Mittwoch, 23. Februar 2011

شجاعت 2

ترجمه از ملیحه رهبری
مجله فلسفی

شجاعت و بازیافتن شجاعت ازدست رفته(2)ـ
قسمت دوم
خانم فلوری: بله! فیلم بی نظیری است و نام فیلم: اسمیت به نیویورک می رود. با هدف مشخصی انتخاب شده است. در جریان داستان فیلم دوشخصیت با دو روش واستیل متفاوت در امورسیاسی دربرابر هم قرار می گیرند. یکی ازآنها سیاستمداری حرفه ای است ودیگری نماینده ای از میان مردم است به نام اسمیت(یک نام معمولی). اسمیت شخصی است که خود را نماینده مردم می داند ومی خواهد ازحقوق آنها دفاع کند وقاعدتا باید یک نماینده کارش همین باشد و او چندان سیاستمدارحرفه ای(صاحب صلاحیت) نیست اما دربرابرسیاستمداران حرفه ای قرارمی گیرد.ـ
رافایل: فیلم می خواهد رویارویی دروغگویی وحقیقت را نشان دهد.ـ
فلوری: بله اما آنها هم درکار خود استاد هستند ومی توانند حقیقت را کاملا وارونه قلمداد کنند وخلاف گفته های اسمیت را به گونه ای بیان کنند که گویی حقیقت را می گویند.ـ
رافایل: این تصویر صحنه رویارویی دو نفر را نشان می دهد که یکی حقیقت را می گوید وشاید کارگردان می خواهد ازطریق نفش او دموکراسی را تعلیم بدهد ولی دیگری دروغ می گوید وبه دموکراسی معتقد نیست.ـ
خانم فلوری: بله درست است. یکی حقیقت را رودررو می گوید و دیگری حقیقت را دستاویز قرارمیدهد. وحتی (فیلم یا کارگردان) نمی گوید که آن دیگری احمق است و دروغ می گوید زیرا سیاستمدارحرفه ای است و او هم به نوعی برای گفته های خود دلیل وبرهان کافی دارد تا ثابت کند که سیاست های او درست وحقیقتی هستند اما (فیلم) نشان می دهد که تنها یک نفراصل حقیقت را می گوید وآن دیگری گفته هایش حقه بازی وفریبکاری است. تلاش کارگردان دراین فیلم زنده نگهداشتن دموکراسی است ونشان دادن این موضوع که کلمه وحرف وسخنان چه نقشی را درامر دموکراسی به گونه ای زیربنایی ایفا میکنند واز چه قدرتی برخوردارند و چگونه می توانند در خدمت حیات دموکراسی باشند وهمزمان به همان میزان ازقدرت برای فریبکاری واجرای سیاست های غلط(خلاف دموکراسی وآزادی) برخوردارند. اگرچه سخنانی زیبا هستند ودنیای سیاست دنیای حرف زدن است. اما سخنان وکلام سرانجام برای انجام یک عمل هستند وازاینرو یک نقش زیربنایی ای را دراین رابطه ایفا می کنند. دراین فیلم دوقهرمان پرقدرت درکلام در برابرهم قرارمیگیرند وآقای اسمیت قادر می شود با همان قدرت بیان ودفاع ازحقیقت، طرف مقابل خود را مغلوب کند وطرف مقابل سرانجام حقیقت را می پذیرد وازاین طریق دموکراسی را نجات میدهد وخوشبختانه پس ازاین رویارویی، آقای اسمیت است که برنده می شود. با پیروزی او دموکراسی که درآنزمان بود، برنده می شود.ـ
می خواهم نتیجه بگیرم که اغلب دردنیای سیاست اینگونه است که گویی یک طیف وجود دارد که یک سرآن راست وسر دیگرآن چپ است ومرز وشکافی عمیق این دو را ازیکدیگر جدا می نماید. وبه این دلیل هم ادعا می کنند که این موضوع خود دلیلی بزر گ برای وجود دموکراسی است. من اصلا اطمینانی به این موضوع ندارم. شکاف حقیقی یک چیز دیگری است. شکاف حقیقی بیان آن دو نیرو است که یکی رشوه گر وحقه باز وسؤءِاستفاه گراست وآن دیگری که اینگونه نیست یعنی رشوه گیر و حقه باز وفریبکار نیست. واین یک خط جدا کننده ای است که من فکر می کنم امروز ازمیان همه احزاب سیاسی وهمه موقعیت های سیاسی عبورکرده است(مرزی بین آنها نیست.) و از دو حال خارج نیست یا آدم سیاست را به خدمت می گیرد تا به اهداف خودش برسد وتقلب دردموکراسی می کند یا اینکه برای دموکراسی کار میکند[اجازه آزادی بیان میدهد.]. ـ
رافایل: اما یک خط جداکننده دیگری نیز وجود دارد که درباره همین موضوع که الان صحبت می کنید، درکتابتان به آن پرداخته و صحبت کرده اید ومثالی دراینباره از ویکتورهوگو ولویی ناپلیون زده اید. ویکتورهوگو برای شما نه تنها شخصیتی است که اهل فریبکاری نیست وشجاع می باشد بلکه با شجاعت ازحقیقت صحبت می کند[طبعا حقیقت محض نیست] وازحقیقت دردنیای سیاست حرف می زند وطبعا منظورشما حقیقت محض نیست؟ـ؟
خانم فلوری: نه! نیست.ـ
دراینجاست که شما دومین مرزبندی را بین آنکه حقیقت را می گوید وآنکه ازمحبوبیت مطلق برخورداراست کشیده اید. چون لویی ناپلیون یک سخنگوی خلق بود(فولکز تریبون) بود. یک من یا شخصیت بزرگ آنگونه که شما تصویر نموده اید. برخی ازکسانی که درسیستم دموکراسی اجازه داشتند که با انتخاب شوند گاها راه به محبوبیت زیادی می بردند. دراینجاست که باید مشخص شود که چه کسی حقیقت را می گوید وچه کس دیگری دیگری قیافه گرفته است و به خود می بالد و درحالیکه محبوبیتش را از شجاعتش برای حقیقت به دست آورده بود اما بعد به آن پابند باقی نمانده است.ـ
خانم فلوری: درست است واین موضوعی است که هوگو درکتاب خود به نام ناپلیون کوچک نوشته است. ناپلیون سعی کرده بود که مشروعیت قانونی خود ( برای دیکتاتوری) را به وسیله ابزارهای دموکراسی که انتخابات وآرای رأی دهندگان است، کسب کند.ـ
رافایل:هفت میلیون وپانصد هزاررأی آورده بود.ـ
خانم فلوری: بله هفت میلیون وپانصد هزار نفر به او رأی داده بودند و به این وسیله او ازمشروعیت قانونی(برای دیکتاتوری خودش) برخوردار شده بود. یک چنین مشروعیت از طریق آراء مردم یک امر بسیار مثبتی است اما مشکل دراینجاست که با یک چنین انتخاباتی تمام بحث ها پایان پیدا می کنند و وقتی یک فرد ازطریق آراء عمومی چنین مشروعیت قانونی ای کسب کند، اظهارنظری دیگری[مثلا اپوزیسیون] موضوعیت پیدا نمی کند ویک اتوریت( مطلق-دیکتاتوری حاکم می شود واین یعنی برخلاف دموکراسی. وقتی از دموکراسی صحبت می شود باید دقت کنیم که دموکراسی از دوبخش تشکیل می شود: یک بخش آن شامل: حقوق قانونی و سیستم وآرای عمومی وانتخابات و تجربیات و..است و درسوی دیگرروش انجام کار وعمل کردن- ومشاوره، فرهنگ ودانش وتحصیل وتخصص وحتی رؤیا ها وآرزوها وخلاصه آنقدرچیزهای مختلف هست که دربیان نمی گنجد.هرآنچه که به محتوی بازمی گردد ودرآن قالب می تواند بگنجد و ظرفیت های حقیقی آن دموکراسی می باشد.ـ
رافایل: حال به بخش های اولیه کتاب شما می پردازیم. روبه روی ما یک پوستربزرگ ازیک فیلم قرار دارد به نام یک شب سال نو(ی) افسانه ای! فیلم با صحنه حضوریک پدر(ژان پل قوسیون) در برابر قبرپسرش که دراثر سرطان مرده است، آغاز می شود. اوبرسرمزار فرزندش چنین می گوید: پسرم مرده است و من برسرمزارش هستم اما هیچ دردی را حس نمی کنم. درد مثل یک پرده نقاشی است که تصویر برآن کشیده شده وتمام شده است وتو دربرابرش قرارمیگیری. اشک های ما نیزاو را به دنیای ما بازنمی گرداند. پسرم از من جدا شده است مثل یک برگ که ازدرختی جدا شود ومن هیچ چیز ازدست نداده ام. ژوزف(نام فرزند) مرا از نو ساخته است و فقدانش برای من یک اساس و بنیان نو(باورجدیدی) شده است.[ که مرگ یک حقیقت است.].ـ
رافایل: آنچه می دانیم این است که همین جملات با معنا وعمیق را رالف والدو امرسون که یک فیلسوف آمریکایی است در نامه ای برای دوست خود این سخنان را نوشته است و تجربه خود را ازمرگ بیان می کند. وقتی یک پدردریک امتحانی چنین سنگین پسرش را ازدست میدهد ودرهرصورت این فقدان بزرگ برای او قابل پرکردن نیست اما همین امر برای او یک بنیان فکری جدیدی می شود آیا این امر یک نمونه ای از شجاعت است؟
فلوری: أدم می شنود که شجاعت وفلسفه یک چیز مشترکی دارند. انسان می آموزد که مرگ را بیآموزد. بیآموزد که یک پایان یافتن وگذرایی عمروجود دارد. این یک معنا و تعریف ازفسلفه است. مرگ را فهم کنیم و یاد بگیریم که با این پایان یافتن روبه رو شویم و با آن برخورد کنیم.ـ
رافایل: مرگ را درک کنیم اما به وسیله دیدن مرگ دیگران.ـ
فلوری: درست است و من شخصا فکرمیکنم که انسان هیچوقت مردن و [تلخی] مرگ را شخصا حس نمی کند جزاز طریق دیدن مرگ دیگران ویا عزیزانش. مرگ یک امری است که نمی توان برآن غلبه کرد یا مانع آن شد. دراینجا با موضوع مرگ(ازدست رفتن کسی که به واقع دوستش داریم) درکارها وآثارهنرمندان روبه رومی شویم. چنین مرگی بیش ازهرکس روی آنها تأثیرات عمیقی دارد. مثل اثری به نام آناتول که کارنویسنده بزرگ اشتفان مالارمی است. آناتول پسر این هنرمند و نویسنده بود که درهشت سالگی می میرد.ـ
فلوری: آناتول می میرد وپدرش با مرگ او اثری را خلق می کند که بیش از دویست صفحه است که اثربی نظیری است که نفس انسان را می گیرد وازجمله کتابهایی است که من آن را عمیقا مطالعه کرده وخیلی تحت تأثیر آن قرارگرفته بودم. این خانواده مثل یک هرم شکل گرفته بود که ازسه وجه مادر وپدر وپسرساخته شده بود. آناتول از این هرم ناپدید می شود وطبعا هرم فرو می ر یزد اما برای حفظ این هرم بعد او مثل یک روح مقدسی باقی می ماند تا آن هرم ودیوار ناپدید شده آن(وجه مادی) ازطریق دیگری(یک وجه زنده اما غیرمادی) برجای بماند و دریک چنین حالتی مالارمی ازیک نویسنده به یک شاعرتبدیل می شود. راه وروش واستیل کارهای مالارمی به گونه ای است که کلمه به تنهایی قادر به بیان معنا ومفاهیمی که او به آنها می پردازد، نیستند. مرگ یک کودک دردناک است اما عمق این درد وقتی درک میشود که نویسنده اثرخود را به گونه ای خلق می کند که یک کتاب شعراست وازمرگ که یک واقعیت زشت ووحشتاک است اثری چنان زیبا خلق می کند. بعد از مالارمی می توانیم درباره لیوپولدین هوگوصحبت کنیم. اوپسرویکتورهوگو بود که می میرد وقابل توجه است که بیینیم این مردان بزرگ [درعواطف واحساسات] چگونه ازجانب مرگ ضربات تلخی را دریافت می کنند.ازدست دادن فرزند یک امری است که به راحتی نمی توان ازآن عبورکرد ویا برای خود حل کرد و پناه برخدا انسان شجاعت بزرگی نیاز دارد تا آن را تاب بیآورد. زیرا برای اینگونه مرگ ها جوابی وجود ندارد. زیرا انسان با بی عدالتی ازجانب تقدیر وسرنوشت روبه رو میشود.ـ
رافایل:آدم سعی می کند شجاعت به خرج بدهد تا دربرابرمرگ مسؤلیت بپذیرد ومسؤلانه برخورد کند ...ـ
فلوری: بله! قاعدتا دراین شرایط عقل واختیاراز کف می رود وعقل دراین شرایط کارایی ندارد زیرا رودر رویی با ضربات حاصل از مرگ دراختیار عقل نیست، تنها شجاعت است که یاری می کند تا انسان بتواند یک فاعل وعمل کننده باقی بماند وبتواند اوضاع واحوال خود را دوباره دراختیارگیرد ویا برعکس نتواند تحمل کند.[اگرنخواهد که شجاعت به خرج دهد.].ـ
رافایل: شجاعت یک امر پایه ای است. برخی حتی با شجاعت به زندگی خود پایان می بخشند(!) وادامه دادن زندگی آنهم کاری شجاعانه است.ـ
فلوری: شجاعت شکل های مختلفی دارد وفکرنمی کنم که ادامه دادن به زندگی خود، الزاما شجاعت خوانده شود!ـ
رافایل: نمونه دیگری از شجاعت نیز وجود دارد که نوعی از یک بی هدفی وسرگردانی بی پایان را نشان می دهد اما طرف شجاعانه آن را دنبال می کند وادامه میدهد. این نمونه وشکل درابتدا یک تصویرغلطی از شجاعت را درخاطرمجسم می کند ولی فلسفه ای درآن هست و فاکت افسانه ای آن اسطوره زیزیفوس است.ـ
ادامه دارد...
فوریه 2011 برابر با بهمن 1389
http://malihehrahbari.blogspot.com /

منبع:
Philosofie Magazine
Philosofie Mut
Doku-Reihe vom Philippe Truffault
Frankreich 2010, Arte F

اسامی به لاتین:
Cynthia Fleury
Ralph Waldo Emerson
نام کتاب خانم سینتییا فلوری: پایان شجاعت!ـ
La fin du Courage!:

Keine Kommentare: