Freitag, 21. Januar 2011

مسؤلیت 2

.ترجمه : ملیحه رهبری
مجله فلسفی. سلسله بحث های فلسفی.

مسؤلیت(2)ـ

قسمت دوم:ـ

رافایل: حالا و دراینجا به نوع ونگرش دیگری در فلسفه می پردازیم، اگرچه یک تغییر نرمال وطبیعی ای به نظرمی رسد، ازسقراط که یک فیلسوف است تا ژان پل سارتر که یک روشنفکرمتعهد وکمترفیلسوف است. به عکسی از ژان پل سارتر نگاه می کنیم. این عکس ژان پل سارتر را دراکتبرسال 1970 درخیابانی درپاریس نشان می دهد که بر روی بشکه ای بالا رفته وایستاده است تا برای عابران ورهگذران سخنرانی کند، زیرا حکومت وقت یک فعال سیاسی یعنی آلنا گسمار را محبوس کرده بود و حزب او را که پرولتاریای چپ بود، ممنوع کرده بود. دراینجا ما یک روشنفکر را می بینیم که آگاهانه خود را وظیفه مند کرده است وامکانات زمان خود را به کارگرفته است تا آزاد باشد اما تناقض دراینجاست که همین امر ازاو یک تمثیل (سمبل یا شخصیت) ایده آل ساخته است.ـ
ژودیت: با دو موضوع مختلف روبه رو هستیم. ازیکسو سارتر یک فیلسوف متعهد و عکس او را نشان میدهد که روی بشکه ای ایستاده است و این عمل او و استفاده ازبشکه ما را به یاد دیوگنس می اندازد.ـ
رافایل: اما دیوگنس اصلا دریک بشکه زندگی می کرد نه آنکه از بشکه استفاده کند تا دربالای آن قرار گیرد.ـ
ژودیت :بله درست است واز سوی دیگر هم موضوع افکار عمومی است. اینجا خیابان بین کوق است ودیوگنس با زندگی کردن دریک بشکه افکارعمومی را با نشان دادن این وضعیت وشرایط زندگی اش(واقعیت تکان دهنده بیکاران یا کارگران) تحت تأثیر قرار می داد. سارتراز بشکه استفاده کرده و روی آن رفته است تا افکار عمومی را مطلع کند. آگاهی ببخشد، نسبت به آنچه که آن را حقیقت می داند. وچه کسی را آگاه می کند؟ عابران را! سارتربا استفاده ازمیکروفون به مردم حقایقی را می گوید که وسیله ای برای دسترسی به آن ندارند. سارتر به عنوان روشنفکرانقلابی وجدان ها را بیدار می کند. چشم ها را باز می کند تا وضعیت خود را درک کنند. اویک پیام آور روشنایی یک عنصرروشنگراست.ـ
رافایل: به لاتین یعنی لوکس فق یا ستاره پیام آور صبح است.ـ
تیتر: یک روشنفکرمتعهد وجدان های خفته را به لرزه می اندازد وبیدار می کند!ـ
ژودیت: بله! ازیکسو خیلی باارزش است وما احساس مسؤلیت شخصی او را می بینیم که نسبت به خودش انجام می دهد(وظیفه اش را نسبت به خودش ووجدانش انجام میدهد.) وازسوی دیگراین احساس مسؤلیت برای دیگران است؛ با این هدف که به دیگران توضیح دهد و نوعی از احساس مسؤلیت که مثل تعلیم و تربیت وپرورش وانتقال ارزش های یک جهان نو ویا ارزش های نوینی که باید دیگران را ازآن آگاه کرد. همزمان این دنیای ارزشی که او دیگران را به آن دعوت می کند، تطبیقی با زندگی شخصی خود سارتر ندارد ومنطبق با آن ارزش ها نیست که او دیگران را به آن آگاه می کند. درمورد سقراط و بقیه، تنها زندگی شخصی خود آنها گواه تعهدها واحساس مسؤلیت هایشان بوده است وارزش هایی که به دیگران عرضه می کردند یا به جهان ارزشی دیگری( حقیقت) آنان را می خواندند.ـ
رافایل: به این معنا که سقراط درعین حال که به آسمان ایده های نو تعلق دارد اما ازسوی دیگرهم یک شرکت کننده فعالـــ درمبارزه علیه محاصره شهرپوتی دییا است و حتی به قهرمانی دست می یابد. سارتر برعکس این موضوع، زندگی شخصی دیگری(میانه و وسط) دارد. خود را برای اجتماع متعهد می کند و درسال 1970 که این عکس انتشار یافت او به عنوان مدیریک مجله رادیکال چپ- لاکوز دو پوبلیک بود که بدینوسیله علیه ممنوعیت حزب پرولتاریا اعتراض می کرد وبا وجود شرایط زمانی حساس وپرتحولی که درجریان بود اما او شب ها وقتش را به خودش تخصیص می داد تا بیوگرافی خود را بنویسد.ـ
به همین دلیل ارزش دارد که مطاله کنیم و مطالبی را بخوانیم که او درباره احساس مسؤلیت و تعهد روشنفکرنوشته است. من کلمات قصاری را از او انتخاب کرده ام که او درآن استناد به پاسکال دارد. سارتر می گوید یک نویسنده به نظر من وقتی متعهد ومسؤل خوانده می شود که با افکار منور واندیشه خود حاضراست که عملا درمیان گود بازی( میدان عمل) باشد و درموضعی باشد که یک میدان عمل ممکن را برای بازتاب وانعکاس افکارخود به وجود آورد واین دو را با یکدیگر مربوط سازد. [اندیشه وعمل را]ـ
ژودیت: بله! اما فکرمی کنم که این جملات قصاراو چندین وجه وجنبه به خود می گیرند. برای خود سارتر و دیگران این سوآلات مطرح می شود که برای چه کسی و به نام چه کسی و با کی طرف صحبت هستم. من صحبت می کنم برای خودم وهمچنین برای دیگران زیرا که این گفته ها ریشه درواقعیت و حقیقت دارند. که این واقعیت ها برای خود ساتر قابل دیدن و رویت است! وکمی مسخره یا غیرجدی است که اساسا این سؤالات به این سمت وسوهدایت نمی شوند که زندگی شخصی خودش را زیرعلامت سؤال ببرند. بودن یا نبودن نام کتاب اوست که دروسط جنگ جهانی دوم 1943نوشته است وعملا درجنگ کاری(قهرمانی) نکرده است اگرچه ترسو نبوده است یا نمی گوییم که باید کاردیگری انجام می داد اما نکرد....ـ
رافایل: تعهد ومسؤلیت او دراین بود که بنویسد. ـ
بله! دیگران به عنوان تعهد و وظیفه چیزدیگر وکار دیگری را فهمیده وانجام داده بودند. ژان کاوالیه یک شاعر بود که جان خود را داد. او درزمره نیروهای مقاومت درآمده بود. آدم ازیک فیلسوف، انتظار دیگری دارد.ـ
تیتر: رابطه بین فلسفه و زندگی واقعی می تواند به روش های مختلف باشد.[حتی فیلسوف هم درزندگی واقعی ممکن است به گونه ای عمل کند که مطابق گفته هایش که آنها را حقیقت می داند، نباشد.]ـ
رافایل: حال به موضوع دیگری می پردازیم. درخیابان به یک پوستر بزرگ و تبلیغی برخورد می کنیم که مال ارتش ماست وبر روی پوستر به عنوان یک انگیزه مهم وعلاقمند کردن داوطلبان به کمپانی سال 2010، یک جمله نغز فلسفی ازنیچه را نوشته اند: « حقیقت آنچه هستی، باش.» به زبانی ساده می توان گفت؛ جمله ای که معنای حقیقی آن سنگین ترازآن است که با شانه های معمولی بتوان تحمل کرد.ـ
بله! نمی شود انتظارداشت که درارتش، نیچه را مطالعه وپژوهش کنند یا تأثیرپوستر تبلیغاتی را(!).ـ
درادامه جمله آمده است:« چگونه یک انسان به حقیقت وجود خود آگاه می شود!» تناقض دراین است که دراینجا حقیقت خویش را یافتن اما با ورود دریک نهاد یا مؤسسه که قصد نداریم دراینجا درباره این نهاد(ارتش) قضاوت کنیم، امکان پذیراست زیرا دراین نهاد(ارتش) او یعنی آدم، احساس مسؤلیت شخصی یافته و مسؤلیت پذیرخواهد شد اما به شرط فرمانپذیری زیرا بدون این فرمانپذیری ارتش نمی تواند شکل بگیرد.ـ
ژودیت: دراینجا عنصر جدید فرمانپذیری وارد شده است. احساس مسؤلیت وجوه مختلف دارد اما اطاعت کردن حتما به معنای بخشی از تعهد واحساس مسؤلیت نیست. یک وجه آن یگانه بودن با قول داده شده است، و توجه به ارزش های مشخص و تعیین شده است واطاعت پذیری یعنی که به رسمیت پذیرفتن بالاترازخود است. درارتش سلسله مراتب جدی ای وجود دارد. دراین سیستم انتظار نیست که رعایت ها واحترامات معطوف به ارزش ها باشد بلکه به آدم ها(سلسله مراتب) وبه سیستم است.ـ
رافایل: دوباره به پوستروسخن نیچه بازمی گردیم. سخن نیچه چنین معنایی دارد که انسان (درگیرتضادهای درونی خود شود وبجنگد) برآنها غلبه کند وبرخود فایق آید ونیچه چنین منظوری نداشته است که اینکارتوسط خدمت درارتش میسرخواهد شد!ـ
ژودیت : جمله نیچه هیچ سنخیتی با تبلیغ پوستر ندارد. آنچه مورد نظرنیچه بوده ، این بوده است که انسان بتواند خویش را ازطریق تناقض ودرگیری با آنها پیدا کند وکشف کند ورشد کند وبتواند دروضعیت نوینی قراردهد اما درارتش چنین امری خیلی سخت قابل تصور است زیرا که چنین فضایی وجود ندارد وفرد وظیفه مند شده است که فرمان بپذیرد. تنها ارتش اینطور نیست و دریک شرایط زمانی و مکانی دیگری مثلا در کلیسا هم فرمان پذیری هست.ـ
رافایل: یا مثلا درازدواج که زن از شوهر فرمان پذیری داشته وبرعکس نبوده است. آیا درسته؟[این مناسبات مسؤلیت شخصی انسان را درفرمانپذیری عنوان می کند.]ـ
ژودیت: بله اینطورمتداول بوده است. چون پیوند خانوادگی وبخشی ازآن بر این تعهد پذیری مبتنی بوده است. درگذشته انسان به این شکل خود را متعهد می کرد(اطاعت زن ازشوهر) زیرا زندگی و زندگی خانوادگی چنین انتظاری را ازاو داشت یا چنین وظیفه ای برای زن نوشته شده بود واو هم این وظیفه را انجام میداد. ولی درارتش فرد برای مدت زمان مشخصی متعهد است ووظیفه مند است که اطاعت کورکورانه کند و بدون مجادله وبحث فرمان ببرد، بدون آنکه ارزش گذاری کند(!) وخود فرمانپذیری درارتش یک ارزش است ولی مشکل دراینجاست که مثل نمونه های تاریخی دادگاه نورنبرگ پیش می آید. وقتیکه جنایتکاران نازی را به پای میز محاکمه آورده بودند، اظهار می کردند که من تصمیم نگرفتم و من فرمان را اجرا کردم و به درست وغلط بودن آن فرمان کاری نداشتم! این شیوه سلب مسؤلیت از خود کردن، با موضوع تعهد ومسؤلیت انسانی در تناقض ومشکل قرار می گیرد. چطور می شود که انسان بدون احساس مسؤلیت شخصی خود، وظیفه مند باشد ویا ازعقیده خود صرفنظر کند.ـ
رافایل:آیا انسان می تواند اظهار کند که بیگناه است و به دلیل شغلش دست به جنایت زده است، آنگونه که موریس پاپون جنایتکار نازی مدعی بود؟
ژودیت: دقیقا ![نه!]!
ـ
ادامه دارد...ـ
ژانویه 2011اسامی به لاتینAlain Geismar
Jean Cavailles, logiker
Parrhssia
Diogenes
Sartre-Jean-paul
Asklepios
Blaise Pascal Gedanken
Solipsismus
Spinoza
Sokrates
Den Schierlinsbecher trinken
Phaidon
Die Philosophenschulevon Athen
Höhlengleichnis
Jacques Louis David
Michel Foucault
Aspekten einen Hahn
Judith Revel
.تیترهای بحث به آلمانیDas Engagemant des Philospphen ist,
sich am Bestehenden zu reiben.
Der engagierte Intellektuelle, rüttelt das Gewssen wach.
Kann man sich ohne Engagement zum Gehorsam verpflichten?
منبع
Philosofie Engageman
Doku-Reihe vom Philippe Truffault
Frankreich 2010, Arte
F

Keine Kommentare: