیتی نداشته باشند.ـ
ژودیت: تصویرتکان دهنده ای است ماغرق شده ای را می بینیم. شاید عکس واقعیت دیگری داشته باشد ازآنچه که در نگاه اول می خواهد بگوید. میتوان به گونه ای دیگرفکرکرد که مردم به گروه نجات زنگ زده اند وچتری بالای جسد گذاشته اند تا دراثرآفتاب بو نگیرد وشاید دورترازجسد درحال گفتگو ودلسوزی برایش هستند.اما نخستین تأثیری که عکس بربیننده می گذارد، بی تفاوتی وخونسردی آدم هاست. از این عکس ها زیادند. این درایتالیاست که روزانه ازآلبانی ولیبی و.. مهاجرانی غیرقانونی روزانه از طریق سیسیل و... تلاش می کنند که غیرقانونی به ایتالیا واروپا وارد شوند.ـ
این بی تفاوتی عمومی مردم دراین صحنه؛ نشاندهنده فقدان هرنوع احساس مسؤلیت وتعهدات انسانی است.ـ
تیتر: انسان درچه موضع ومقامی است، وقتی که ازهرنوع تعهد واحساس مسؤلیت صرفنظروچشم پوشی می کند.ـ
رافایل:این عکس نشان میدهد که آدمها نه تنها توجهی به مرده ندارند بلکه پنهانش هم می کنند که به سوی نرمالیته برگردند با وجود آنکه می دانند درآنجا کسی مرده است.ـ
ژودیت: بله! دردناک است اما فکرکنیم به بی خانمان های پاریس که کودکان دون کیشوت خوانده می شدند و با چادرهای خوابشان درکنار رود سن وآنها جماعت کثیری بودند وسرمای زمستان را درآنجا به سربردند. ابتدا موضوع شوک آور بود وخیلی سروصدا کرد. بعد عادی شد وهمه به آن عادت کردند ومردم ازکنار آنها می گذشتند و به دنبال کار خود می رفتند. به یک واقعیت پذیرفته شده درپاریس تبدیل شده بودند.ـ
رافایل: انسان به آن عادت می کند!ـ
ژودیت: انسان بعد ازآنکه امری برایش عادی شد، دیگرواقعیت آن را حس نمی کند واحساساتش برانگیخته نمی شوند. گویی که اصلا آن را نمی بیند. دیدن واقعیت وانکارنکردن آن وقتی میسراست که انسان ابتدا احساس مسؤلیت داشته باشد. وقتی انسان خودداری ازدیدن جسدی درکنار دریا می کند وحتی آن را پنهان میکند که حس نشود یا دیدن گداهای کناررودسن یا دیگر بدبختی های جهان و...امری است که فیلسوف اشپینوزا آن را خشم ونفرت می خواند. این خشم ونفرت را اشپینوزا علیه کسانی لازم می داند که به دیگران ظلم می کنند. وقتیکه انسان اطرافیان خود را دیگرحس نمی کند. یعنی که واقعیت ها دیگر تأثیری براو ندارد.ـ
رافایل: به بیان دیگرمی توان گفت که احساس مسؤلیت هنری است که انسان بتواند رنج وآلام دیگران را حس ودرک نماید. ـ
وقتی قادر به دیدن دیگر انسانها نیستیم وتوجهی به آنها نداریم، واقعیت برای ما چیست وبه چه چیزی توجه داریم.ـ
ژودیت! بله! اما وقتی آدم خودش درد دیگران را ندارد وحس همدردی هم با بقیه ندارد، آنوقت دنیای خود ما ازچه چیزی تشکیل شده است و واقعیت درآن چیست که بقیه انسان ها را دیگرنمی بینیم وحس نمی کنیم؟ این یک شکل وحشتناک از محدود شدن احساسات وادراکات انسانی(بشری) و واقع بینی است واین امربه دیده، فقدان واقع گرایی وهمبستگی لازم دربین ما انسانها نگریسته می شود. این تصاویرکه دیدیم همه دریک امر مشترک هستند؛
سقراط این سؤال را مطرح می کند که آیا حقیقت را نه اینجا ودر روی زمین، بلکه آن بالا و درآسمان باید پیدا کرد؟ وآن چرخش انگشت سبابه او به سوی بالا دوگونه تحلیل می شود: اول به معنای آسمان ایده هاست یا به معنای کنتاکت واصطکاک ودرگیرشدن با واقعیت هاست. درمورد سارتر واقعیت چگونه دیده می شود؟ آیا از بالای بشکه-پایین - بهتردیده می شود؟ یا آدم واقعیت را بهترمی بیند، وقتی که درمیان آن حضوردارد ودرگیرآن هست. مثل فوکو که درآن اکسیون برای دفاع اززندانیان دربرابر دادگستری حضورمی یابد؟ و واقعیت برای آن آدمهایی که درساحل دریا با لباس شنا حضوردارند، چیست؟
تیتر: احساس مسؤلیت ما نشاندهنده رابطه ما با واقعیت هاست.ـ
رافایل: باید جمع بندی کنیم.ـ
ژودیت: بله! وهمزمان چیست واقعیت با حفره هایش، یکی آن را می بیند ودیگری آن را مخفی می کند وازاین طریق واقعیت درحصاری از خودخواهی وپرده پوشی وفردیت محدود میشود که این امری وحشتناک است. واین همان اگوایسموس و فردیت خودخواهانه است که ما امروزشاهد آن هستیم. شاید به همین دلیل لازم و مهم است که...ـ
رافایل: احساس مسؤلیت کنیم.ـ
ژودیت: بله دقیقا! احساس مسؤلیت کنیم.ـ
پایان!ـ
ژانویه 2011
http://malihehrahbari.blogspot.com/


اسامی به لاتینJean Cavailles, logikerDieterismus
Solipsismus
Diogenes
Sartre-Jean-paul
Asklepios
Blaise Pascal Gedanken
Solipsismus
Spinoza
Sokrates
Phaidon
Jacques Louis David
Michel Foucault
Judith Revel
.تیترهای بحث به آلمانی
Kann man sich ohne Engagement zum Gehorsam verpflichten?
Sic zu engagieren, heißt sich auf die Offenheit der Welt einlassen.
Die Wahrnehmung ist wesentlich beim Engagement.
Unser Engagement zeigt, wie wir die Realität betrachten.
:منبع
Philosofie Magazin
Engageman
Doku-Reihe vom Philippe Truffault
Frankreich 2010, Arte F

Freitag, 21. Januar 2011

مسؤلیت 2

.ترجمه : ملیحه رهبری
مجله فلسفی. سلسله بحث های فلسفی.

مسؤلیت(2)ـ

قسمت دوم:ـ

رافایل: حالا و دراینجا به نوع ونگرش دیگری در فلسفه می پردازیم، اگرچه یک تغییر نرمال وطبیعی ای به نظرمی رسد، ازسقراط که یک فیلسوف است تا ژان پل سارتر که یک روشنفکرمتعهد وکمترفیلسوف است. به عکسی از ژان پل سارتر نگاه می کنیم. این عکس ژان پل سارتر را دراکتبرسال 1970 درخیابانی درپاریس نشان می دهد که بر روی بشکه ای بالا رفته وایستاده است تا برای عابران ورهگذران سخنرانی کند، زیرا حکومت وقت یک فعال سیاسی یعنی آلنا گسمار را محبوس کرده بود و حزب او را که پرولتاریای چپ بود، ممنوع کرده بود. دراینجا ما یک روشنفکر را می بینیم که آگاهانه خود را وظیفه مند کرده است وامکانات زمان خود را به کارگرفته است تا آزاد باشد اما تناقض دراینجاست که همین امر ازاو یک تمثیل (سمبل یا شخصیت) ایده آل ساخته است.ـ
ژودیت: با دو موضوع مختلف روبه رو هستیم. ازیکسو سارتر یک فیلسوف متعهد و عکس او را نشان میدهد که روی بشکه ای ایستاده است و این عمل او و استفاده ازبشکه ما را به یاد دیوگنس می اندازد.ـ
رافایل: اما دیوگنس اصلا دریک بشکه زندگی می کرد نه آنکه از بشکه استفاده کند تا دربالای آن قرار گیرد.ـ
ژودیت :بله درست است واز سوی دیگر هم موضوع افکار عمومی است. اینجا خیابان بین کوق است ودیوگنس با زندگی کردن دریک بشکه افکارعمومی را با نشان دادن این وضعیت وشرایط زندگی اش(واقعیت تکان دهنده بیکاران یا کارگران) تحت تأثیر قرار می داد. سارتراز بشکه استفاده کرده و روی آن رفته است تا افکار عمومی را مطلع کند. آگاهی ببخشد، نسبت به آنچه که آن را حقیقت می داند. وچه کسی را آگاه می کند؟ عابران را! سارتربا استفاده ازمیکروفون به مردم حقایقی را می گوید که وسیله ای برای دسترسی به آن ندارند. سارتر به عنوان روشنفکرانقلابی وجدان ها را بیدار می کند. چشم ها را باز می کند تا وضعیت خود را درک کنند. اویک پیام آور روشنایی یک عنصرروشنگراست.ـ
رافایل: به لاتین یعنی لوکس فق یا ستاره پیام آور صبح است.ـ
تیتر: یک روشنفکرمتعهد وجدان های خفته را به لرزه می اندازد وبیدار می کند!ـ
ژودیت: بله! ازیکسو خیلی باارزش است وما احساس مسؤلیت شخصی او را می بینیم که نسبت به خودش انجام می دهد(وظیفه اش را نسبت به خودش ووجدانش انجام میدهد.) وازسوی دیگراین احساس مسؤلیت برای دیگران است؛ با این هدف که به دیگران توضیح دهد و نوعی از احساس مسؤلیت که مثل تعلیم و تربیت وپرورش وانتقال ارزش های یک جهان نو ویا ارزش های نوینی که باید دیگران را ازآن آگاه کرد. همزمان این دنیای ارزشی که او دیگران را به آن دعوت می کند، تطبیقی با زندگی شخصی خود سارتر ندارد ومنطبق با آن ارزش ها نیست که او دیگران را به آن آگاه می کند. درمورد سقراط و بقیه، تنها زندگی شخصی خود آنها گواه تعهدها واحساس مسؤلیت هایشان بوده است وارزش هایی که به دیگران عرضه می کردند یا به جهان ارزشی دیگری( حقیقت) آنان را می خواندند.ـ
رافایل: به این معنا که سقراط درعین حال که به آسمان ایده های نو تعلق دارد اما ازسوی دیگرهم یک شرکت کننده فعالـــ درمبارزه علیه محاصره شهرپوتی دییا است و حتی به قهرمانی دست می یابد. سارتر برعکس این موضوع، زندگی شخصی دیگری(میانه و وسط) دارد. خود را برای اجتماع متعهد می کند و درسال 1970 که این عکس انتشار یافت او به عنوان مدیریک مجله رادیکال چپ- لاکوز دو پوبلیک بود که بدینوسیله علیه ممنوعیت حزب پرولتاریا اعتراض می کرد وبا وجود شرایط زمانی حساس وپرتحولی که درجریان بود اما او شب ها وقتش را به خودش تخصیص می داد تا بیوگرافی خود را بنویسد.ـ
به همین دلیل ارزش دارد که مطاله کنیم و مطالبی را بخوانیم که او درباره احساس مسؤلیت و تعهد روشنفکرنوشته است. من کلمات قصاری را از او انتخاب کرده ام که او درآن استناد به پاسکال دارد. سارتر می گوید یک نویسنده به نظر من وقتی متعهد ومسؤل خوانده می شود که با افکار منور واندیشه خود حاضراست که عملا درمیان گود بازی( میدان عمل) باشد و درموضعی باشد که یک میدان عمل ممکن را برای بازتاب وانعکاس افکارخود به وجود آورد واین دو را با یکدیگر مربوط سازد. [اندیشه وعمل را]ـ
ژودیت: بله! اما فکرمی کنم که این جملات قصاراو چندین وجه وجنبه به خود می گیرند. برای خود سارتر و دیگران این سوآلات مطرح می شود که برای چه کسی و به نام چه کسی و با کی طرف صحبت هستم. من صحبت می کنم برای خودم وهمچنین برای دیگران زیرا که این گفته ها ریشه درواقعیت و حقیقت دارند. که این واقعیت ها برای خود ساتر قابل دیدن و رویت است! وکمی مسخره یا غیرجدی است که اساسا این سؤالات به این سمت وسوهدایت نمی شوند که زندگی شخصی خودش را زیرعلامت سؤال ببرند. بودن یا نبودن نام کتاب اوست که دروسط جنگ جهانی دوم 1943نوشته است وعملا درجنگ کاری(قهرمانی) نکرده است اگرچه ترسو نبوده است یا نمی گوییم که باید کاردیگری انجام می داد اما نکرد....ـ
رافایل: تعهد ومسؤلیت او دراین بود که بنویسد. ـ
بله! دیگران به عنوان تعهد و وظیفه چیزدیگر وکار دیگری را فهمیده وانجام داده بودند. ژان کاوالیه یک شاعر بود که جان خود را داد. او درزمره نیروهای مقاومت درآمده بود. آدم ازیک فیلسوف، انتظار دیگری دارد.ـ
تیتر: رابطه بین فلسفه و زندگی واقعی می تواند به روش های مختلف باشد.[حتی فیلسوف هم درزندگی واقعی ممکن است به گونه ای عمل کند که مطابق گفته هایش که آنها را حقیقت می داند، نباشد.]ـ
رافایل: حال به موضوع دیگری می پردازیم. درخیابان به یک پوستر بزرگ و تبلیغی برخورد می کنیم که مال ارتش ماست وبر روی پوستر به عنوان یک انگیزه مهم وعلاقمند کردن داوطلبان به کمپانی سال 2010، یک جمله نغز فلسفی ازنیچه را نوشته اند: « حقیقت آنچه هستی، باش.» به زبانی ساده می توان گفت؛ جمله ای که معنای حقیقی آن سنگین ترازآن است که با شانه های معمولی بتوان تحمل کرد.ـ
بله! نمی شود انتظارداشت که درارتش، نیچه را مطالعه وپژوهش کنند یا تأثیرپوستر تبلیغاتی را(!).ـ
درادامه جمله آمده است:« چگونه یک انسان به حقیقت وجود خود آگاه می شود!» تناقض دراین است که دراینجا حقیقت خویش را یافتن اما با ورود دریک نهاد یا مؤسسه که قصد نداریم دراینجا درباره این نهاد(ارتش) قضاوت کنیم، امکان پذیراست زیرا دراین نهاد(ارتش) او یعنی آدم، احساس مسؤلیت شخصی یافته و مسؤلیت پذیرخواهد شد اما به شرط فرمانپذیری زیرا بدون این فرمانپذیری ارتش نمی تواند شکل بگیرد.ـ
ژودیت: دراینجا عنصر جدید فرمانپذیری وارد شده است. احساس مسؤلیت وجوه مختلف دارد اما اطاعت کردن حتما به معنای بخشی از تعهد واحساس مسؤلیت نیست. یک وجه آن یگانه بودن با قول داده شده است، و توجه به ارزش های مشخص و تعیین شده است واطاعت پذیری یعنی که به رسمیت پذیرفتن بالاترازخود است. درارتش سلسله مراتب جدی ای وجود دارد. دراین سیستم انتظار نیست که رعایت ها واحترامات معطوف به ارزش ها باشد بلکه به آدم ها(سلسله مراتب) وبه سیستم است.ـ
رافایل: دوباره به پوستروسخن نیچه بازمی گردیم. سخن نیچه چنین معنایی دارد که انسان (درگیرتضادهای درونی خود شود وبجنگد) برآنها غلبه کند وبرخود فایق آید ونیچه چنین منظوری نداشته است که اینکارتوسط خدمت درارتش میسرخواهد شد!ـ
ژودیت : جمله نیچه هیچ سنخیتی با تبلیغ پوستر ندارد. آنچه مورد نظرنیچه بوده ، این بوده است که انسان بتواند خویش را ازطریق تناقض ودرگیری با آنها پیدا کند وکشف کند ورشد کند وبتواند دروضعیت نوینی قراردهد اما درارتش چنین امری خیلی سخت قابل تصور است زیرا که چنین فضایی وجود ندارد وفرد وظیفه مند شده است که فرمان بپذیرد. تنها ارتش اینطور نیست و دریک شرایط زمانی و مکانی دیگری مثلا در کلیسا هم فرمان پذیری هست.ـ
رافایل: یا مثلا درازدواج که زن از شوهر فرمان پذیری داشته وبرعکس نبوده است. آیا درسته؟[این مناسبات مسؤلیت شخصی انسان را درفرمانپذیری عنوان می کند.]ـ
ژودیت: بله اینطورمتداول بوده است. چون پیوند خانوادگی وبخشی ازآن بر این تعهد پذیری مبتنی بوده است. درگذشته انسان به این شکل خود را متعهد می کرد(اطاعت زن ازشوهر) زیرا زندگی و زندگی خانوادگی چنین انتظاری را ازاو داشت یا چنین وظیفه ای برای زن نوشته شده بود واو هم این وظیفه را انجام میداد. ولی درارتش فرد برای مدت زمان مشخصی متعهد است ووظیفه مند است که اطاعت کورکورانه کند و بدون مجادله وبحث فرمان ببرد، بدون آنکه ارزش گذاری کند(!) وخود فرمانپذیری درارتش یک ارزش است ولی مشکل دراینجاست که مثل نمونه های تاریخی دادگاه نورنبرگ پیش می آید. وقتیکه جنایتکاران نازی را به پای میز محاکمه آورده بودند، اظهار می کردند که من تصمیم نگرفتم و من فرمان را اجرا کردم و به درست وغلط بودن آن فرمان کاری نداشتم! این شیوه سلب مسؤلیت از خود کردن، با موضوع تعهد ومسؤلیت انسانی در تناقض ومشکل قرار می گیرد. چطور می شود که انسان بدون احساس مسؤلیت شخصی خود، وظیفه مند باشد ویا ازعقیده خود صرفنظر کند.ـ
رافایل:آیا انسان می تواند اظهار کند که بیگناه است و به دلیل شغلش دست به جنایت زده است، آنگونه که موریس پاپون جنایتکار نازی مدعی بود؟
ژودیت: دقیقا ![نه!]!
ـ
ادامه دارد...ـ
ژانویه 2011اسامی به لاتینAlain Geismar
Jean Cavailles, logiker
Parrhssia
Diogenes
Sartre-Jean-paul
Asklepios
Blaise Pascal Gedanken
Solipsismus
Spinoza
Sokrates
Den Schierlinsbecher trinken
Phaidon
Die Philosophenschulevon Athen
Höhlengleichnis
Jacques Louis David
Michel Foucault
Aspekten einen Hahn
Judith Revel
.تیترهای بحث به آلمانیDas Engagemant des Philospphen ist,
sich am Bestehenden zu reiben.
Der engagierte Intellektuelle, rüttelt das Gewssen wach.
Kann man sich ohne Engagement zum Gehorsam verpflichten?
منبع
Philosofie Engageman
Doku-Reihe vom Philippe Truffault
Frankreich 2010, Arte
F

Freitag, 14. Januar 2011

مسؤلیت 1



ترجمه از ملیحه رهبری
مجله فلسفی. سلسله بحث های فلسفی

مسؤلیت(1)ـ


قسمت اول
هرچقدرهم که انسان بخواهد بی تفاوت باقی بماند اما باز نمی تواند از خود سلب مسؤلیت کند. آیا کسانی که احساس مسؤلیت می کنند به این دلیل است که نمی توانستند، انتخاب دیگری داشته باشند؟
رافایل انتهوون- خود یک فیلسوف است که تلاش دارد با یک سلسله بحث های فسلفی، پیوندی بین گذشته و زمان حال برقرار کند وبین ادبیات خشک- با فلاسفه بزرگ تا- به امورجاری فعلی پیوندی نو بزند.ـ
مقدمه:ـ
حتی اگرانسان خود را مسؤل نیز نداند، آنهم یک تصمیم گیری ویک عقیده شخصی است. فرقی نمی کند که شجاع یا ترسو باشیم ویا اهل مقاومت یا همرنگ جماعت ودنباله روباشیم، به هرحال تصمیمی گرفته ایم ونتیجه ای دارد، چه بخواهیم یا نخواهیم.ـ

در زمینه این دوگانگی با استاد دانشگاه در رشته فلسفه خانم ژودیت قوویل بحث می کنیم.ـ
تیتر: این امرغیرممکن است که خود را ازمسؤلیت بری دانست. خود را متعهد نکرد.ـ
احساس مسؤلیت کردن دو حالت وجود دارد. اول آنکه ناچاریم و چاره دیگری نداریم. انسان چه بخواهد یا نخواهد به دنیا آمده است و به میان کوران زندگی پرتاب شده است واز سوی دیگر نیزاینگونه است که- احساس مسؤلیت را انتخاب کنیم و اینگونه درباره مان قضاوت شود.ـ
بله! تعهد واحساس مسؤلیت یک موضوع قابل بحث با ابعاد مختلفی است. ازیکسودرگیر زندگی و مسؤلیت هایش هستیم ولی ازسوی دیگر هم ازآن می گریزیم. تصمیم گیری یا عملکرد ما یک چیزمادی ملموس نیست که کسی آن را ببیند، این عملکرد روندی در درون خود ما دارد واینکه در برابر این انتخاب چه خواهیم کرد و درکدام یک ازاین دوسمت قرار خواهیم گرفت. به طور مثال کسانی که به عنوان نیروهای مقاومت جنگیده اند وکسانی که خیانت کرده اند و کسان دیگری نیز که نه این و نه آن بوده و پاسیو باقی مانده اند.ـ
رافایل: مردم شجاع دوست ندارند آن گروه های دیگر را.ـ
تیتر: انتخاب نکردن و نپذیرفتن مسؤلیت نیز،- یک نظر وعقیده است.ـ
رافایل: با این احوال آیا هرکسی دربرابرعملکرد خود مسؤل است و-اینکه کاری انجام داده است (مسؤلیت پذیرفته) یا اینکه کاری انجام نداده است؟
ژودیت: البته که فرد مسؤل است، اگروظیفه ای را انجام نداده باشد وبه طور کلی دربرابر واقعیتی که قرار میگیرد، یعنی اینکه آیا غیرمهم وغیرحیاتی به آن نگاه کرده باشد و یا نه... و متأسفانه پدیده زمان ماست که می گوییم؛ موضوع ربطی به من ندارد و مسؤلیت من نیست. و وقتی کسی می گوید که این واقعیت به من ربطی ندارد، درواقع افق انتظارات از خودش را بسیارمحدود می کند ودرحصارفردیت خودش وخودخواهی خودش وعلایق شخصی خودش باقی می ماند. وطبیعتا این موضوع خود مسیله ای است و مشکلاتی به دنبال خواهد داشت.ـ
رافایل: به معنای زولیپ سیسموس یا انزوا درخویشتن خویش! فکرکنید به پاسکال وبه سؤال او که آیا اصلا خدایی وجود دارد؟ حتی اگرهم وجود نداشته باشد وجهان پوچی مطلق باشد اما شما در وسط این گود خلقت هستید وبازهم باید این شرایط نجات داده شود و[تغییر کند]. آیا آنچه پاسکال می گوید؛ به موضوع تعهد واحساس مسؤلیت مربوط می شود؟
ژودیت: بستگی دارد که چگونه این موضع اخلاقی درگفتارپاسکال را فهم کنیم. کاملا متناقض است. ازیکسومن آزاد هستم که هیچ مسؤلیتی نپذیرم وهیچ کاری نکنم زیرا معلوم نیست که اصلا برای چی باید کاری بکنم، وقتی که ارزش آن معلوم نباشد.[مجازات یا پاداش عملی درکارنباشد و...]؟ ازسوی دیگر، من کاری میکنم یا مسؤلیتی می پذیرم و مستقل ازپاداش یا مجازات(به من بدهند یا ندهند) ودراین حال آن عمل ازارزش خاصی برخوردار است زیرا نه به خاطرهدف شخصی خاصی ویا پاداش- بلکه به خاطرآنکه آن را با ارزش دانسته ام، انجام گرفته باشد. چه اتفاقی می افتد اگر من کاملا آزاد و بدون چشم داشت به هیچ پاداش نیک یا بدی، شخصا فکرکرده باشم که چه کار(مسؤلیتی) را باید انجام دهم وازچه کاریا مسؤلیت دیگری باید بگذرم و کاملا بدون انتظاراز هر قول یا پاداشی کاری را انجام دهم یا ندهم.[آزادانه مسؤلیتی را بپذیرم یا نپذیرم]. درحالیکه یک شرایط کاملا یکسانی دراختیارمن هست که احساس تعهد نسبت به انجام وظیفه ام بکنم یا نکنم؟ دریک چنین لحظه ای انسان کاملا تنها و به خودش درفکرکردن وتصمیم گیری واگذار می شود.ـ
رافایل: دربرابرما یک تابلوی بزرگ نقاشی به نام مرگ سقراط ازژاک لویی داوید قرار دارد که سقراط(معلم بزرگ) را نشان میدهد. دراین تابلو سقراط آماده نوشیدن جام شوکران است وهمزمان آماده است که پس از نوشیدن آن بمیرد ودراین لحظه که این کار را می کند، اطاعت یا فرمانبرداری از قانون (کتاب قانون) میکند.ـ
سقراط درفایدون(نام کتاب قانون) توضیح می دهد که انسان درتمام طول عمرش باید روح خود را ازآلایش تن پاکیزه کند وروح خودرا ازیک بدن ناپاک آزاد کند، آنهم توسط فلسفه، درغیراینصورت روح نمی تواند بعد ازمرگ ازتن وعادت های بد آن آزاد شود.همزمان و درهمین موضع سقراط به گونه ای متضاد و دوگانه تعهد واحساس مسؤلیت را نیز مطرح می کند.ـ
ژودیت: من فکرمی کنم که ازدوزاویه یا منظرمی توان، تحلیل کرد. درنگاه اولیه درباره انگشت سقراط که بالا را وآسمان را نشان می دهد،...ـ
رافایل: این نقاشی مدرسه فیلسوفان آتن را نشان میدهد که مشهورترین اثر رافایل است. دراین اثرنقاشی پلاتون(فیلسوف) سمبلی ازتفکر وتوجه یا سیرکردن درآسمان است ودرکنارش ارسطو را که بر روی زمین ویک مظهرواقع گرا بودن است.ـ
ژودیت: بله! ارسطو دست خود را برای واقعیت وآنچه واقعی است، بازکرده است وآن را نشان میدهد. به نظرم دوامکان اظهار نظریا تحلیل می تواند وجود داشته باشد. باراول معنای کلاسیک فلسفی، در سمت وسوی تحلیلی که پلاتون دارد که سقراط درلحظات قبل از مرگ درمییابد که حقیقت درآن بالا و درآسمان ایده هاست و نه درپایین ودرزمین. زنجیرهایی که اوخود را ازآن آزاد کرده است؛ زنجیرهای زندان و زنجیرهای غار تاریکی (!) است.ـ
رافایل: آزاد از قید وبندهای بازدارنده در زندگی؟
ژودیت: طبیعتا! همانگونه که درکتاب هفتم ازپلاتون تشریح شده است که ازغارتاریکی (تمثیل غار) بیرون آمدن و نوررا دیدن. به سوی آسمان ایده ها! وسقراط نیزمی گوید: سخت است که به تاریکی وغار دوباره برگشتن پس ازآنکه انسان حقیقت را دیده است ووظیفه مند شده است که آن را بگوید وبه آن گواهی دهد، چون انسان ازسرشت وهستی تغییرپذیری برخورداراست. ودراینجاست که سقراط جام شوکران را سرکشیده است زیرا بهتراست که انسان بمیرد تا دروغ بگوید یا حقیقت را کتمان نماید. این یک تحلیل بود اما تحلیل دیگروجالبی ازمیشایل فوکوست که دراواخرعمرش گفته است. درسخنرانی دانشگاهی اش درکالج فرانسه که آخرین وصیت سقراط را چنین تحلیل می کند که ما یک بدهی به آسکله پیوس داریم. آسکه پیوس خدای پزشکی(دانش پزشکی) بوده است که دراینجا و درموضع ادبیات و به این معنا که سقراط درلحظه مرگ می خواهد بگوید- که باید برای خدای پزشکی قربانی کنم واز او تشکرکنم که مرا از زندگی شفا داده است واین آزاد شدن، به وسیله مرگ انجام می یابد.[ خدای پزشکی نتوانسته است مانع مرگ بشود.] به همین دلیل جام شوکران را سرمی کشد که سرانجام ازسایه های زندگی( زندگی غیرحقیقی) نجات یابد.ـ
رافایل: باید اینطورفهمید که گویی زندگی یک ابتلا وگرفتارشدن درعارضه ای است، به گونه ای که مرگ یک شفا و راه نجات ازعارضه یا بیماری زندگی است؟
ژودیت: بله! منظورزندگی حقیقی است! این حرکت انگشت سبابه به سوی آسمان دو معنا دارد: یکی حرکتی مجازی و ازسوی دیگرهم یک حرکت اخلاقی به معنای وظیفه مندی و باید است. تو باید!ـ
معنای دیگرنیزاز میشایل فوکو(فیلسوف)است که بسیارجالب است وکاملا سمت وسوی دیگری دارد. سقراط از آسکله پیوس(خدای علم پزشکی) تشکر می کند زیرا که فلسفه او را، از قضاوت غلط ودرک وفهم غلط وآموزش اشتباه نجات داده است واو توانسته است خود را بیابد وبفهمد واین امر(شناخت) تنها درحیطه زندگی وحیات امکان پذیراست. حرکت دست سقراط نشانگرآن نیست که زندگی حقیقی یک امرمجازی یا درآسمان ایده هاست بلکه ...ـ
رافایل: بلکه درانجام دادن وعمل کردن به ضرورت هایی است که باید انجام یابند.ـ
ژودیت: بله! عمل کردن به ضرورت ها وآنهم کاملا درپهنه مادی وبه راه و روش فیزیکی ودرهمین جهان مادی وخاکی. یونانی ها یک کلمه دارند به نام تریبه به معنای اصطکاک که این کلمه را پلاتون درنامه هفتم خود نیزتحت عنوان کنتاکت واصطکاک نیروهای متضاد که با یکدیگردرگیر می شوند واین تأثیر فلسفه است وظیفه فلاسفه است که درگیربا واقعیت شوند واصطکاک ایجاد شود یا تلاش کنند و این کلمه را به معنای تجسس و تحقیق نیزبه کاربرده است.ـ
رافایل: سقراط متعلق به تاریخ قدیم فلسفه است که به عنوان فیلسوف درگیرگفتگو با خدایان می شد وبه عنوان فیلسوف عملا کاری نداشت زیرا درآسمان ایده ها زندگی میکرد.[عملا کاری نمی کرد]. اما ازسوی دیگر هم سقراط به عنوان یک سربازشجاع نامیده شده است که درشکستن محاصره شهرپوتیدیه جان خود را به خطرمیاندازد تا زندگی آلکه بیه را نجات دهد وعملا کار و وظیفه انسانی(مادی/ زمینی) خود را انجام می دهد. وما به عنوان یک سیاستمدار(دخالت کننده درامور سیاسی) او را می بینم که دوباربا به خطرانداختن جانش، قانون را ازخطر سوء استفاده نجات میدهد. دریک موضع درمقام دفاع از امری درست دست به عمل می زند و درموضع دیگرعلیه یک موضوع سیاسی مشخص نادرست نیز اقدام می کند، زیرا آن را خطرناک می داند.ـ
ژودیت: بله! همزمان وبا دست زدن به عمل، او صحبت ازحقیقت نیز می کند. دریونان باستان، وقتی فلاسفه خود را موظف یا وظیفه مند می دانستند، درموضع مشاور درکنار سیاسیون قرار می گرفتند که به این کارپارییزیان میگفتند.
دخالت سقراط به عنوان مشاوردرکنارسیاسیون به اینگونه بود که می گفت:« به تو نمی گویم که چه چیزی خوب یا بداست!» بلکه می گفت:« واقعیت یا حقیقت را به تو نشان میدهم و چشم تو را باز میکنم و به تو توانایی می دهم که خودت بفهمی و تشخیص بدهی که تصمیم گیری درست درحوزه مسؤلیتت چیست و درنتیجه آن، درک وفهم های غلط برچیده شوند. سقراط خود را وظیفه مند نمی کرد تا بگوید چه چیز بد یا خوب است بلکه می گفت:« چشم تو را باز می کنم تا واقعیت را آنگونه که هست ببینی.»ـ
رافایل: شما درباره پارییزیان صحبت می کنید. یک کلمه که معنا ومفهوم آن میشایل فوکو(فیلسوف) را خیلی عمیق تحت تأثیرقرارداده بود وبه آن پرداخته است وفراموش کردم که بگویم؛ اتفاقا یک تیم علمی دانشگاهی درسوربن درحال حاضردرحال تحقیق درباره فوکو و تخصص درباره نظرات اواست که این مفهوم پارییزیان را با معنای شجاعت مرتبط می داند. شجاعت گفتن حقیقت را داشتن.ـ
ادامه دارد...ـ
ژانویه
2011
نام ها: ـJudith Revel
Spinoza
Sokrates
Den Schierlinsbecher trinken
Phaidon
Die Philosophenschule von Athen
Höhlengleichnis
Jacques Louis David
Michel Foucault
Parrhssia
تیترهای بحث
Es ist unmöglich , sich nicht zu engagieren.
Fehlendes Engagement ist auch eine Stellungnahme.
Eine Tat gewinnt an Bedeutung, Wenn sie nicht von Persönlichen Interessen gelenkt wird
Das Engagemant des Philospphen ist, sich am Bestehenden zu reiben..
منبع
Philosofie Engangemant
Doku-Reihe vom Philippe Truffault
Frankreich 2010, Arte F

Samstag, 1. Januar 2011

برابری 3

ترجمه از ملیحه رهبری

مجله فلسفی- سلسله بحث های فلسفی ازفلیپ تروفولت.ـ
بحث وگفتگو با آقای ژان فابین اشپیتز؛ وی استاد فلسفه سیاسی دردانشگاه پاریس می باشد.ـ
برابری (3)ـ
قسمت سوم
- حالا به تصویردیگری نگاه می کنیم که متعلق به دیکتاتورکره شمالی آقای کیم جونگ ایل است و رهبرمحبوب درکره شمالی نامیده می شود. درتصویر او را می بینیم که درمکان بسیار بلندی درسکوی سخنرانی ایستاده است و دو دست خود را به حالت سلام پیش آورده است. جمعیت کثیروفشرده ای ازمردم (صد ها هزار نفر) دربرنامه شرکت کرده اند وصحنه جذب کننده ای به وجود آورده اند. [مردم درمکانی پایین ودرزیرپای رهبرهستند.] آنها لباس های یکرنگ ویک فورمی(انیفورم) به تن دارند، به گونه ای که درتصویرفقط یک رنگ صورتی دیده می شود وآنهم جمعیتی کثیرو صدها هزارنفر. تنها نظامی ها با رنگ سبز یا خاکی وعده کم دیگری نیز با رنگ قرمز مشخص شده اند، بدون آنکه چهره کسی دیده شود. دراینجا انسان ها فقط با رنگ ازهم تمایزمی شوند. فرد یا فردیت(شخصیت مستقل) درتوده عظیم جمع حل یا محو شده است.ـ
تیتر: منحرف کردن برابری به شبیه سازی.ـ
بله! درپشت این عکس تناقضی پنهان شده است، وقتیکه توتالیترالیسموس ویا کمونیسموس و.. به این شیوه عمل می کند. این سیستم ها بسیار متفاوت ازسیستم های دموکراسی هستند که کنترل کمتری را بر روی مردم اعمال می کنند. این مطلب را الکساندر زینوویو در کتاب هایش به دقت تشریح نموده است.ـ
یک ماشین تبلیغاتی وعوامفریبی عظیم به راه می افتد که تساوی توده ها را نشان میدهد. این ماشین آزادی توده ها را درحجمی کلان تبلیغ می کند. نوعی ازآزادی غیرمعمول وغیرمتعارف که گویی حقیقت محض است. وچون هیچکس این ماشین رسمی تبلیغاتی را به عنوان حقیقت باورنمی کند، هرکس برای خودش حقیقتی را جستجو می کند وقاعدتا باید حق اعتراض به این ماشین عظیم تبلیغاتی وغیرحقیقی داشته باشد وآزاد باشند که حرف بزنند اما ازآنجا که این نوع سیستم ها با کنترل شدید، هرگونه دگراندیشی را رد می کنند، به ویژه درکره شمالی یک سیستم پلیسی خیلی سرکوبگر وبی رحمانه ای حاکم است، چگونه می تواند کسی آزاد باشد تا اعتراض کند! همچنین سیستم های دیگری نیز هستند[مترجم: مثل رژیم آخوندی] که به همین شیوه ها می خواهند، درجامعه همه را یک شکل کنند که آنها هم به گونه ای بسیار خطرناک می شوند.ـ
تیتر: جنون برابرکردن همه مثل هم.ـ
ولی دراین تصویرمربوط به دیکتاتورکره شمالی و برابرکردن همه مثل هم به این شیوه، نشاندهنده یک شیوه جنون آمیز ودیوانه وار مساوی کردن- و نشان دهنده یک مشکل عقلانی است.ـ
تیتر: آدمها مثل مهره های شطرنج
بعضی ازسیستم ها می خواهند توده ها مردم را طوری عرضه کنند که گویی درصفحه شطرنج ومثل مهره های شطرنج با آنها بازی می کنند یا مردم چنین نقشی را دارند؛ چنین افکاری، غیرقابل قبول هستند.ـ
سؤال:آیا چنین نیست که دراین نوع سیستم ها، آدمها را مساوی و برابرمثل لانه مورچه ها فرض کرده اند؟
آنچه دراین عکس می بینیم، توده های ساده مردم هستند که گروه گروه درچند رنگ مشخص شده اند واصلا هیچکدام صورتشان دیده نمیشود وبعد خود دیکتاتوراست که تنها فرد وشخصیت وچهره ای است که پوستر بزرگ او را نشان میدهد.ـ
این عکس ما را به یاد گفته توک ویل می اندازد که درباره اینان می گفت: جایگاه یا مقامی که اینگونه افراد یا رهبران می جویند مثل پادشاه یا پادشاه خورشید است که خودش تنها عنصرکیفی وغیرقابل مقایسه با مردم است و چنان دربالای سر بقیه قرارمیگیرد که از نظرخود او بقیه به این صورت(عناصرکمی) با همدیگرمساوی هستند. [تفاوت هایشان کمی است وتنها عنصرکیفی خود رهبراست.]
باید توجه داشته باشیم که این انقلابیون قبل از انقلاب اساسا چنین نظرات یا ادعاهایی را درباره تفاوت وفرق داشتن خودشان با بقیه مطرح نمی کنند. بعد جامعه به این شکل درجه بندی شده درمی آید!( همه توده های کمی هستند و تنها رهبرکیفی است.)ـ
انقلاب کبیر فرانسه با برداشتن درجه بندی ها وطبقه بندی ها، آغازیک دموکراسی بود. این دموکراسی درنقطه اوج خودش به مقام ودرجه پادشاه وحاکمیت یکنفر برهمه پایان داد. بنا به قضاوت تاریخ سیستم پادشاهی خود عامل اصلی بود که موجب انقلاب شد.[ وحالا دوباره به نام آزادی وتساوی توده ها وانقلاب، یکنفرمثل پادشاه خورشید بالای سرهمه باشد!!]ـ
تیتر: هیچ جامعه بشری مثل جمع یا توده مورچگان نیست. ـ
اما باز به بحث لانه مورچه ها برگردیم. باید مواظب باشیم که هیچ جامعه انسانی را مثل جامعه مورچه ها نباید دانست، حتی اگراز دید رهبرشان، واقعیت اینگونه باشد. زیرا انسان ها وتک تک انسان ها قادر به فکرکردن هستند. حتی اگردر زیر بار فشار چنین دیکتاتوری هایی باشند که راه های ارتباطات با جهان ودسترسی به اطلاعات را برآنها ببندد تا قدرت فکرکردن وتشخیص آنها فعال نشود و ذهن های آنها را درچهارچوبی محدود باقی بماند، بازهم این جوامع مثل لانه مورچه گان نیست.ـ
-با آنکه انسان مورچه نیست اما این نوع دیکتاتوری ها می خواهند از انسان ها، جامعه ای برابرومتساوی مثل مورچگان بسازند که این امر به لحاظ سیاسی هم محکوم به پایان یافتن است.ـ
- هیچوقت موفق نمی شوند زیرا انسان فکرمی کند ونمی توان انسان را به جامعه مورچگان برگرداند، این عمل حتی به لحاظ سیاسی شکست خورده است.ـ
-این سیستم ها که نمی خواهند اندیویدوالیسم انسانی را بپذیرند ازنظرسیاسی هم شکست خورده وپایان یافته هستند. بی تفاوتی این رژیم ها به آزادی و اندیویدوالیسم(آزادی فردی) به آنجا راه می برد که نمی توانند مردم خود را قانع کنند ودست به سرکوب آنها می زنند. سرکوب نمودن دربرابرحق اعتراض مردم، نشانه ضعف درونی سیستم است و مشروعیت خود را زیرعلامت سؤال می برد. شاید بتوان نتیجه گرفت که تساوی کردن به زور یک بهانه است برای به کار گرفتن سرکوب وخشونت علیه حق اعتراض است.[رابطه آزادی فردی وحق اعتراض داشتن.]ـ
- درست است. صرفنظراز هرسیستم سیاسی که برقرار باشد ولی مردم خودش را سرکوب کند؛ این رژیمی است که خواسته های مردم را نمی فهمد و درموقعیتی نیست که مشکلات اجتماعی را حل کند. حتی اگرپرقدرت مثل هیولایی باشد اما بخواهد تحت عنوان تساوی، همین مردم را به خدمت بگیرد ومثل برده در خدمت یک سیستم ماشینی دربیآورد که این امردرست نیست و این وضعیت قابل اعتراض است.ـ
اساسا یک سیستم یا رژیم برای آن نیست که خلقی را دربند بکشد، بلکه به دلیل نیازآنها به خودش باید برسرکار باشد. یعنی خود خلق آنها را بخواهد، نه آنکه به زور مسلط باشند. ـ
یکبار دیگر به موضوع آزادی ودموکراسی باز می گردیم. ودوباره درباره کتاب شما صحبت می کنیم. درآنجا شما به یک امکان یا اتفاق اشاره می کنید که این اتفاق می تواند یک ارث و میراث باشد. به هرحال افرادی که تجمع ثروث نموده اند، نیز می میرند.آیا نمی توان بعد ازمرگشان آن ثروت انباشته را به گونه قانونی، دولت مالک شود. بعد ازمرگ آدمهای ثروتمند، نزدیکانشان بعضی ارث و میراثی می برند و وبرخی نیز با دست خالی بیرون می روند. آیا نمی توان به نام تساوی، ارث و میراث کلانی را که فرد ازخود به جا گذاشته است، به گونه ای آنرا تقسیم کرد که ازآن حالت انباشت ثروت خارج شود ومجددا دردست یک عده معدود باقی نماند؟ چرا به نام آزادی باید افراد یا روابط افراد مثل زنجیربه هم پیوسته باشد، به گونه ای که انتقال ثروت درجایی حالت موروثی به خود گیرد؟
خیلی خوب گفتید. درقرن نوزده ام بسیاری معتقد بودند که حفظ شدن ثروت به شکل ارث بردن، یک آداب و رسوم قدیمی قبل ازانقلاب کبیر است ودلیلی درست وجود ندارد که بازهم این مناسبات وآداب وسوم قدیمی دوباره رعایت یا حفظ شوند واین ارث و میراث بین همه بازماندگان یکسان تقسیم شود یا دربین نسل بعدی تقسیم شود. اما به دلیل روابط ومناسبات خانوادگی وبشری این امرممکن نشد. پیشنهاد می شد که مالیات سنگینی برارث ومیراث بسته شود. اما مشکل در اینجاست که مالیات برارث و میراث هم درکشور ما(فرانسه) با وجود دموکراسی(!) کمترشده است و نباید اینطورمی بود. درزمان جنگ مالیات برارث و میراث چنان بالا بود که میراث برندگان هیچی گیرشان نمی آمد.ـ
ولی درحال حاضر وتضاد دراینجاست که متأسفانه درکشورما دولتمردان وسیاسیون وکسانی که درموضع رهبری جامعه هستند، حق برارث و میراث را به عنوان حقی درجوامع آزاد تلقی می کنند. یا ازآن دفاع می کنند.ـ
بله! می تواند یک حق باشد اما حقی درقلرو ثروتمندان است
!ـ شاید یک آزادی باشد و یک آزادی فردی اما درخدمت جامعه وتساوی درجامعه نیست.ـ
تیتر: ثروت خود را به وارثین سپردن، برای تساوی درجامعه یک امرزیان آوروغیرسازنده است.ـ
این امر[تمرکزثروت وانتقال آن با خانواده خود] جامعه را قطبی می کند.این امراز تساوی به دوراست وبه آزادی نیز لطمه می زند. این آزادی به خود آزادی لطمه می زند واز این روی یک آزادی غلط است.ـ
پس آزادی غلط آخرین جمله وختم بحث امروز ماست.ـ
با تشکروادامه بحث دراینترنت قابل دنبال کردن می باشد. ـ
پایان!ـ
دسامبر2010
2010
http://malihehrahbari.blogspot.com /
منبع:
Philosofie Magazine
Philosofie Gleichheit
Doku-Reihe vom Philippe Truffault
Frankreich 2010, Arte F
نام کتاب آقای ژان فابین اشپیتز
Den zufall abschaffen.
Abolir le hazard نام کتاب به فرانسه
اسامی به لاتین:ـ
Alexis Teoqevill
Prokrusues
Seus
Kim Jong-il
Alexander Zino View

تیترهای بحث به آلمانی برای علاقمندان
Philosofie Magazine
Philosofie Gleichheit
Gleichheit heißt gleiche Recht für alle.
Gleichheit und Gleichmacher ist nicht das Gleiche.
Chancen gleichheit und Gleichberechtigung unterscheiden.
Gleichheit darf die Unterschiede nicht verleugnen
Gleichheit ist eine Folge vom Freiheit
.muss man die Freiheit einschränken um Sie zu schützen.
Verschiedenheit und Gleichheit bedingen einander .
In Namen der Egalität gegen Egalitarismus Kämpfen.
Der Freihet schadet sich selbst
Falsch Freiheit, davon gibt es vieles!
Falsche Freiheit ,ein Prima Wort!