Samstag, 26. Mai 2012

آسیب پذیری 1


ترجمه: ملیحه رهبری
مجله فلسفی- سلسله بحث های فلسفی ازفلیپ تروفولت.
آسیب پذیری!(1)
وشکست ناپذیری انسان!
قسمت اول:
" آنچه که زندگی( فردی) ازآن تشکیل شده است وعناصری که این زندگی را می سازند، چیزهای خیلی زیادی نیستند.زندگی( فردی) ازچیزهای ساده وکوچکی تشکیل می شوند که این عناصر به یکدیگر متصل هستند و نظم و سرو سامانی را به زندگی فرد می بخشند. اما ناگهان حادثه ای مثل رعد و برق یا طوفانی فرود می آید و توسط یک خبر یا حادثه این نظم عادی یا آرامش به آتش کشیده می شود و آن سرو سامان از هم پاشیده می شود...."
رافایل: شما داستان "آقای پاقونت" اثرگویی دوماپاسانت را خوانده اید؟
بلانژ: بله! داستان جالبی بود؟
رافایل: زمان درازی است که آن را خوانده ام ولی هنوز آن را در خاطرم دارم. داستان ازمردی به نام پاقون صحبت می کند. مردی که انسان خوبی است وسعی می کند که درست زندگی کند و از آن بهره بگیرد اما در زندگی خانوادگی و با همسرش مشکلاتی دارد و دچار پیچیدگی هایی می شود. خلاء های عاطفی او موجب می شوند که تمام عشق وعلاقه بی پایان خود را معطوف به تنها فرزند پسرش" جورج" کوچک کند که تنها سعادت او در زندگی است. یک روزپاقون متوجه می شود که زنش او را فریب می دهد و با مردی به نام "لیموزاد" رابطه دارد که دوست خانوادگی آنهاست وپاقون مناسبات دوستانه نزدیکی از زمان نوجوانی با او دارد. پاقون نه تنها براین باوراست که زنش هیچگاه او را دوست نداشته است بلکه متوجه می شود که او همیشه "لیموزاد" را دوست داشته است وحتی قبل ازآشنایی اش با پاقون و تنها به دلیل پول پاقون با او ازدواج کرده است ولیموزاد نیز پدر "جورج" کوچک است. پس از کشف این خیانت، ناگهان و درفاصله چند لحظه، این مرد درهم می شکند و تمام زندگی او فرو می ریزد. تمام آنچه که به عنوان زندگی ساخته وبرپا کرده بود، دریک "آن" فرو می ریزد و ازهم می پاشد! آن تاکتیکی که محبت به فرزندش را جانشین حفره وخلاء عاطفی با همسرش کرده بود وزندگی عاطفی خود را با آن نجات داده بود، آنهم پایان می یابد. وخیلی آسان زندگی اش درهم شکسته می شود. درزندگی تجربیات و رویدادهایی هستند که آسیب پذیری بشر را آشکار می کنند. آیا اینطور نیست؟
تیتر: زندگی( فردی) از چیزهای ساده وکوچکی تشکیل می شوند که این عناصر به یکدیگر متصل هستند.
بلانژ: بله همینطور است! آنچه که زندگی( فردی) ازآن تشکیل شده است وعناصری که این زندگی را می سازند، چیزهای خیلی زیادی نیستند.زندگی( فردی) ازچیزهای ساده وکوچکی تشکیل می شوند که این عناصر به یکدیگر متصل هستند و نظم و سرو سامانی را به زندگی فرد می بخشند. اما ناگهان حادثه ای مثل رعد و برق یا طوفانی فرود می آید و توسط یک خبر یا حادثه این نظم عادی یا آرامش به آتش کشیده می شود و آن سرو سامان از هم پاشیده می شود. حس وحال خاصی به انسان دست می دهد.
رافایل: شوک وارد شده به دلیل رعد و برق نیست بلکه این شوک به خاطر آن حفره وخلاء( دره هولناکی) است که آشکار وقابل رؤیت می شود که تو آن را نمی دیدی!
بلانژ: منظورم همین است که یک چنین رعد وبرقی یک شکاف یا شکستگی را آشکار می کند. با تلاش ها وتحرکات روزانه در زندگی سعی می کنیم که این حفره وخلاء ها را بپوشانیم تا آشکار یا کشف نشوند. می خواهم بگویم که معمولی بودن، چنین امکانی را میسر می سازد که یک قلمرو امن برای خود ایجاد کنیم ودرگیری( با تضادها) ایجاد نکنیم اما ناگهان لحظاتی پیش می آیند که آن نظم(عادت) از هم گسسته می شود و آنچه که بردوش ما سنگینی می کرده است(آن تضادهای پنهان) آشکار می شوند.
تیتر: در ما حفره وخلاء هایی هستند که سعی درپنهان کردن آنها داریم تا آشکار نشوند.
رافایل: شما صحبت ازآشکار شدن می کنید. به این معنا که ما تلاش می کنیم تا زندگی دلخواهی به وجود بیآوریم اما در ما( زندگی ما) حفره وخلاء هایی هستند که آنها را حس می کنیم اما سعی درپنهان کردن آنها داریم تا آشکار نشوند.
تیتر: اگرآن احساس بنیانی و اولیه درد و رنج نباشد، نیاز به ایمنی هم وجود(معنایی) نخواهد داشت.
بلانژ: بله فکر می کنم که دراساس و به گونه ریشه ای نیازمند به احساس اعتماد وامنیت هستیم. ازهمینجاست که فقدان اعتماد وامنیت( رنج آن) معنی پیدا می کند. دراین زمینه فیلسوف جان لاک هم معتقد بود که این احساس ناامنی یا عدم اعتماد درطبیعت بشری وجود دارد.
رافایل: بدون آن نیاز به ایمنی هم معنا نخواهد داشت.
بلانژ: بدون آن زندگی غیر دینامیک خواهد بود و مثل موتور محرکی است تا بتوانیم عمل کنیم.
تیتر: آسیب پذیری تنها یک لعنت و نفرین در زندگی نیست.
بلانژ: آسیب پذیری تنها یک لعنت و نفرین در زندگی نیست. بلکه چیزی است که نمی توانیم آن را ازخود زندگی جدا کنیم.
درقسمت دوم بحث به تصویری نگاه میکنیم که عکاس ژاپنی توموریو سازاکی از یک خیابان در بندر ژاپنی "می نامی زانریکا" بعد ازحادثه سونامی وبعد از بازسازی شهر که به کلی ویران شده است، گرفته است. شهر17 هزار سکنه داشت که بعد از سونامی در11 ماه مای درسال 2011 فقط هشت هزار نفر زنده ماندند. عکس همه چیز را عالی نشان می دهد. عکس یک شهر کوچک وآرام را نشان میدهد با شمار کثیر پیران که به طور معمولی درژاپن زیاد هستند. درمجموع گوییکه از آثار شوم سونامی چیزی دیده نمی شود. و این دقیقا و درست یک عکس فریبکارانه است. ازنمونه کارهایی درعکاسی است که عالی تنظیم می شوند تا اعتماد ایجاد کنند که همه چیز منظم و مرتب درسرجای خودش قرار دارد. حتی برق نگاه آدمها را چنان منعکس کرده است که گویی با محیط دور و بر خود در تعادل به سر می برند و بدون مشکل می باشند و بین آنها ومحیط شان وحدت کاملی وجود دارد. خیابان آرام و تمیز وخانه های کوچک نوساز در دو سوی خیابان ویک صحنه از زندگی کاملا روزمره وعادی مردم را نشان می دهد. در این سن و صحنه تلاش شده است که ازچیزی فاصله گرفته شود. تلاش شده است که بازگشت به یک شرایط کاملا نرمال را نشان دهد. اگر به عکس دوم نگاه کنیم که این خیابان را بعد از فاجعه سونامی نشان می دهد، یک تراژدی مطلق است. درحادثه سونامی این خیابان وتمام ساختمان های آن به کلی ویران می شوند و تا کیلومترها چیزی جزویرانی دیده نمی شود. ازخیابان تنها چیزی که باقی مانده بود، خط کشی وسط خیابان بود که درهردوعکس دیده می شود. درمقایسه دوعکس ازاندک آثار باقی مانده می توان فهمید که همان خیابان قبلی است.
عکس هایی که ازفاجعه سونامی از این خیابان گرفته شده اند، خیلی تکان دهنده هستند. در زمانیکه این حادثه اتفاق افتاده بود، آسیب های حاصل از آن اعتمادی باقی نمی گذاشتند؟ هیچ چیز باقی نمانده بود. همه چیز نیست ونابود شده بود. وقتی دریک جایی زندگی می کنیم و به کلی ویران می شود وبعد دوباره یک چیز جدیدی به جای آن ساخته می شود که به آن عادت نداریم، رابطه ما با آن فرق می کند و آدم نیاز دارد که خود را با مکان نامأنوس دوباره تنظیم کند. زیرا فرق دارد با شهر یا مکانی که یک عمر محل زندگی ما بوده است. همانگونه که سارتر در کتاب "بودن یا نبودن" خود توضیح می دهد و گوییکه از یک زلزله صحبت می شود. بعد از بازسازی(آن مکان) نیز همه چیز کاملا تغییر کرده است. برقراری نظم جدید مانع ازآن می شود که از"نبودن" مرگ و نیست و نابودی صحبت کرد. درتصویری که شاهد فاجعه هستیم، می توانیم قاطعانه از یک "نیست ونابودی" صحبت کنیم. این نیرو وقدرت مهیب ویرانگر زندگی عادی وآرامش وامنیت واعتماد مردم را به هم ریخته است.
رافایل: نتیجه آن یک ناامیدی شدید است.
بلانژ: به طورمعمول به محیط خود و نظم حاکم برآن عادت داریم اما ناگهان هرج و مرج به وجود می آید وچنان نابود می شود که نمی توان از"بودن" صحبت کرد. اما بعد از مدتی یک زندگی یا نظم جدیدی به وجود می آید اما مطابق انتظار مردم نیست. مردم انتظار ندارند که با نابودی روبه رو شوند وطبیعت آنها را به خاک سیاه بنشاند. نیست ونابودی برخلاف انتظار بشر پیش می آید درحالیکه آسیب پذیری درکانون هستی بشرنهفته است. درجهان هستی ودر محیط زیست بشری این تهدید وجود دارد.
رافایل: درحادثه سونامی نه تنها این ویرانگری و آسیب دیدگی( نیست ونابودی) ازسوی طبیعت بود بلکه به دست بشر نتایج بدتری هم داد. زیرا سونامی توانست به نیروگاه های هسته ای آسیب برساند ویک سلسله ویرانی به دست طبیعت وتمدن بشری مثل مارپیچ به یکدیگروصل شدند.
بلانژ: دراینجاست که من مستمرا به یاد فیلسوف اتریشی گونته اندرس می افتم. او درسال 1948 و پس از دیدارش ازهیروشیما وناکازاکی کتابی نوشت. اومعتقد بود که سه تهدید اساسی وپایه ای برای آسیب پذیری بشر وجود دارد: سه شیوه بنیادین ناامنی که نتایج اسف باری به بارمی آورند. اولی تهدیدات طبیعت است. دومی: تهدیدات به کارگیری زور واعمال بی رویه به دست بشر است وسوم تهدیدات حاصل از تکنیک ( نقش تکنولوژی و آسیب دیدن رآکتورهای اتمی درفاجعه سونامی) و رشد تکنیک است. و سونامی یک سلسله به هم پیوسته از این تهدیدات بود. قدرت ویرانگرطبیعت وخطرات تکنیک وتهدیدات تکنولوژی.
رافایل: آیا می توان فلسفه آموخت یا آموزش داد بدون آنکه این پدیده بنیادین آسیب پذیری وناامنی بشر را درمدنظر نداشت؟ می توان فیلسوف بود بدون آنکه خود را(دراعماق اندیشه خود) با این نیروی ویرانگر درگیر نکرد که هستی انسان را درمعرض نابودی قرارمی دهد؟ آیا یک فیلسوف می تواند به آن بی توجه باشد ویا آن را بی اهمیت بداند؟ واگرچنین باشد مثل این است که ما همه کاری می کنیم تا خود را گول بزنیم و فریب بدهیم وبه یک آرامش کامل بخوانیم. و به کلی فراموش کنیم که چگونه "آسیب پذیری" می تواند یک انسان( مثل پاقون) یا یک جامعه بشری را مثل فاجعه سونامی قربانی کند و به کلی ازهستی خود ساقط کند وازیک لحظه به لحظه بعدی مرگ با خود به همراه آورد؟ آیا فیلسوف بودن به این معنا نیست که این پدیده آسیب پذیری را که می تواند مستمرا برما تسلط می یابد و رشد کند و ما را مأیوس از ادامه زندگی می کند، آگاهانه بپذیرم و درپهنه فلسفه آن را آموزش دهیم؟
بلانژ: من فکرمی کنم که "فلسفه" امروز یک دوران محک ارزشی و آزمایشی خود را می گذراند. و باید به ما به طورخاص بیآموزد که ما آسیب پذیریم. یک زمان طولانی فلسفه بریک چنین مجموعه متکبرانه ای اصرار می کرد و براین اساس بود که ما را آسیب ناپذیر و رویین تن بنمایاند.
به این معنی که مشکل در اندیشه شماست و نه در نظم جهان. من اینطور
فکرمی کنم که نظم این جهان به طور مستمر توسط (موجودیت) بشر به هم می ریزد. از این طریق که استفاد غلط ازآن می شود وآسیب به آن وارد می کند.
تیتر: ما درعصری قدم نهاده ایم که هراس و ناامنی درآن بی پایان است.
آدم می تواند، فلسفه امروزی را چنین فهم کند که در"آسیب پذیری" یک امتحان نهفته است وباید آن را پذیرفت؛ چه به گونه فردی و یا در محیط پیرامون یا جهان ما وجود دارد. زیر ما قدم دریک عصری نهاده ایم که به فیلسوف گونته آندرس، ناامنی و هراس را دراین عصر بی پایانی نامیده است. به نظر من این هراس درذات ما و با هستی ما آمیخته است.
رافایل: اما آیا به راستی این هراس بی پایان مربوط به یک عصر است؟ نگاه کنید دراینجا ما تصویر دست مجروح یک مرد را می بینیم که صحنه ای از یک فیلم است و مرد خودش دستش را به شدت مجروح کرده و آنهم به شدتی که نمی توان به آن نگاه کرد. درابتدا انسان فکر می کند که کس دیگری(حریفش) او را مجروح کرده است اما درپایان داستان مشخص می شود که خودش اینکار را کرده است. فردیتش و یا مبتلا بودنش به بیماری اسکیزوفرنی چنان قوی است که از این طریق می خواهد روشن سازد یا بگوید:« قبول کن که خداوند تو را دوست ندارد!» اومی خواهد با نشان دادن این دردی که برخودش وارد آورده است از یک واقعیت جدی و ازشدت آن صحبت کند. ازحقیقت تلخ بی اعتنایی به جهان وبه چیزهایی که وجود دارند. می خواهد آنها را دربرابر دیده جهانیان قرار دهد.
بلانژ: درعمل میخواهد نشان دهد که آسیب دیدن یا آسیب پذیری بشری با وجود یک "زخم" همراه است. و فرد آسیب دیده رنج های حاصل از آن زخم را درخویش حمل می کند. درمفهوم آسیب پذیری ما به هردو نکته توجه می کنیم. فرد آسیب دیده می تواند خودش عاملی باشد که زخم و درد و رنجی به او برسد و یا همانگونه که "یوده باتلر" می نویسد: ما می توانیم از جانب کس یا کسانی آسیب ببینیم که حتی او یا آنها را اصلا نمی شناسیم و ممکن هم هست که هیچوقت هم نشناسیم.
مثلا کسانی که درجریان 11 سپتامبرمجروح شدند وآسیب دیدند. آنها به گونه مرگباری ازجانب کسانی آسیب دیده بودند که اصلا آنها را نمی شناختند.
رافایل: برای ما هنوز هم خاطره دیدن تصاویر کسانی که از شدت یأس ازآسمانخراش به پایین می پریدند، دردناک است.
بلانژ: درانسان احساس همدردی با کسانی که آسیب دیده هستند، برانگیخته می شود.
رافایل: درک آسیب دیدگان یک وسیله است که در ما احساس همدردی و ایثار را بر می انگیزد تا بتوانیم حال و روز( درد) کسانی را حس کنیم که خودمان به درد آنها مبتلا نیستیم.
بلانژ: درست است। دراینجاست که من به کانون آسیب پذیری اشاره می کنم که چگونه از یک آسیب پذیری جمعی، یک احساس همدردی بشری و اتحاد جمعی به وجود می آید، نسبت به کسانی که همه چیز خود را ازدست می دهند و ازهستی خود ساقط شده اند। در تصویر این مرد که خودش دستش را با اسید زخمی نموده است آدم می بیند که چه شدتی درد او دارد که دراثر آن درد، پوستش پیر شده است، جالب این است که او خودش این درد را برخویش تحمیل کرده است।
تیتر: گاه ازطریق جراحاتی که انسان برخود روا میدارد، می خواهد دیگران را ازآسیب دیدن، حفظ کند.
بلانژ: گوییکه می خواهد این را بگوید که انسان می تواند به خودش آسیب برساند ولی در برابر رنج آسیب دیدگی قادر و توانمند برتحمل کردن آن است. یا از طریق رنجی که انسان برخود تحمیل می کند، می خواهد از رسیدن صدمه به دیگران جلوگیری کند. یا آسیب رساندن به خود می تواند واکنشی باشد برای اینکه چنان دیگران را مثل خودت دوست داری که نمی خواهی به آنان آسیبی برسد.
رافایل: مورد آسیب رساندن به خود در بهترین شق آن می تواند به این معنا باشد: اول اینکه آن فرد می خواهد ازطریق زخم و درد غیرقابل تحمل خود دیگران را به موضوعی حساس کند. در بدترین شق آن می تواند یک روش فریبکارانه باشد که به وسیله این زخم و دردی که همه می بینند، می خواهد رنجی را که خود او بر دیگری وارد کرده است، بپوشاند. [مظلوم نمایی کند.]
بلانژ: انسان می تواند آسیب دیدگی خود را نشان دهد که از دست دیگران است یا اینکه ربطی به دیگران ندارد.
رافایل: من وقتی به آسیب پذیری فکر میکنم ، این امر را متوجه خودم می دانم.
بلانژ: آسیب دیدگی یک امر ضد و نقیضی است. به تجربه شخصی ما ازچگونگی این امر مربوط می شود.
رافایل: می تواند آسیب پذیری به بینش و دیدگاه ما مربوط باشد و درک ما ازآنچه که اتفاق می افتد.
احتمالا از داستان "اپییکتت" تاریخ نویس اطلاع دارید. او طرفدار نوعی از فسلفه به نام رواقیون بود و برای آزادی بردگان تلاش کرد و معتقد بود که کمبود آزادی با قدرت ارتباط دارد؛ حداقل برای تاریخ شناسان. سابقا که خودش یک برده بود و وقتی که اربابش ازاو ناراضی بود، به او می گفت که حرف گوش کن! وبعد برای آزار دادن او آنقدر قلم پای او را فشار میداد تا بشکند و بعد با قیافه حق به جانبی به او می گفت:« ببین! آیا به تو نگفتم که استخوانهایت می توانند بشکنند!»
دربخش بعدی بحث مان دربرابر یک عکس ازشکنجه یک انسان (یک صحنه از یک فیلم) قرار داریم. در این عکس قهرمان به دست حریف گرفتارآمده است و دست بسته و لخت روی صندلی بسته شده است و حریف با بی شرمی درحال شکنجه اوست تا به حرف بیآید. اما قهرمان فیلم مقاومت می کند و حتی شکنجه گرش را تحریک می کند و به اومی خندد و به او می گوید که جهان چه قضاوتی درباره شما خواهد کرد وقتی که بفهمد به این طریق نازل وپست مرا کشته اید؟ با اینکه قهرمان فیلم واقعی نیست و شخصیتی فانتزی است اما یک چیز واقعی است و آنهم نیروی مقاومت انسان است که یک نکته جدی و قابل توجه است. این نیروی مقاومت چیست؟ چطوری انسان می تواند به آن دست یابد یا در خدمت خود بگیرد؟
ادامه دارد...
خرداد 1391 برابر با ماه مآی 2012
بحث درباره آسیب پذیری که رافایل آنتوون (فیلسوف) با گویی لو بلانژ نموده بود.
Philosophie Magazine
Philosophie Verletzlichkeit
Doku-Reihe vom Philippe Truffault
Frankreich 2012, Arte F
اسامی به لاتین:
Guy de Maupassant
Herr Parent
Guillaume Le Blang
Raphael Enthoven
John Locke
Tomohiro Sasaki
Tsunami
Minami Sanriku
Jean-Paul Sartre
Das Sein und das Nichts
Günther Anders
تیتر بحث ها:
-1Ein Leben besteht aus Kleinigkeiten, die ineinandergreifen.
-2Die Alltäglichkeit ist die Möglichkeit, sich eine vertraute Sphäre zu sichern.
-3Wir tragen einen Riss in uns, den wir uns selbst verbergen wollen.
-4Ohne das Grundgefühl des Unbehagens gäbe es kein Sicherheitsbedürfnis.
-5Verletzlichkeit ist nicht nur ein Fluch.
-6Das normale Leben ist das Bestreben, die Ungewissheit abzuwenden.
-7Drei grundsätzliche Bedrohung 1/ die Naturgewalten
2/Gewalt des Menschen 3/Die Technik
-8Kann man Philosophie betreiben, ohne diese Verletzlichkeit zu lehren?
-9Die Philosophie bestand lange darin, uns unverletzlich zu machen.
-10Die Philosophie muss die Verletzlichkeit in uns selbst erkennen.
-11Wir betreten eine Epoche der Endlosigkeit der Unsicherheit.
-12Verletzlich zu sein, bedeutet, sich eine Wunde zuziehen zu können.
-13Wir können von Menschen verwundet werden, die wir nicht kennen.
-14Wie kann menschliche Verbundenheit mit den verwundbaren entstehen?