Dienstag, 31. Mai 2011

رنج هجران 1

ترجمه از ملیحه رهبری


سلسله بحث های فلسفی

رنج هجران وغم دوری از وطن!ـ

قسمت اول

کانت معتقد است که وقتی آدم بعد از سالیان به وطن باز می گردد و می بیند که همه چیز چگونه تغییر کرده است، آدم به خاطر این تغییرات نیست که رنج می برد بلکه درمی یابد که خود انسان نیزتغییر کرده است؛ ازیکسو پیرشده است وازسوی دیگر هم آن آدم قبلی نیست. انسان به این امرآگاه می گردد.ـ


پس از بازگشت به وطن تازه این درد تازه می شود که دوری از وطن و رنج دلتنگی آن چه دردناک بوده است وهمچنین این درد حس می شود که انسان چرا رفته بود و می فهمد که اصلا نمی خواست چنین زمانی از وطن خود دوربماند. با وجود این دو درد اما نوستالژی(هجران یا غم دوری از وطن) درد یا دلتنگی عمیق تری است. برای ولادیمیر ژان کله توی(فیلسوف فرانسوی) اوسطوره اودیسه یک نمونه کامل ازاین درد و رنج دلتنگی می باشد. یک سفردریایی وگم کردن راه در دریا بازگشت اودیسیوس را ده سال به تعویق میاندازد. اودیسه، روانه‌ی جنگ تروا شد و پس از پیروزی در جنگی ده ساله، کوشید تا به زادگاه‌اش ایتاکا برود، اما ماجراهایی (دسیسه‌های خدایان) سفرش را طولانی کرد، ابتدا با سه‌ سال سرگردانی دردریاها وسپس هفت سالی که به عنوان گروگان و معشوق کالیپسو به سر برد. کالیپسو عاشق او بود و نمی‌گذاشت اولیس(ادیسیوس) جزیره‌اش را ترک کند. آری او بیست سال تمام به هیچ‌چیز جز بازگشت نیندیشید.[ تا ازمیان این درد اواسطوره ایی تاریخی گردد.] وقتی سرانجام بازمی گردد، هیچ چیز مثل گذشته نیست و همه چیز رو به نابودی رفته است. اودیسه به تنهایی و دریک شب تمام افراد فاسد و خیانتکار(خواستگاران ملکه) را به سزای اعمالشان رسانده وآنان را نابود میکند و سرزمین وتاج وتخت خود را نجات می دهد و می توان چنین گفت که همه چیز دوباره عالی است اما صبح روز بعد اودیسه آن آدم گذشته نیست. با وجود پیروزی برخیانتکاران اما خوشبخت به نظر نمی رسد وپریشان است. دربرابر سؤال همسرش ساکت وخاموش است وحتی چین هایی که برپیشانی دارد ازیک عذاب وجدان حکایت می کنند که مثل ابری برپیشانی او سایه افکنده اند که از یکسو از بیگناهی واز سوی دیگر از بدبختی او حکایت می کنند. اودیسه افسوس می خورد به خاطر آن لحظه ای که از تاریکی جزیره ایتاکا( همان زادگاهش) با خبر شده است. وحالا ازپاسخ دادن به سؤال زنش، درباره جزیره امیدهایش (بود ونبود) که آیا به آن رسیده است، خود داری کرده است. این امر نشان میدهد که بازگشت به وطن به معنای پایان دلتنگی نیست بلکه برعکس است وانسان به جود رنجی عمیق تر آگاه می شود.
پاتریک: داستان اودیسه واین سفردر حول یک مداربسته اتفاقی وبی جهت نیست، او دریک دایره بسته سفر می کند. با این حال زمان توقف نمی کند و می گذرد. اودیسه دربازگشت خود به وطن می بیند که ولگردها(خواستگاران ملکه) جایگاه او را گرفته اند وخلاصه او پیر شده است و کانت معتقد است که وقتی آدم بعد از سالیان به وطن باز می گردد و می بیند که همه چیز چگونه تغییر کرده است، آدم به خاطر این تغییرات نیست که رنج می برد بلکه درمی یابد که خود انسان نیزتغییر کرده است؛ ازیکسو پیرشده است وازسوی دیگر هم آن آدم قبلی نیست. انسان به این امرآگاه می گردد.ـ
رافایل: به گفته مارسل پروس ؛ این گذر زمان وپیری مثل خاردرچشم آدم فرومی رود.ـ
پاتریک: نوستالژی نوعی از دلتنگی اما احساسی متافیزیکی است. این احساس نوعی از دلتنگی واشتیاق به دنبال یک مکان، مثل درد دوری از وطن یا اشتیاق به آن است. این دلتنگی می تواند برای زمانی از دست رفته نیز باشد. اشتیاق بازگشت به دورانی که زمان آن به سرآمده است. درواقع این درد یا اشتیاق به خاطرمکان یا برای زمانی می تواند باشد. اما وجود تغییراتی که به دست زمان انجام می گیرد، انسان را به این امر آگاه می کند که نمی تواند به گذشته بازگردد. زمان ومکان دوعاملی هستند که از یکسو از ما انسان می سازند اما تناقض در این است که مغز انسان این را نمی فهمد. می توان گفت که این احساس ما را آگاه به موجودیت انسانی مان می نماید به ویژه نقش فرهنگی دارد. به همین دلیل می توان گفت که این احساس مثل کلیدی است که درهای گذشته های اولیه انسان را بروی ما باز می کند. این احساس مثل دلتنگی انسان به آن بهشت اولیه یا باغ عدن است.ـ
رافایل: عدن همان باغ عدن و بهشت گمشده است.ـ
پاتریک: بهشتی که خیلی زود هم گم شد. زیرا درهیچ مکانی و در ظرف زمان وجود نداشته است. اما همزمان با نبود باغ عدن مکان به وجود می آید وهمه چیز درمکان خود قرار می گیرد ومکان گسترش می یابد. اما مغز ما قادر نیست درک کند که جهان گسترش می یابد و به کدام سو؟ و زمان نیز مثل مکان گسترش می یابد اما به سوی چه مدت زمانی؟
رافایل:مشهورترین سؤالی که توسط خدا مطرح می شود.ـ
پاتریک: درست است! با هردو مقوله زمان و مکان مشکل داریم. اما جوابی که آن را خدا بنامیم، مشکل را تنها معتوف میکند اما حل نمی کند. مثل معروفی است که همه چیزحکایت ازخدا می کند اما خدا هیچ حکایتی نمی کند!ـ
رافایل: بی مکانی و بی زمانی یا جاودانگی خداوند برای ما غیرقابل درک است.ـ
پاتریک: مذهب برای این سؤالات پیچیده و بغرنج پاسخ هایی میدهد اما بعد به آن می پردازیم.ـ
رافایل: دراینجا به عکسی ازحضرت آدم نگاه می کنیم که متعلق به کلیسای شاخترز است. دراین عکس حضرت آدم را می بینیم که او هم در شرایطی مثل اودیسه افسانه ای قرار دارد و درگیر دلتنگی واشتیاق است. شما گفتید که این دلتنگی(نوستالژی) زمانی برانسان غلبه می کند که چیزی را از دست داده باشد و این چیز برای حضرت آدم بهشت است واشتیاق او برای بازگشت به این بهشت ولی برای این اشتیاق او هیچ چیزمادی مشخصی وجود ندارد!ـ
پاتریک: تصویر آدم پس ازرانده شدن از بهشت او را درحالتی نشان میدهد که دست راست خود را به حالت اندوه وملانکولی به زیرچانه گذاشته است ودرد و رنجی که حاصل آگاهی واندوه ازدست رفتن چیزی است، درصورت اونقش بسته است واین امراشاره به زمان می کند. دست چپ اوشرم نامیده می شود که با آن خود را پوشانده است حکایت از این امر دارد که او به تن و بدن خود[عامل جدایی] آگاه شده است یا روح به تن آگاه شده است و دراینجا درخت دانستن، درحقیقت همان درخت آگاهی است. ـ
رافایل: اوآگاه شده است که انسان موجودی گذراست.ـ
پاتریک: آدم آگاه شده است که زندانی دریک مکان به نام تن شده است و دریک زمانی که نامش مرگ است. ازاین دو عنصر داستان ملانکولی انجیل ساخته شده است. زیرا پیش ازآن چیزی وجود نداشته است وحتی هیچ داستانی. و بعد داستان شروع می شود وآنهم با یک حسرت؛ مثل حسرت حضرت آدم دربازگشت به بهشت و حسرت برای بازگشتن به گذشته و نگاه کنید که صدها سال و حتی هزاران سال است که انسان این بازگشت به گذشته را یک پیشرفت یا راه نجات می داند. به همین دلیل نوستالژی(غم هجران) را یک احساس متافیزیکی می نامند.ـ
رافایل: برای درک بهتر مطلب، به روسواشاره می کنم که من او را یک نمونه ازاین افراد می نامم زیرا اوعلت دردهای کهنه وعمیق بشری و وجود نابرابری و بی عدالتی را درهمین امر میداند. نحوه تفکرروسو(طرفداران او) قدم نهادن بشر به جامعه( جامعه طبقاتی) را یک زوال می داند وتنها امیدی را که باوردارد بازگشت به آن دوران طلایی بشر( جامعه برابری وسوسیالیستی) است که با توجه به اینکه بشر این فاز جامعه برابری و سوسیالیستی را گذرانده است، دیگراین نظریه معتبر نیست.ـ
آیا نوستالژی یک بیماری است؟
پاتریک: درقرن نوزدهم دانش پزشکی به این درد ورنج به عنوان بیماری توجه کرد وآن هجران سودایی نامیده شد اما نوستالژی یک بیماری نیست درحالیکه رابطه ای بین تن و روان است اما مقداری هستی شناسانه است ودرپشت این مفهوم ، به شکلی تمام هستی وموجودیت انسان و زندگی اش را تحت نفوذ خود می گیرد وذاتی است و شامل حال همه ماست زیرا همه پیر می شویم و همه نیز می میریم. زیرا ما همه بچه بودیم قبل ازآنکه بزرگ شویم.ـ
رافایل: بنابراین هیچکس نمی تواند خود را ازنوستالژی بیرون بکشد.ـ
پاتریک: به گونه طبیعی در ما هست. برای انسان مثل امری ذاتی است و یک حسرت ریشه دار بشری است. شاید اززمان تولد این احساس را با خود داریم. شاید از شیرخوارگی وزمانی که نخستین باری که پستان را می مکیم این میل به بازگشت درماست که به جای اولیه برگردیم. چنانکه درشعرچارلز بودلر به نام دعوت برای سفر و آنچه که در این سفرجستجو می کند به نظرم بازگشت به زندگی قبلی می باشد.ـ
رافایل: آنجا همه نظم است و ترتیب \زیبایی است و تجمل\ و آرامش است و کامجویی\ـ
ادامه دارد...ـ
م 30 ماه مای 2011
منبع:
Philosofie Magazine
Philosofie Nostalgie
Doku-Reihe vom Philippe Truffault
Frankreich 2011, Arte F
توضیح: رافایل انتهوون خود یک فیلسوف است که تلاش دارد با یک سلسله بحث های فسلفی، پیوندی بین گذشته و زمان حال برقرار کند وبین ادبیات خشک- با فلاسفه بزرگ تا- به امورجاری فعلی پیوندی نو بزند. بحث بالا با پاتریک داندری انجام گرفته است که پروفسور دردانشگاه سوربن است وعضو آکادمی تحقیقاتی دولتی کانادا و....است. به ویژه محقق در زمینه نوستالژی و بحث بالاست. منبع: اینترنت.ـ.Patrick Dandrey
اسامی به لاتین:
Odysseus
Wladimir Jankelevitch
Marcel Proust


Keine Kommentare: