Sonntag, 5. Juni 2011

رنج هجران 2





















ترجمه از ملیحه رهبری

سلسله بحث های فلسفی

رنج هجران وغم دوری از وطن!(2)ـ

قسمت دوم
رافایل: آنجا همه نظم است وزیبایی \ شکوه است و آرامش\ و..\ این شعر درست مثل نقاشی مشهور دورافتاده از راه(راهیپما) بر روی دریایی از ابرها اثرکاسپار دیوید فریدریش است. تصویر یک مرد راهپیما را نشان می دهد که بر فراز قله ای چنان بلند صعود کرده است که بلندترازآن دیگر ممکن نیست و در زیر پایش دریایی از ابرهاست ودربرابردیدگانش آسمان و چشم اندازی بینهایت با شکوه قرار دارد اما راهی به سوی آن وجود ندارد. خیلی رک می خواهم بگویم که برای من این تصویریک حالت سودایی و بدی را نشان می دهد. گویی که انسان تصویر روح یا روان خود را کشیده باشد و شما پاتریک این تصویر را به عنوان یک نمونه مربوط به موضوع بحث امروزمان انتخاب کرده اید.ـ
پاتریک: درست است به دلیل اینکه این عکس حکایتی از بحث ماست؛ هم به لحاظ ریشه ای وهم به لحاظ زمینه های آن که دریکدیگرادغام شده اند. نخستین بار در قرن هفدهم پزشک سویسی به نام یوهان هوفر خود را با این واژه به عنوان یک بیماری مشغول نمود ودرباره آن پژوهش نمود که غم واندوه یا شوق بازگشت به وطن موجب این بیماری می گردد به ویژه وقتی که شرایط جبهه بد باشد و بعدها نوستالژی(غم هجران) به عنوان بیماری سربازان خوانده شد به ویژه اگرسربازان درارتفاعات بلند باشند زیرا هوا درآنجا رقیق است و درسلامتی بدن تأثیرات منفی دارد که آثار این بیماری را نمایان می کند.[خلاصه شده مطلب!] همچنین دوپزشک ارتش ناپلیون به نام های پرسی ولوقان درسال 1819 درمحاصرمنطقه ماینز- از یک نوستالژی به گونه بیماری واگیردار(اپیدمی) گزارش کردند. وژنرال توانست سربازانش را از این اپیدمی نجات دهد وقتی که به آنها خبرداد که ما با دشمن به توافق رسیدیم وشما همگی اجازه دارید به وطن بازگردید واین خبرخوش وشادمانی بازگشت به وطن باعث شد که شرایط روحی سربازان تغییر پیدا کند و از بیماری شفا پیدا کردند. بنا براین می تواند به بیماری نیزمنجر شود اما این واژه ازابعاد گوناگونی برخورداست وبه ویژه در زمینه فرهنگی وازجمله ادبیات و سینما و...به آن پرداخته شده است.ـ
رافایل: دوباره به نقاشی برمی گردیم. همانطورکه می بینیم مردی که درقله ایستاده است؛ مجذوب ابرها وچشم اندازی وسیع تا بی نهایت شده است واین احساس به هرکسی وقتی که دربرابر چشم انداز بزرگ و بینهایتی قرار بگیرد که درآن تناهی وناتناهی یکی می شوند، دست می دهد. اینگونه که مرد راهپیما مجذوب روبه روی خود شده است مثل حالت کسی است که افسون شده درجای خود میخکوب شده باشد. زیرا دراین نقطه عزیمتی است که هیچوقت به هدف نمی رسد.[به پایان راه و تا به ابرها رسیده ای به یک فضای بزرگ بینهایت اما راهی نمی شناسی تا جلوتر بروی.]
اما انسان می تواند به این نقاشی نیز به دیده یک متافیزیک نگاه کند یا به نظرگاه پلاتونی ازموضوع هجران یا جدایی ازیک ابدیت)ـ نیز می تواند راه ببرد و آنگونه که سقراط درباره مرگ معتقد بود که بانگ خداحافظی است و روح که تا پیش ازاین توسط ماده(بدن مادی) محبوس شده است اما آماده گسستن از این قفس وپیوستن به بینهایت است. برای من این لحظه یعنی رسیدن به آن بینهایتی که انسان می خواهد با مرگ خود به آن برسد ویا با آن یکی شود واین همان پدیده خاص نوستالژی است.ـ
پاتریک: می توان اینطورفهمید که توقف مرد درآن بالا و در دریای ابرها، می خواهد ما را وادار کند که ببینیم یا پی به تناقضی ببریم که بین زندگی مادی و تجربی او(هنرمند) وآنچیز دیگری که هستی انسانی نامیده می شود، وجود دارد. دراین تصویرآن رهنورد بالای قله پشت خود را با بی اعتنایی به ما یا به این دنیا نموده است ومجذوب دنیای دیگری(ابدیت) گشته است وجاذبه های این دنیای بینهایت (ابدیت) خود ازریشه های وجود این رنج جدایی ودوری بعنوان متافیزیک درانسان است. منظورمان یک متافیزیک است و نه بیماری روحی. دردهایی هستند که انسان متحمل می شود تا ارتقاء یابد وفراتر ازتصورآدمی صعود نماید و تحمل این درد را یک تراژدی یا مصیبتی می توان نامید. این هجران(نوستالژی) به زمانی برمی گردد که انسان با خدایان یکی بوده است وبا خدایان من و تو نداشته است اما این یکی بودن با خدایان هیچگاه نتیجه خوبی برای بشر نداشته است وهمیشه به تراژدی(نتایج مصیب بار) منجرمی شده است و این نقاشی (برفراز دریای ابرها) برای من هیچ آرامش خاطری ایجاد نمی کند بلکه یک تراژدی است. اما چیزی مورد پسند من است وآن اینکه نوستاژی وجه دیگرخود را نشان می دهد وکلا یک احساس دوجانبه است ومتأسفانه خیلی هم ناگواراست.ـ
رافایل: حالا به یک عکس دیگرنگاه می کنیم که ازیک مجله فکاهی(کمیک) است که داستانش مال زندگی کولی ها است و مربوط به سال 1963 است ولی به دلیل اینکه هنوز هم کولی ها ازفرانسه وآلمان بیرون رانده می شوند، موضوع روزاست وعجیب است که درزمان خودش این داستان فکاهی درفرانسه وآلمان خیلی هم محبوب بود. کاپیتان هتوک یک دسته ازکولی ها را درکنار دیواریک قصراسکان می دهد تا به وسیله پلیس به مکانی که محل آشغال هاست منتقل نشوند. کودکی به نام تام(تیم) شب هنگام وازفاصله دوربه آوازکولی ها گوش می کند. دراینجا نکته عجیب است زیرا تام کودکی کنجکاو واجتماعی است و ازماجراجویی خوشش می آید اما نزدیک به کولی ها نمی شود. دراین داستان با دونوع خانه به دوش(کولی) سروکارداریم. اولی تام که یک کودک ماجراجووعلاقمند به سفراست که با یک دسته ازکولی ها روبه رو می شود که ازمشخصه های زندگی آنها کوچ کردن است اما بین او واین دسته هیچ کنتاکتی برقرارنمی شود بلکه تام می گوید که عجب نوستالژی(غم هجرانی) در موزیک آنها است.ـ
پاتریک: موزیک یک موضوع جالبی است که این احساس را برمی انگیزد ودرمورد آن بیماری دوری از وطن که برای سربازان فرانسوی پیش آمده بود به ویژه با شنیدن سرود یا موزیک های ملی تجدید می شد وشروع به گریه کردن می کردند. یک دکترپی برده بود که به ویژه سربازان با شنیدن این موزیک ها به این بیماری مبتلا می شوند که بعد این موزیک ها را ممنوع اعلام کردند. موزیک وغم دوری از وطن به نوعی به یکدیگر مربوط می شوند. درمورد این نقاشی(خنده دار) نکته جالب این است که تام به سوی دنیای بیرون نمی رود(سفرکند) بلکه این دنیای بیرون( موزیک ونوای کولی ها) است که خودش به سوی او آمده است. به هرحال این داستان سریالی ادامه پیدا می کند وتام نیزبه سفرهای ماجراجویانه می پردازد و حتی به فلات تبت می رود ویا تا ماه هم سفر می کند و دیگرجایی نمی ماند که او نرفته باشد تا آنکه سفرهایش پایان می یابند و به قولی بازنشسته می شود اما اوهمچنان مجذوب زندگی کولی ها باقی می ماند که باز به سفروآوارگی( بی وطنی وغم هجران)، ادامه می دهند ودرآخرین دوره داستان، برای تام ماجراجو وکنجکاو که تمام جهان را دیده است، امری براو روشن می شود؛ شاید هم این امر برخود نویسنده این داستان (هرژی) روشن می شود که با پیری چیزی به پایان می رسد و شاید هم همه چپز به پایان می رسد.ـ
همچنین شما صحبت می کنید از زندگی کولی وار وهمچنین ازنوع دیگر زندگی که ساکن است و فرد درمکانی مقیم می شود.ـ
قصه یا افسانه ای هست که می گوید؛ هرکسی که درمکانی سکنی گزیده است، یک احساس گناه یا تقصیری درخود می کند زیرا که یک کولی (میل به کوچ کردن) را درخود کشته است.ـ
یک نکته قابل توجه دیگرکه دراین نقاشی است، این است که تام با آنکه درمکانی ساکن است(درقصری است) اما دراوهم این احساس کولی وار و میل به کوچ کردن هست.ـ
رافایل: وهنگامیکه صدای موزیک کولی ها را درشب مهتابی گوش می کند، می گوید:« عجب سوزهجرانی، دراین موزیک است!...» و می توان گفت که این احساس کمتر درموزیک وبیشتر درخود تام هست که جذب وبه سوی آن موزیک کشیده شده است.ـ
پاتریک: همه چیز درجمله تام با معناست حتی آن نقط یا کوما یا علامت تعجبی(.\،\!) که درپایان حرف تام آمده است، وعلامت تعجب چنان تیز وبلند فرود آمده است که گویی می تواند مجروح کند.ـ
رافایل: یعنی که این احساس مثل خاری بلند می تواند دردآور باشد و رنج ایجاد کند.ـ
پاتریک: یک نقاشی بسیارفشرده وپرمعنایی بود! اما برمی گردیم به تصویرحضرت آدم که به دوره قرون وسطی برمی گردد وبنا به کتاب انجیل،آغاز انسان را نشان می دهد و به پایان یک دوره فرهنگی وتاریخی درگذشته مربوط می شد اما نقاشی کمیک درقرن بیستم، چیزی مثل پایان یک دوره فرهنگی وانتقال یک دوره نوفرهنگی باشد. یک فرهنگ با ارتباطات وتکنیک(نقاشی کارتونی) متعلق به جهان وبه قرنی است که کاملا متفاوت با گذشته هاست، اگرچه استمرار آن است اما می توان ازانطباق صحبت کرد. مثلا وبرای نمونه دو نقاشی دیگری را دراینجا درمقابل خود داریم که دراصل تصویریک نفراست ودرآن می بینیم که هنرتکرار نیست بلکه انطباق است. تصویراول عکس پاپ اینوسنت اول است که توسط دییویژولازکیزدرقرن هفدهم کشیده شده است که پاپ به گونه باشکوهی برجایگاه خود تکیه زده است و همین نقاشی را در قرن بیستم فرانسیس بیکن به شکل مدرنی کشیده است که سیمای معقول و باشکوه پاپ و رنگ لباس های او را تغییرداده است و او را به شکل توصیف ناپذیری زشت ویک تصویر هولناکی را که درحال فریاد زدن است، نشان می دهد. حتی رنگ های خاصی را درنقاشی به کار برده است.ـ
رافایل: اما نقاشی چه چیزی را بیان می کند؟ نوستالژی به دنبال یک وسیله ای می گردد تا به وسیله آن خودش را اثبات کند که وجود دارد وهمچنین توسط خودش یک مشکل بدون راه حل را نشان می دهد. دراینجا فرانسیس بیکن می خواهد همین موضوع را بیان می کند، یعنی نوستالژی هست و همچنین مشکلی بدون راه حلی را نیز نشان دهد.ـ
پاتریک: یعنی که یک دور باطل را نشان می دهد. نقاشی کاملا آدم را تحت تأثیر قرار می دهد. کمی وحشتناک است اما خیلی گویاست. به نظر من این نقاشی بیان یک کارتاریخی وهنری (فرهنگی) درقرن بیستم است ومن فکر میکنم که هنرمندان و به ویژه با استعداد خوبی که دارند زود فهمیدند که چیزی(جهان) تغییرکرده است وبه ویژه با پیشرفت های تکنیکی ویک دوره جدید وغرورآمیز برای بشریت پیش آمده است وفرهنگی کاملا ازسنخ دیگری زاده شده است وآنها سعی کردند این فرهنگ نو را درآثارشان نشان دهند وهمانگونه که قانونمند است درابتدای هرآغازی انسان بازنگری به گذشته فرهنگی وهنری بشرمی کند ودرجستجوی ریشه ها برمی آید ودرآغاز قرن بیستم هنرمندان بسیاری به این کار پرداختند و درجستجوی مواد خام بودند ومن به خاطرمی آورم که حتی به ماسک های خیلی قدیمی آفریقایی نیزتوجه داشتند اما ازشاخصه های این فرهنگ که با تکنیک آمیخته است و از توانمندی های آن اینست که می تواند ما را سفت نگه دارد به این معنا که مثلا ازهمین لحظه که ما صحبت می کنیم یک فیلم تهیه می شود که بعد تماشاگران آن را می بینند وهمچنین فیلم می تواند آرشیو شود و بعدها وچند ماه بعد همین لحظه دوباره زنده شود. به نظرمن فرهنگ ما یک فرهنگ موزه ای(آرشیو) شده است. به نظر من هنرمندان باید ازچنین خلاقیتی برخوردار باشند که آنچه را که به گذشته تعلق دارد، ازپیش پای خود بردارند وبه غم هجرانش(نوستالژی) مبتلا نشوند. دراینجا ودرتصویرنمایشی(دمونتاژ) که فرانس بیکن کشیده شده است، یک کارمنحصربه فرد است وهیچ بازگشت به گذشته ای درآن نیست و من اینطور می بینم که حسرت دوره رنسانس را هم نمی خورد بلکه ضد رنسانس است. اما رنسانس (هنرآن دوره)گذشته را دوست داشت وحساسیت شدیدی برای کشف و وصل شدن به دوران آنتیک وبه ویرانه های غبارشده (آثارباستانی حتی روم) را داشت یعنی یک رابطه نوستالژی(حسرت برای گذشته) را داشت. فرانس بیکن دراین نقاشی یک بازنگری وارجاع به گذشته کرده است اما ارزشی برای آن قایل نشده است وسمبل رنسانس(چهره پاپ) را به شکل هیولای زشتی ترسیم و کاملا تخریبش کرده است! با یک قدرت شدید مثل بمب اتم که قدرت تخریبی عظیمی را دارد.ـ
رافایل: دراینجا ودرمقام مقایسه میخواهم به بحث دیگری اشاره کنم. دو نظر مختلف درمورد رابطه جنسی و نزدیکی وپیوند جسمانی وپیکر انسانی هست. برخی چنین معتقدند( برخی فیلسوفان) که درتمایلات جسمانی( رابطه یا عشق جنسی) راه خروج وجود ندارد یعنی منجربه آن بازگشت یگانه ساز( وحدت روحی یا پرکردن حفره وخلاء روحی) نمی شود بلکه برعکس یک حفره و خلاء پنهانی را هم آشکارمی کند. درادبیات و در رمان های زیادی نیزبه این موضوع اشاره شده است ازجمله در رمان جهل اثر میلان کوندرا که او دقیقا به آن پرداخته است. قهرمان داستان پس از سالیان دراز وپس از دلتنگی بسیار(مبتلا به نوستالژی) دربازگشت به وطنش(لهستان) با شوق به سراغ زنی می رود که ازگذشته وحتی درطی این سالیان او را دوست داشته است. (شوق یکی شدن ویگانگی با او را دارد) اما او را درست نمی شناسد(اشتباه می کند)وصبح روزبعد متوجه می شودکه درحال مستی به جای او و به خطا با فاحشه ای همبستر بوده است. ناگهان احساس می کند تمام وجودش خالی است(فریب خورده است) و زنی که دوستش داشته است وجود ندارد! واین تجربه تلخ ونابود کننده ای برای اوست زیرا پی می برد که وحدت تن(شوق جسمانی) فریبی است و به یگانگی روح(پایان آن دلتنگی) راه نمی برد و درادامه داستان او راهی پراگ می شود اما پراگ گذشته را هم پیدا نمی کند زیرا دراین سالیان به کلی زیر و روشده است. چنانکه بعد ازانقلاب وبازگشت به دموکراسی قابل شناخت نیست. یعنی بازگشت یا یافتن وطن قبلی نیزدیگر ممکن نیست وبازگرداندن پراگ به حالت گذشته نیز غیرممکن است. نکته مهم در رمان این است که مدار وکرایس قبلی (احساس نوستالژی یا هجران و دلتنگی) دراینجا بسته می شود و پایان پیدا می کند. ولی کرایس ومدار جدیدی ازنوآغاز می شود.ـ
پاتریک: دوباره برمی گردیم ونظری به آن کارهنری یا نقاشی درباره حضرت آدم می افکنیم که مربوط به قرون وسطا بود. حضرت آدم بعد ازآگاه شدن به جنسیت خود ورنج این آگاهی دچار حسرت برای بازگشت به گذشته را دارد که از وجود عامل جنسی درخود بی خبر بود.[ یا بدون تضاد و تناقضات جنسی بود.] وهنرو فرهنگ ماقبل رنسانس مبتلا به این مشکل[ بازگشت به گذشته ای بدون تناقضات و تضادهای جنسی] بود اما فرهنگ زمان ما خیلی مبتلا به این مشکل( بازگشت به آن گذشته ها) نیست واگرچه فقدان وکمبودهایی درآن هست اما این کمبودها رو به سوی یک پدیده نو دارد.من اطمینان ندارم که آیا ما کاملا متوجه هستیم که اساسا نوستالژی(غم هجران برای گذشته) مشکلی است که ریشه های فرهنگی دارد وشاید که نوستالژی یک احساس است که نیاز به بازسازی صحیح دارد. دراین دو نقاشی موزه ای که یکی ازپاپ درقرن هفدهم و دیگری ازتخریب کردن همان نقاشی در قرن بیستم کشیده شده است، به گونه سمبلیک، اعتراض به زمان گذشته دارد که هنوز در قرن بیستم حضور دارد و دراثر وابستگی های بیمار گونه به آن، انسان تخریب و ویران می شود. به همین دلیل بهتراست، آنچه را که به موزه تعلق دارد، برای موزه گذشت.
رافایل: عبورکردن ازآن وگذشتن از گذشته!ـ
پایان!








آپریل 2011منبع:
Philosofie Magazine
Philosofie Nostalgie
Doku-Reihe vom Philippe Truffault
Frankreich 2011, Arte F
.Patrick Dandrey
اسامی به لاتین:
Francis Baconنقاش
Pope InnocentMilan Kundera
Die Unwissenheitنام کتاب میلان کوندرا به نام جهل!
Künstler:
Diego Velázquez نقاشT








titel: Porträt des Papstes Innozenz X.Jahr: 1650








Ort: RomMuseum: Galleria Doria Pamphilj








Land: SpanienEpoche: Barock

Keine Kommentare: