Mittwoch, 23. Februar 2011

شجاعت 2

ترجمه از ملیحه رهبری
مجله فلسفی

شجاعت و بازیافتن شجاعت ازدست رفته(2)ـ
قسمت دوم
خانم فلوری: بله! فیلم بی نظیری است و نام فیلم: اسمیت به نیویورک می رود. با هدف مشخصی انتخاب شده است. در جریان داستان فیلم دوشخصیت با دو روش واستیل متفاوت در امورسیاسی دربرابر هم قرار می گیرند. یکی ازآنها سیاستمداری حرفه ای است ودیگری نماینده ای از میان مردم است به نام اسمیت(یک نام معمولی). اسمیت شخصی است که خود را نماینده مردم می داند ومی خواهد ازحقوق آنها دفاع کند وقاعدتا باید یک نماینده کارش همین باشد و او چندان سیاستمدارحرفه ای(صاحب صلاحیت) نیست اما دربرابرسیاستمداران حرفه ای قرارمی گیرد.ـ
رافایل: فیلم می خواهد رویارویی دروغگویی وحقیقت را نشان دهد.ـ
فلوری: بله اما آنها هم درکار خود استاد هستند ومی توانند حقیقت را کاملا وارونه قلمداد کنند وخلاف گفته های اسمیت را به گونه ای بیان کنند که گویی حقیقت را می گویند.ـ
رافایل: این تصویر صحنه رویارویی دو نفر را نشان می دهد که یکی حقیقت را می گوید وشاید کارگردان می خواهد ازطریق نفش او دموکراسی را تعلیم بدهد ولی دیگری دروغ می گوید وبه دموکراسی معتقد نیست.ـ
خانم فلوری: بله درست است. یکی حقیقت را رودررو می گوید و دیگری حقیقت را دستاویز قرارمیدهد. وحتی (فیلم یا کارگردان) نمی گوید که آن دیگری احمق است و دروغ می گوید زیرا سیاستمدارحرفه ای است و او هم به نوعی برای گفته های خود دلیل وبرهان کافی دارد تا ثابت کند که سیاست های او درست وحقیقتی هستند اما (فیلم) نشان می دهد که تنها یک نفراصل حقیقت را می گوید وآن دیگری گفته هایش حقه بازی وفریبکاری است. تلاش کارگردان دراین فیلم زنده نگهداشتن دموکراسی است ونشان دادن این موضوع که کلمه وحرف وسخنان چه نقشی را درامر دموکراسی به گونه ای زیربنایی ایفا میکنند واز چه قدرتی برخوردارند و چگونه می توانند در خدمت حیات دموکراسی باشند وهمزمان به همان میزان ازقدرت برای فریبکاری واجرای سیاست های غلط(خلاف دموکراسی وآزادی) برخوردارند. اگرچه سخنانی زیبا هستند ودنیای سیاست دنیای حرف زدن است. اما سخنان وکلام سرانجام برای انجام یک عمل هستند وازاینرو یک نقش زیربنایی ای را دراین رابطه ایفا می کنند. دراین فیلم دوقهرمان پرقدرت درکلام در برابرهم قرارمیگیرند وآقای اسمیت قادر می شود با همان قدرت بیان ودفاع ازحقیقت، طرف مقابل خود را مغلوب کند وطرف مقابل سرانجام حقیقت را می پذیرد وازاین طریق دموکراسی را نجات میدهد وخوشبختانه پس ازاین رویارویی، آقای اسمیت است که برنده می شود. با پیروزی او دموکراسی که درآنزمان بود، برنده می شود.ـ
می خواهم نتیجه بگیرم که اغلب دردنیای سیاست اینگونه است که گویی یک طیف وجود دارد که یک سرآن راست وسر دیگرآن چپ است ومرز وشکافی عمیق این دو را ازیکدیگر جدا می نماید. وبه این دلیل هم ادعا می کنند که این موضوع خود دلیلی بزر گ برای وجود دموکراسی است. من اصلا اطمینانی به این موضوع ندارم. شکاف حقیقی یک چیز دیگری است. شکاف حقیقی بیان آن دو نیرو است که یکی رشوه گر وحقه باز وسؤءِاستفاه گراست وآن دیگری که اینگونه نیست یعنی رشوه گیر و حقه باز وفریبکار نیست. واین یک خط جدا کننده ای است که من فکر می کنم امروز ازمیان همه احزاب سیاسی وهمه موقعیت های سیاسی عبورکرده است(مرزی بین آنها نیست.) و از دو حال خارج نیست یا آدم سیاست را به خدمت می گیرد تا به اهداف خودش برسد وتقلب دردموکراسی می کند یا اینکه برای دموکراسی کار میکند[اجازه آزادی بیان میدهد.]. ـ
رافایل: اما یک خط جداکننده دیگری نیز وجود دارد که درباره همین موضوع که الان صحبت می کنید، درکتابتان به آن پرداخته و صحبت کرده اید ومثالی دراینباره از ویکتورهوگو ولویی ناپلیون زده اید. ویکتورهوگو برای شما نه تنها شخصیتی است که اهل فریبکاری نیست وشجاع می باشد بلکه با شجاعت ازحقیقت صحبت می کند[طبعا حقیقت محض نیست] وازحقیقت دردنیای سیاست حرف می زند وطبعا منظورشما حقیقت محض نیست؟ـ؟
خانم فلوری: نه! نیست.ـ
دراینجاست که شما دومین مرزبندی را بین آنکه حقیقت را می گوید وآنکه ازمحبوبیت مطلق برخورداراست کشیده اید. چون لویی ناپلیون یک سخنگوی خلق بود(فولکز تریبون) بود. یک من یا شخصیت بزرگ آنگونه که شما تصویر نموده اید. برخی ازکسانی که درسیستم دموکراسی اجازه داشتند که با انتخاب شوند گاها راه به محبوبیت زیادی می بردند. دراینجاست که باید مشخص شود که چه کسی حقیقت را می گوید وچه کس دیگری دیگری قیافه گرفته است و به خود می بالد و درحالیکه محبوبیتش را از شجاعتش برای حقیقت به دست آورده بود اما بعد به آن پابند باقی نمانده است.ـ
خانم فلوری: درست است واین موضوعی است که هوگو درکتاب خود به نام ناپلیون کوچک نوشته است. ناپلیون سعی کرده بود که مشروعیت قانونی خود ( برای دیکتاتوری) را به وسیله ابزارهای دموکراسی که انتخابات وآرای رأی دهندگان است، کسب کند.ـ
رافایل:هفت میلیون وپانصد هزاررأی آورده بود.ـ
خانم فلوری: بله هفت میلیون وپانصد هزار نفر به او رأی داده بودند و به این وسیله او ازمشروعیت قانونی(برای دیکتاتوری خودش) برخوردار شده بود. یک چنین مشروعیت از طریق آراء مردم یک امر بسیار مثبتی است اما مشکل دراینجاست که با یک چنین انتخاباتی تمام بحث ها پایان پیدا می کنند و وقتی یک فرد ازطریق آراء عمومی چنین مشروعیت قانونی ای کسب کند، اظهارنظری دیگری[مثلا اپوزیسیون] موضوعیت پیدا نمی کند ویک اتوریت( مطلق-دیکتاتوری حاکم می شود واین یعنی برخلاف دموکراسی. وقتی از دموکراسی صحبت می شود باید دقت کنیم که دموکراسی از دوبخش تشکیل می شود: یک بخش آن شامل: حقوق قانونی و سیستم وآرای عمومی وانتخابات و تجربیات و..است و درسوی دیگرروش انجام کار وعمل کردن- ومشاوره، فرهنگ ودانش وتحصیل وتخصص وحتی رؤیا ها وآرزوها وخلاصه آنقدرچیزهای مختلف هست که دربیان نمی گنجد.هرآنچه که به محتوی بازمی گردد ودرآن قالب می تواند بگنجد و ظرفیت های حقیقی آن دموکراسی می باشد.ـ
رافایل: حال به بخش های اولیه کتاب شما می پردازیم. روبه روی ما یک پوستربزرگ ازیک فیلم قرار دارد به نام یک شب سال نو(ی) افسانه ای! فیلم با صحنه حضوریک پدر(ژان پل قوسیون) در برابر قبرپسرش که دراثر سرطان مرده است، آغاز می شود. اوبرسرمزار فرزندش چنین می گوید: پسرم مرده است و من برسرمزارش هستم اما هیچ دردی را حس نمی کنم. درد مثل یک پرده نقاشی است که تصویر برآن کشیده شده وتمام شده است وتو دربرابرش قرارمیگیری. اشک های ما نیزاو را به دنیای ما بازنمی گرداند. پسرم از من جدا شده است مثل یک برگ که ازدرختی جدا شود ومن هیچ چیز ازدست نداده ام. ژوزف(نام فرزند) مرا از نو ساخته است و فقدانش برای من یک اساس و بنیان نو(باورجدیدی) شده است.[ که مرگ یک حقیقت است.].ـ
رافایل: آنچه می دانیم این است که همین جملات با معنا وعمیق را رالف والدو امرسون که یک فیلسوف آمریکایی است در نامه ای برای دوست خود این سخنان را نوشته است و تجربه خود را ازمرگ بیان می کند. وقتی یک پدردریک امتحانی چنین سنگین پسرش را ازدست میدهد ودرهرصورت این فقدان بزرگ برای او قابل پرکردن نیست اما همین امر برای او یک بنیان فکری جدیدی می شود آیا این امر یک نمونه ای از شجاعت است؟
فلوری: أدم می شنود که شجاعت وفلسفه یک چیز مشترکی دارند. انسان می آموزد که مرگ را بیآموزد. بیآموزد که یک پایان یافتن وگذرایی عمروجود دارد. این یک معنا و تعریف ازفسلفه است. مرگ را فهم کنیم و یاد بگیریم که با این پایان یافتن روبه رو شویم و با آن برخورد کنیم.ـ
رافایل: مرگ را درک کنیم اما به وسیله دیدن مرگ دیگران.ـ
فلوری: درست است و من شخصا فکرمیکنم که انسان هیچوقت مردن و [تلخی] مرگ را شخصا حس نمی کند جزاز طریق دیدن مرگ دیگران ویا عزیزانش. مرگ یک امری است که نمی توان برآن غلبه کرد یا مانع آن شد. دراینجا با موضوع مرگ(ازدست رفتن کسی که به واقع دوستش داریم) درکارها وآثارهنرمندان روبه رومی شویم. چنین مرگی بیش ازهرکس روی آنها تأثیرات عمیقی دارد. مثل اثری به نام آناتول که کارنویسنده بزرگ اشتفان مالارمی است. آناتول پسر این هنرمند و نویسنده بود که درهشت سالگی می میرد.ـ
فلوری: آناتول می میرد وپدرش با مرگ او اثری را خلق می کند که بیش از دویست صفحه است که اثربی نظیری است که نفس انسان را می گیرد وازجمله کتابهایی است که من آن را عمیقا مطالعه کرده وخیلی تحت تأثیر آن قرارگرفته بودم. این خانواده مثل یک هرم شکل گرفته بود که ازسه وجه مادر وپدر وپسرساخته شده بود. آناتول از این هرم ناپدید می شود وطبعا هرم فرو می ر یزد اما برای حفظ این هرم بعد او مثل یک روح مقدسی باقی می ماند تا آن هرم ودیوار ناپدید شده آن(وجه مادی) ازطریق دیگری(یک وجه زنده اما غیرمادی) برجای بماند و دریک چنین حالتی مالارمی ازیک نویسنده به یک شاعرتبدیل می شود. راه وروش واستیل کارهای مالارمی به گونه ای است که کلمه به تنهایی قادر به بیان معنا ومفاهیمی که او به آنها می پردازد، نیستند. مرگ یک کودک دردناک است اما عمق این درد وقتی درک میشود که نویسنده اثرخود را به گونه ای خلق می کند که یک کتاب شعراست وازمرگ که یک واقعیت زشت ووحشتاک است اثری چنان زیبا خلق می کند. بعد از مالارمی می توانیم درباره لیوپولدین هوگوصحبت کنیم. اوپسرویکتورهوگو بود که می میرد وقابل توجه است که بیینیم این مردان بزرگ [درعواطف واحساسات] چگونه ازجانب مرگ ضربات تلخی را دریافت می کنند.ازدست دادن فرزند یک امری است که به راحتی نمی توان ازآن عبورکرد ویا برای خود حل کرد و پناه برخدا انسان شجاعت بزرگی نیاز دارد تا آن را تاب بیآورد. زیرا برای اینگونه مرگ ها جوابی وجود ندارد. زیرا انسان با بی عدالتی ازجانب تقدیر وسرنوشت روبه رو میشود.ـ
رافایل:آدم سعی می کند شجاعت به خرج بدهد تا دربرابرمرگ مسؤلیت بپذیرد ومسؤلانه برخورد کند ...ـ
فلوری: بله! قاعدتا دراین شرایط عقل واختیاراز کف می رود وعقل دراین شرایط کارایی ندارد زیرا رودر رویی با ضربات حاصل از مرگ دراختیار عقل نیست، تنها شجاعت است که یاری می کند تا انسان بتواند یک فاعل وعمل کننده باقی بماند وبتواند اوضاع واحوال خود را دوباره دراختیارگیرد ویا برعکس نتواند تحمل کند.[اگرنخواهد که شجاعت به خرج دهد.].ـ
رافایل: شجاعت یک امر پایه ای است. برخی حتی با شجاعت به زندگی خود پایان می بخشند(!) وادامه دادن زندگی آنهم کاری شجاعانه است.ـ
فلوری: شجاعت شکل های مختلفی دارد وفکرنمی کنم که ادامه دادن به زندگی خود، الزاما شجاعت خوانده شود!ـ
رافایل: نمونه دیگری از شجاعت نیز وجود دارد که نوعی از یک بی هدفی وسرگردانی بی پایان را نشان می دهد اما طرف شجاعانه آن را دنبال می کند وادامه میدهد. این نمونه وشکل درابتدا یک تصویرغلطی از شجاعت را درخاطرمجسم می کند ولی فلسفه ای درآن هست و فاکت افسانه ای آن اسطوره زیزیفوس است.ـ
ادامه دارد...
فوریه 2011 برابر با بهمن 1389
http://malihehrahbari.blogspot.com /

منبع:
Philosofie Magazine
Philosofie Mut
Doku-Reihe vom Philippe Truffault
Frankreich 2010, Arte F

اسامی به لاتین:
Cynthia Fleury
Ralph Waldo Emerson
نام کتاب خانم سینتییا فلوری: پایان شجاعت!ـ
La fin du Courage!:

Donnerstag, 17. Februar 2011

شجاعت 1

ترجمه از ملیحه رهبری
مجله فلسفی. سلسله بحث های فلسفی


شجاعت و بازیافتن شجاعت ازدست رفته!(1)ـ

مقدمه: من شجاعت خود را گم کرده ام؛ آنگونه که کسی عینک خود یا هرچیز دیگری را گم کند. آن را گم کرده ام درحالیکه به آن نیازمندم و به گونه غیرقابل بیانی به آن وابسته هستم.ـ
چگونه می توان شجاعت را آموخت؟ چگونه می توان آن را دوباره به دست آورد؟ چگونه می توان به آن چنان آویخت که آن را ازدست نداد.ـ
عجیب است اگر که بدانیم وقتی نیروهای حیاتی خود( مثل شجاعت) را ازدست می دهیم، این موضوع یک تغییروتحول شیمیایی در بدن است. عجیب است که بدانیم طاقت آوردن یا تحمل کردن بیش از هرچیز دیگر به این معناست یا بیان یک شرایطی است که درآن فعال نیستیم(پاسیو هستیم).ـ
آیا ما می توانیم ازحادثه مرگ هم شجاعت بیآموزیم؟ آیا باید با شجاعت(دربرابرمرگ عزیران خود) پایداری کنیم حتی اگرآگاه باشیم که کسی ازمرگ باز نمی گردد؟ آیا زندگی ونیروی زندگی است که از ما شجاعت و پایداری را طلب می کند؟
این سؤالات را رافایل آنتهوون با خانم فلوری مطرح می کند. خانم فلوری کتابی به نام: پایان شجاعت! تحریر نموده است. وی محقق و پروفسورواستاد دانشگاه پاریس است.[فعالیت های وی ضمیمه می باشند.]ـ
رافایل: چگونه ازشجاعت خود حراست کنیم که آن را دوباره ازکف ندهیم؟
خانم فلوری: طبعا این سخت ترین سؤال است!ـ
رافایل: اما شما درکتابتان به این سؤال پاسخ داده اید.ـ
خانم فلوری: بله! نخستین تجربه ای که آدم با شجاعت دارد، وقتی است که آن را ازدست میدهد. همینطورنیزاین تجربه را آدم با دلسردی ومأیوس شدن دارد. وقتی آدم شجاعت خود را از دست می دهد باید تلاش کند تا این امراستمرار پیدا نکند. همچنین باید تلاش کند آن را دوباره به دست آورد. باید ازگام های کوچک وعملی شروع کرد وازگام های بلند وانتظارات غیرواقعی ازخود پرهیزکرد. هر روز باید درگام های کوچک وعملی برای آن خواسته ازدست رفته ،کوشید و هر روز باید ازانتظارات غیرواقعی کمی صرفنظر کرد وباید آگاهانه آن خواسته را دوست داشت ودنبال کرد. اگرچه واضح و روشن است که این امریک کوشش وتلاشی است که به یک روند تدریجی وبه زمان طولانی نیاز دارد. دراین پروسه نباید یکسری کمبود ها یاواقعیت ها را انکار کرد.ـ

رافایل: به جای اعتماد به نفس می توان گفت که آدم بتواند دوباره خود را قبول(دوست) داشته باشد.[بریک درگیری وتضاد درونی فایق آمده باشد. تعادل خود را یافته باشد]ـ
رافایل: این قدم کوچک و مهم که درباره آن صحبت می کنید به بحثی درکتاب بسیار با ارزش شما مربوط می شود به نام: پایان شحاعت! شما نوشته اید که برای شجاعت باید کار کرد. باید برای دستیابی به شجاعت دست به عمل زد. اگرچه پارادوکس به نظر می آید اما نوشته اید که آدم باید تلاش کند به لحاظ درونی خود را اداره وکنترل کند. بعد باید تصمیم بگیرد و درپایان وقتیکه عمیق فکرکرده است یا به بلوغ فکری دست یافته است به مرحله عمل وارد شود وآنگونه که شما درکتابتان نوشته اید، مرحله عمل درجایگاه اول یا مهم قرار دارد. تصمیم گیری انسان باید در نهایت به اجرا وانجام عمل منجر شود.ـ
تیتر:شجاعت یک امر پارادوکسی(نامعقولی) است. ـ
خانم فلوری: بله نامعقول است واینطورفهمیده می شود!ـ
رافایل: شجاعت خود محرک وانگیزه است.ـ
تیتربحث:افراد شجاع کسانی هستند که جرأت می کنند قدم اول را بردارند.ـ
خانم فلوری: اگرگفته ولادیمیریان کله ویچ را جدی بگیریم باید قبول کنیم که همه چیز بستگی به آن شجاعت یاقدم اولیه دارد. انسان باید بخواهد اگرچه خواستن به تنهایی نیزکافی نیست. اما این خواستن نخستین قدم برای تصمیم گیری است. این اراده کردن نخستین قدم است. انسان باید تصمیم بگیرد و این امردر حیطه منطق وعقل می باشد. اما شجاعت یک چیزیا امرسریعی است. شجاعت چیزی وشیوه ای است مثل یک اراده درونی که پویایی خود را دارد ورشد می کند وخودجوش عمل می کند. مثل این می ماند که شجاعت نیز برای حفظ موجودیت وحیات خود، شخص را تحت فشار برای انجام عمل قرار می دهد، به گونه ای قوی که من(آدم) تحت تأثیرشجاعت خود دست به عمل وفعالیت میزنم و شخص یا خود من آن فاعلی هستم که فعل وانفعالات اولیه شجاعت روی من انجام می گیرد.ـ
رافایل: آیا می توان گفت که حیات شجاعت پیشاپیش به موجودیت آن(درفرد) بستگی پیدا می کند.ـ
خانم فلوری: شاید! نمی دانم وسعی نمی کنم حتما پاسخ این سؤال را بدهم. اما نکته قابل توجه ازنظرمن این است که به وسیله عملکرد شجاعانه فرد یک راه به سوی خود فرد به عنوان فاعل نیز بازمی شود. زیرا شجاعت وعملکرد آن چیزی نیست که ما انجام آن را به دیگری واگذارکنیم. باید حتما خودمان انجام دهیم تا خود را باورکنیم وقادر باشیم زندگی خود را تحت کنترل خود داشته باشیم. می تواند هم نتیجه بدی بدهد زیرا یک امتحان وآزمایش سختی است. زیرا همانگونه که صحبت کردیم فاعل خود فرد است وتأثیرشجاعت یا عدم شجاعت درنخستین قدم روی خود فرد است. یک ارزش گذاری درونی است که خودمان برای خود قایل می شویم.[ نقش اعتماد به نفس یا برعکس آن و مأیوس شدن ازخود را دارد.]ـ
رافایل: می توان گفت: شجاعت یعنی که خواستن واراده لازم وتصمیم برای این خواسته! یعنی خیلی ساده...؟ خانم فلوری:وخواستن یا خواسته امری است مثل دوست داشتن که نقطه آغازآن از درون خود شخص است( نیازخود شخص است) واین خواسته راهی دردرون خود شخص را طی میکند وپایان آن نیز باز به سوی خود فرد بازمی گردد. نقطه آغاز وپایان به یکدیگرمی پیوندند. یک روند زیبایی درونی درانسان طی می شود.ـ
تیتربحث:خواستن توانستن است.ـ
خانم فلوری: بسیارجالب گفتید وبه زبان ساده می توان گفت: خواستن توانستن است. اما می تواند این خواستن هم غلط واشتباه فهمیده شود. همه فکرمی کنند که قسمت سخت یا مشکل قضیه در توانستن است. اما قسمت سخت قضیه درخواستن است درامر درونی فرد است. جاییکه کنش باید صورت پذیرد واگراین کنش انجام یابد آنوقت به گونه ای رازگونه فرد راه خود را برای جلو رفتن و توانستن و به هدف رسیدن، پیدا می کند.ـ
رافایل: زیرا خواستن به دنبال سبب نیست.ـ
خانم فلوری: چون خواستن هیچ علت وسببی را نمی شناسد(ناخودآگاه است) وخود به خود نخستین قدم را به سوی تصمیم گیری برمی دارد. و من شخصا خودم مبنا وپایه شجاعت را امرقابل توجهی میدانم. بآ آنکه یک نوع فرضییه ویک نظریه است اما روی فاعل باید کار کرده شود.ـ
رافایل: برای آنکه روی پارادوکس مربوط به موضوع شجاعت بهترکارکنیم، حالا به یک تصویر نگاه می کنیم. . در اینجا تصویری از یک ایستگاه مترو را مشاهده می کنیم. این ایستگاه درحال حاضرمتروک و تعطیل شده است و فقط برای ساختن فیلم مورداستفاده قرار می گیرد. اما درسالهای بین 1940 و1941 در زمان جنگ در انگلیس مردم ازاین تونل زیرزمینی به نام آد ویچ برای فرار ازبمباران های هوایی آلمان ها استفاده می کردند و دربرابر بمباران و مرگ شجاعانه دراینجا پایداری می کردند.[ عکس مردم را دریک جمع چند صد نفره نشان میدهد که بزرگ وکوچک درتونل جمع شده اند. برخی وبه ویژه کودکان خوابیده اند. برخی روزنامه می خوانند ونظم و رعایت حال دیگران درآن جمع به خوبی دیده می شود.] شما درکتاب خود شجاعت را اینگونه بررسی کرده اید که نه تنها شامل نمونه فاکت های شخصی وتصمیم گیری های فردی است با همه دوگانگی هایی که ماهیتا به آن مربوط می شود. [ناشی ازهویت این موضع می باشد] بلکه همزمان- به عنوان طرزفکرجمعی یا یک امرجمعی نیز به آن نگاه کرده اید.ـ
تیتربحث: شجاعت داشتن یعنی از ترس های طبیعی یا ترسیدن خود وحشت نکردن.ـ
خانم فلوری: بله! واین تصویر مردم در مترو، یک عکس بسیاربامعنایی است. چنین عکس هایی را آدم با علاقه نگاه می کند. ما الساعه درباره شجاعت های دوران جنگ بحث خواهیم کرد. جنگ صحنه ای است که شجاعت ها درآن به منصه ظهورمی رسند.آنچه دراینجا می بینیم تصویر مردمی است که آرامش خود را دربرابر بمب باران حفظ کرده اند وحفظ آرامش خود نشانه شجاعت است یعنی غلبه کردن برترس خود.ـ
رافایل: این به آن معنا نیست که ترس وجود ندارد بلکه ترس هست اما برترس فایق آمده اند.ـ
خانم فلوری: وآدم نباید از ترس های خودش دچار وحشت بشود یا نگران بشود. بلکه باید آن را پذیرفت و بعد برآن مرحله به مرحله غلبه کرد. باید یک نوع از سلسله مراتب(مراحلی) و یک سیستمی قایل شد و مرحله به مرحله بر ترس خود با حفظ آرامش غلبه کرد. صورت های آدم هایی که دراینجا می بینیم خونسرد هستند وآرامش خود را حفظ کرده اند واین نخستین نکته است. دومین نکته یا زیربنایی ترین سؤال این است که موضوع شجاعت در زمان جنگ چگونه است؟ چگونه باید شجاع بود؟ من درکتابم از دموکراسی شروع کرده ام. با دموکراسی درگذشته ودموکراسی قدیمی تر که درآن زمان وجود داشت و چه ضعف هایی داشت که جنگ جهانی توانست ظهور کند. و بلافاصله این سؤال مطرح میشود که شجاعت درزمان صلح چگونه بوده است؟ آیا شجاعت درزمان صلح یک چیزبی مورد وغیرضروری است یا برعکس وباید چنان برآن پافشاری کرد که بعد زیرپا گذاشته نشود و( جنگ برپا نشود.) ضرورت شجاعت داشتن در زمان صلح هم یک امربسیار با ارزش چه درحیطه شخصی وفردی یا جمعی است
رافایل: من می بینم که شما از آرامش درچهره این افراد صحبت می کنید دراین عکس من می بینم که بسیاری ازچهره ها هم یک حالت تسلیم شدن[تن به قضا دادن] وجود دارد .ـ
خانم فلوری: بله! اما آرام هستند. آرامش خود را حفظ کرده اند.[ زیرا ازبمباران در امان هستند وزنده می مانند و به مرگ تسلیم نشده اند.]ـ
رافایل: زیرا آرامش می تواند یک شکل از شجاعت را به نمایش بگذارد که ناشی ازمقاومت درشرایط سخت است.
خانم فلوری: شاید هم آرامش نباشد بلکه نوعی رهایی است و خود را رها کرده اند یا واقعیت را پذیرفته اند. به نظر من این امر است که مهم می باشد.ـ
رافایل: به نظرمی رسد که گستاخ هستند.(دربرابرشرایط)ـ
رافایل: حالا به موضوع شجاعت در زمان صلح بازمی گردیم و دراین زمینه یک نمونه بسیار با ارزشی از دنیای سیاست سراع داریم و داستانی که کارگردان فرانک کپرا آن را در فیلمی به نام آقای اسمیت به واشنگتن می رود، ساخته بود که یک شاهکار درسال 1939 بود. دراین فیلم قهرمان داستان یک سناتورجوان آمریکایی به نام اسمیت است که قبلا هیچ تصوردرستی ازدنیای سیاست ندارد، او توسط یک سناتور حرفه ای دیگر به این مسیر هدایت می شود و در مقام شغلی خود که باید مردم را نمایندگی، کند با دنیای دیگری در مجلس سنا رو به رو می شود که دریک صحنه غیرقابل تصوراو دربرابر همکارانش درسنا ودربرابرافکارعمومی یک نطق بیست وسه ساعته می کند. طبق ضوابط تا زمانی که نطق او تمام نشده کسی اجازه ندارد صحبت او را قطع کند و بعد از23 ساعت وقتیکه درپایان توان خود است یک کارتون بزرگ نامه دروغ و جعلی علیه او به سنا سرازیر می شود و همانجا این نامه ها به او داده وخوانده می شوند و این عمل شجاعت عجیب و 23 ساعته او را پایان می بخشد.ـ
ادامه دارد....ـ
فوریه 2011
منبع
:
Philosofie Magazine
Philosofie Mut
Doku-Reihe vom Philippe Truffault
Frankreich 2010, Arte F

اسامی به لاتین:
Cynthia Fleury
Vladimir jankelevitch
Frank Capra
نام کتاب خانم سینتییا فلوری: پایان شجاعت!ـ
La fin du Courage!
تیترهای بحث به لاتین:
Mutig sind die die einen Anfang wagen
Geht die Existenz von Mut seinem Wessen voraus
Das wollen ist an sich schon eigener Akt
فعالیت های خانم سینتیا فلوری در زمینه تحقق و تدریس و تدوین مقالات علمی درمؤسسات وانیستیتوها و دانشگاه های مختلف وتمرکزاو دررشته تحقیقی و درزمینه دموکراسی است.ـ
Cynthia Fleury ist Kommunikationswissenschaftlerin am Centre National de la Recherche Scientifique , Dozentin am Institut d'Études Politiques in Paris sowie Research Fellow und Associate Professor an der American University of Paris .Ihre Forschungen konzentrieren sich auf das Themenfeld Demokratie, Institutionen und Staatsführung. Zum Thema Mut hat sie 2010 bei Fayard die Abhandlungمقاله علمی "La fin du courage: La reconquête d'une vertu démocratique" veröffentlicht